#بسم_رب_الشهید
#زندگینامه
#شهید_عباس_کردانی
✅#قسمت_هشتم
به ناچار به کوههای هفتگل پناه بردند. مردم مهمان نواز آنجا پناهشان دادند برای چندماه.
تا اینکه خبر دادند عمو جلیل دستش را به سختی بریده است و پدر تحمل نداشت باید باز میگشت تا عزیزش را ببیند بعد از #مرگ عیدان از کوچکترین بلایی بر جان برادرانش میترسید!
مارا هم با خود آورد .
#مادر بی تاب عمو جلیل بود چون از کودکی نزد خودش بزرگ شده بود همپای علی .
همه برگشتیم دوباره به خانه ی پدری.
اینجا حتی اگر در زیر آتش هم باشد امن است #آرامشبخش.
خوشبختانه عمو جلیل از آن بریدگی سخت آن هم در #بحبوحه جنگ که بیشتر زخمها محکوم به عفونت و نقص عضو بودند نجات یافت اما ما را هم از دربدری نجات داد تا پایان جنگ دیگر از خانه دور نشدیم.
چرا که برایمان ثابت شده بود که انگار باید به این شرایط خو کنیم .
تنها چندماه از شیرخوارگی عباس کوچولو نگذشته بود که مادر دیگر نتوانست به او شیر بدهد طفل دیگری در راه بود و ضعف جسمانی به مادر اجازه نمی داد که به عباس شیر بدهد. این بار بر خلاف هر بار دیگر مادر زودتر از موعد باردار شده بود و حتی عباس بیچاره نتوانست بهره اندکی که هر طفلی از شیر مادرش میبرد، داشته یاشد.
الیاس در خرداد 60 به دنیا آمد از آن به بعد عباس برای هر شیطنت و خوشی کودکانهای یک یار همراه پیدا کرده بود که کاملا شیرگیر و گوش به فرمان بود!
جنگ به گرمی و توفندگی ادامه داشت.
هر از چندگاهی #حمله و #هجومی از آن سو و عملیاتی از این سو خواب از چشمان هر دو سو میگرفت.
دژخیمان مفلوکی " آمده بودند بمانند "
حالا دیگر فهمیده بودند که انگار این تو #بمیری از آن تو #بمیریها نیست که در همه جای دنیا میشنوند.
این تو بمیری یعنی میکشیم و کشته میشویم.
یعنی :
" هل یتربصون بنا إلا إحدی الحسنیین"
یعنی اگر بمیریم یا بکشیم در هر صورت #پیروز میدان ما خواهیم بود.
به روایت از #خواهر_شهید
✅#ادامه_دارد...
@abbass_kardani
💢 #جنـــگـــــ_نــــــــرمــــہ💢
#حواسمــــــون_هستــــــــ⁉️
✅یه روز یه #ترڪـه میره سبزی فروشی تا ڪاهو بخره ،
عوض اینڪه ڪاهوهای خوب را سوا ڪنه ، همه ڪاهو های #نامرغوب را سوا میڪنه و #میخره.
⁉️ازش مــی پرسنـد چرا #اینڪار را ڪــردی میگه: صاحبـــــ سبزی فروشــی پیرمــرد فقیــری هست
مردم همه ی ڪاهوهای خوب را میبـرند و این ڪاهوها روی دست او میمانند
و من بخاطر اینڪه ڪمڪـی به او بڪـنم اینها را میخــرم، اینها را هم میشـــود خـــورد..
☑️> این #ترڪـه ڪســی نبود جز #عـــارف بزرگــ آقا سید علــی #قاضی تبریــزی(ره)✔️
🔰یه روز یه #ترکــه میره #جبهه، بعد از یه مدت #فرمانـــده میشه
یه روز بهش میگن #داداشت #شهیــد شده افتاده سمت #عراقـــی ها اجازه بده بریم #بیاریمــش.
جواب میده ڪـــدوم #داداشــــم؟ اینجا #همه #داداش من #هستن.
اون #ترکـــه تا زنده بود #جنگید و به داداش های شهیدش #ملحـــق شد✳️
👈> اون ترڪـــه ڪســـی نبود جز مـهـــدی باڪـــری👉
❌از ایــــن به بعــــد قــــبل جڪـــــ تعریفــــــ ڪــردن حواسمـــــون باشــه چه ڪسانــــی رو به سخـــــــره میگیریـــــم❌
💟یه #لـــره میشه #شهیــــد بهنام #محمـــــدی. اولیــــن #نوجـــوان 13 سالـــه شهید راه #وطن
و...
🔴👈یه روزی یه #ترڪــه، یه #عربــــه، یه #قزوینیـه، یه #آبادانیـــه، یه #اصفهانیـــه، یه #شمالیــــه، یه #شیرازیـــه، #بوشهریـــه و ...
مثل #مــرد جلــوی #دشمـــن وایـــستادن تا کســــی #نگـــاه چپ به #خاڪـــ و #ناموسمــون نکنـــــه👉
🌷 لـره...........شهید محمد بروجردی بود
🌷 ترڪـه.......... شهید مهدی باکری بود
🌷 عربـه......... شهید علی هاشمی بود
🌷 قـزوینیه...... شهید عباس بابایی بود
🌷 آبادانیـه...... شهید طاهری بود
🌷 اصفهـانیه.... شهید ابراهیم همت بود
🌷 شمـالیـه...... شهید شیرودی بود
🌷 شیـرازیـه...... شهید عباس دوران بود
🌷 بوشهریـه.....شهید نادر مهدوی
⛔️👈 #مواظــب باشیـــم ، #دشمــــن امـــــروزی با #ســـلاح ســـرد و گـــــرم #حملـــه #نمیـکنـــه...👉⛔️
🌹 #یادشهداباصلوات🕊🕊🕊
#بسم_رب_الشهید
#زندگینامه
#شهید_عباس_کردانی
✅#قسمت_هشتم
به ناچار به کوههای هفتگل پناه بردند. مردم مهمان نواز آنجا پناهشان دادند برای چندماه.
تا اینکه خبر دادند عمو جلیل دستش را به سختی بریده است و پدر تحمل نداشت باید باز میگشت تا عزیزش را ببیند بعد از #مرگ عیدان از کوچکترین بلایی بر جان برادرانش میترسید!
مارا هم با خود آورد .
#مادر بی تاب عمو جلیل بود چون از کودکی نزد خودش بزرگ شده بود همپای علی .
همه برگشتیم دوباره به خانه ی پدری.
اینجا حتی اگر در زیر آتش هم باشد امن است #آرامشبخش.
خوشبختانه عمو جلیل از آن بریدگی سخت آن هم در #بحبوحه جنگ که بیشتر زخمها محکوم به عفونت و نقص عضو بودند نجات یافت اما ما را هم از دربدری نجات داد تا پایان جنگ دیگر از خانه دور نشدیم.
چرا که برایمان ثابت شده بود که انگار باید به این شرایط خو کنیم .
تنها چندماه از شیرخوارگی عباس کوچولو نگذشته بود که مادر دیگر نتوانست به او شیر بدهد طفل دیگری در راه بود و ضعف جسمانی به مادر اجازه نمی داد که به عباس شیر بدهد. این بار بر خلاف هر بار دیگر مادر زودتر از موعد باردار شده بود و حتی عباس بیچاره نتوانست بهره اندکی که هر طفلی از شیر مادرش میبرد، داشته یاشد.
الیاس در خرداد 60 به دنیا آمد از آن به بعد عباس برای هر شیطنت و خوشی کودکانهای یک یار همراه پیدا کرده بود که کاملا شیرگیر و گوش به فرمان بود!
جنگ به گرمی و توفندگی ادامه داشت.
هر از چندگاهی #حمله و #هجومی از آن سو و عملیاتی از این سو خواب از چشمان هر دو سو میگرفت.
دژخیمان مفلوکی " آمده بودند بمانند "
حالا دیگر فهمیده بودند که انگار این تو #بمیری از آن تو #بمیریها نیست که در همه جای دنیا میشنوند.
این تو بمیری یعنی میکشیم و کشته میشویم.
یعنی :
" هل یتربصون بنا إلا إحدی الحسنیین"
یعنی اگر بمیریم یا بکشیم در هر صورت #پیروز میدان ما خواهیم بود.
به روایت از #خواهر_شهید
✅#ادامه_دارد...
@abbass_kardani
#بسم_رب_الشهید
#زندگینامه
#شهید_عباس_کردانی
✅#قسمت_هشتم
به ناچار به کوههای هفتگل پناه بردند. مردم مهمان نواز آنجا پناهشان دادند برای چندماه.
تا اینکه خبر دادند عمو جلیل دستش را به سختی بریده است و پدر تحمل نداشت باید باز میگشت تا عزیزش را ببیند بعد از #مرگ عیدان از کوچکترین بلایی بر جان برادرانش میترسید!
مارا هم با خود آورد .
#مادر بی تاب عمو جلیل بود چون از کودکی نزد خودش بزرگ شده بود همپای علی .
همه برگشتیم دوباره به خانه ی پدری.
اینجا حتی اگر در زیر آتش هم باشد امن است #آرامشبخش.
خوشبختانه عمو جلیل از آن بریدگی سخت آن هم در #بحبوحه جنگ که بیشتر زخمها محکوم به عفونت و نقص عضو بودند نجات یافت اما ما را هم از دربدری نجات داد تا پایان جنگ دیگر از خانه دور نشدیم.
چرا که برایمان ثابت شده بود که انگار باید به این شرایط خو کنیم .
تنها چندماه از شیرخوارگی عباس کوچولو نگذشته بود که مادر دیگر نتوانست به او شیر بدهد طفل دیگری در راه بود و ضعف جسمانی به مادر اجازه نمی داد که به عباس شیر بدهد. این بار بر خلاف هر بار دیگر مادر زودتر از موعد باردار شده بود و حتی عباس بیچاره نتوانست بهره اندکی که هر طفلی از شیر مادرش میبرد، داشته یاشد.
الیاس در خرداد 60 به دنیا آمد از آن به بعد عباس برای هر شیطنت و خوشی کودکانهای یک یار همراه پیدا کرده بود که کاملا شیرگیر و گوش به فرمان بود!
جنگ به گرمی و توفندگی ادامه داشت.
هر از چندگاهی #حمله و #هجومی از آن سو و عملیاتی از این سو خواب از چشمان هر دو سو میگرفت.
دژخیمان مفلوکی " آمده بودند بمانند "
حالا دیگر فهمیده بودند که انگار این تو #بمیری از آن تو #بمیریها نیست که در همه جای دنیا میشنوند.
این تو بمیری یعنی میکشیم و کشته میشویم.
یعنی :
" هل یتربصون بنا إلا إحدی الحسنیین"
یعنی اگر بمیریم یا بکشیم در هر صورت #پیروز میدان ما خواهیم بود.
به روایت از #خواهر_شهید
✅#ادامه_دارد...
@abbass_kardani