eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1.1هزار دنبال‌کننده
41.8هزار عکس
38هزار ویدیو
167 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
12.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌👌 🌷(((پرده خوانی کرامات شهدا)))🌷 که در قبر خندید که کارنامه دخترش را پس از شهادت امضا کرد📝 و .... 💯حتما ببینید، شگفت انگیزه👆👆 نثار ارواح طیبه شهدا 🌺 🕊🌿💐🌹🌼🕊🌿💐🌹🌼🕊 @abbass_kardani 🕊🌼🌹💐🌿🕊🌼🌹💐🌿🕊
بیدارت میڪند دستت را میگیرد شهیـد مےڪند اگر که بخواهی فرقـی نمی ڪند... " فڪه " و " " یا " دمشق " و "" یا " صعده "و " " ...و این را بــدان:هرکسی با یڪ خو گرفت روز آبــــرو از او گرفتــ
گفتند ؛ شرمنده ایم...! خیلی ها شنیدند ؛ شهدا شرمنده ایم...! خیلی ها نوشتند ؛ شهدا شرمنده ایم...! خیلی ها دیدند ؛ شهدا شرمنده ایم ...! همه...! همه شرمنده ایم..! اما نمیدانم چند نفر سعی دارند از این شرمندگی خارج شوند...! . . از هر جا که عبــــور میکنیم ، نام ِ میدرخشد ! پس یادمــــان باشد ؛ را بدهکاریم به آنهایی که ِ عبور ِ ما شدند در . . 65 یا 95 یا بصره یا حلب یا ایران فرقی نمی کند که فدای حسین ع یا فدای زینب یا فدایی وطن همه اصحاب آخر الزمانی @abbass_kardani
که دوست داشت بی سر شهید بشود 😢 🌷برادرش رسول ۴ شهید و مفقود شد. حاج رضا روی برگشتن نداشت. مراسم چهلم رسول را گرفته بودیم که امد. 🙋‍♂ طاقت برگشنش را نداشتم. گفتم نرو. ما دین خودمان را به انقلاب دادیم. فردا فرزند تو سرپرست می خواهد!🤚 گفت من باید راه برادرم رسول را ادامه بدهم.💪 برای بدرقه اش تا ترمینال رفتم. گفت مادر من دوست دارم مثل _ شهید شم. دوست دارم تو هم مثل حضرت زینب گلویم را بوس کنی. گفتم جلو مردم زشته! گفت: این وداع آخره. گلویش را بوسیدم جایی که چند روز بعد با ترکش ها بریده شد و پیکر بی سرش چند روز در آفتاب بود تا برگشت... 🌿🌺🍃🌺🌿 سمت: فرمانده تخریب و فرمانده آموزش لشکر 19 فجر 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 👉@abbass_kardani👈 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
ســــــــلام خدمت اعضای محترم. مـــــــــهمان عزیز امشب ما 👇👇👇 شــــــــــــهید محمد حسن فایده هستند خاطرات_شهدا سلام برلب های خشكیده امام_حسین_علیه_السلام عملیات رمضان تازه آغاز شده بود ، هوا بشدت گرم بود ، گروهان تحت فرماندهی در محاصره بود ، از شدت تشنگی همگي بیهوش شدیم ، توان اینرا نداشتیم كه پلك بزنیم ، ناگهان او از جایش بلند شد و گفت : بچه ها بیدار شوید ، من فاطمه زهرا(س) را در خواب دیدم ، حضرت با دست خودشان قمقمه ی را آب كردند. چند لحظه بعد قمقمه دست به دست گشت و همه را سیراب نمود ، آب سرد جانمان را تازه كرد و روح تازه ای به ما بخشید . به داخل قمقمه نگاه كردم هنوز داخل آن آب بود. راوی : یاد شهدا کمتر از شهادت نیست شادی روح امام و همه ی شهدای عزیز خاصه مهمان امشب مون 14دسته گل صلوات هدیه کنیم خدایاازعمرم بگیربرعمر رهبرم بیفزا کوتاهترین دعا برا بزرگترین آرزو اللهم عــــــــجل لولیک الفرج الـــتماس دعای فــــرج آقا جانم
🌷‌ که سر بی تنش سخن گفت در جاده بصره خرمشهر همین طور که می دوید از پشت از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت و سرش از پیکر پاکش جدا شد. در همان حال که تنش داشت می دوید، سرش روی زمین غلتید. سر مبارک این شهید حدود پنج دقیقه فریاد " یا حسین، یا حسین" سر می داد. همه رزمندگان با مشاهده این صحنه شگفت گریه می کردند... چند دقیقه بعد از توی کوله پشتی اش 🥀 وصیتنامه اش را برداشتند، نوشته بود: 🕊ألسلام علی الرأس المرفوع🕊 خدایا من شنیده ام که امام حسین علیه السلام با لب تشنه شهید شده است، من هم دوست دارم این‌گونه شهیدبشوم خدایا شنیده ام که سر امام حسین (ع) را از پشت بریده اند، من هم دوست دارم سرم از پشت بریده بشود. خدایا شنیده ام سر امام حسین(ع) بالای نیزه قرآن خوانده، من که مثل امام اسرار قرآن را نمی دانم، ولی به امام حسین (ع)خیلی عشق دارم، دوست دارم وقتی شهید می‌شوم سر بریده ام به ذکر " یا_حسین" باشد... عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است شهدارایادکنیدحتی بایک صلوات 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
عاشقانه_های_شهدا حر_انقلاب شهید_والامقام شاهرخ_ضرغام ڪہ از محافظت ڪاباره ، بعد از پیروزی انقلاب عاشق می شود ، آنقدر عاشق ڪہ روی دستش خالڪوبی می ڪند ... 🕊سالروز_شهادت🕊 شهدارایادکنیدحتی بایک صلوات
که عاشق گمنامی بود فرمانده گردان حضرت مسلم ابن عقیل {علیه السلام} لشگر ۱۰ حضرت سیدالشهدا {علیه السلام} بود اما از آن همه سمَت، گمنامی را با چاشنی اخلاص، انتخاب کرده بود وصیتنامه اش را که باز کردند در سطری از آن نوشته بود: « دوست ندارم و نمی خواهم جایی یا کوچه ای یا مکانی به اسم من باشد » ...🌷🕊
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 که با کیسه گونی خود را به منطقه عملیاتی رساند ایثارگر رزمنده ، حبیب خمبر در خصوص نحوه شهادت شهید غلام تشکری این چنین می گوید : اولین بار که رفتیم جبهه، رفتیم ورزشگاه تختی آبادان . من ریزاندام بودم. ما را بردند خط ولی غلام تشکری را که از من هم ریزتر برد به خط نبردند. بعد از چند روز که ما برای بردن تدارک به شهر آمدیم، پیش غلام تشکری هم رفتیم، خیلی گریه کرد و مدام از ما می خواست که او را هم ببریم خط و به ما می گفت: فقط یک دور خط رو ببینم. چند نفری نشستیم ببینیم چطور می شود او را با خودمان ببریم، در نهایت یک تصمیم و فکری به ذهن یکی از بچه ها رسید، ولی برای ورود به خط باید نامه می داشتید و گرنه دژبانی نمی گذاشت وارد منطقه بشوید. بالاخره ما وسایل را که شامل میوه و هندوانه هم بود، خریدیم و غلام تشکری را هم داخل یک کیسه گذاشتیم و درش را هم بستیم. آمدیم دژبانی و شانس غلام ، دژبانی هم وسایل را نگاه کرد و چیزی به ما نگفت. از دژبانی رد شدیم و وقتی به خط رسیدیم، قضیه را به فرماندهی گفتیم. فرمانده ما ، شهید عباس مروت بود، قبول کرد ولی گفت: نباید این کار را می کردید. فرداش متوجه شدیم که یک نفربر عراقی که پرچم (پارچه سفیدی ) آویزان کرده بود و نشانه تسلیم شدن داشت، به سمت ما می آید. فرمانده به ما گفت: بچه ها مواظب باشید شاید کلکی در کار باشد. نفربر آمد و آخرش هم از خط رد شد و دو تا برادر (واقعا با هم برادر بودند) از نفربر پیاده شدند و خودشان را به ما تسلیم کردند. فرمانده گفت: الان که نیرو نداریم اینها را ببرد عقب، پس چه کار کنیم؟ قرار شد که برادر تشکری مراقب این دو باشد. غلام هم که تا این لحظه هنوز فکر می کرد شاید اونو برگردانند، از مسئولیت داده شده به خودش خوشحال شد و آمد در کنار آن دو برادر عراقی و شد نگهبان آن دو. هنوز ساعتی از تسلیم شدن آن دو عراقی نگذشته بود که ناگهان خمپاره اندازهای عراقی، شروع به کار کرد. خمپاره ها مدام روی منطقه ما فرود می آمدند که متاسفانه خمپاره ای به محل غلام و آن دو برادر عراقی افتاد و هم غلام و هم آن دو عراقی بر اثر این خمپاره، بدنشان پاره پاره شد . خمبر در حالی که انگار این صحنه همین الان داشت برایش نشان داده می شد، با حسرتی کامل گفت: شهید تشکری فقط یک شب پیش ما بود و قسمتش شهادتی به اینگونه بودف یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
... همیشه می گفت: «بعد از توکـل به خـدا، توسل به اهل بیت (ع) حـلال مشکلات است.» به همین خاطر هم به دعای توسل علاقه زیادی داشت. حتی زمان عقدکنان خواهرش، پیشنهاد کرد که بعد از مراسم، دعـای توسـل بخوانیم. البته به مزاق بعضی ها خوش نیامد؛ اما کوتاه هم نیامد و رفت در زیر زمین خانه به تنهایی شروع کرد به خواندن دعـای توسـل. 🌹 کشف پیکر مطهرش هم با دعـای توسـل همراه شد. عادتش این بود هر وقت بدن را پیدا می کرد، ابتدا برایش زیارت عاشورا می خواند بعد بدن را بیرون می آورد. 🌹 آن روز کنار پیـکر ؛ هر چه گشت زیارت عاشورا را در مفاتیح پیدا نکرد؛ اصلا گویا چنین دعایی از اول وجود نداشته؛ بعد گفت: «هــر چـه بخـواهـند.» اتفاقی شروع کرد به خواندن دعـای توسـل. 🌹🕊
💐🕊🌹🕊🌹🕊💐 که به دست منافقین تکه تکه شد سید جلیل متولد ۱۳۳۸ از دلاور مردانی بود که در نبرد پیروزمندانه مرصاد به درجه شهادت نائل آمد و با اقتدا به مولایش امام حسین (ع) و یاران با وفایش با بدن ارباً اربای خود به سوی حق شتافت. از ایشان چهار فرزند به یادگار مانده ‌که یکی از آنان پسر و به سفارش ایشان رضا نامگذاری شده است . همه رزمندگان درگیر مواجهه با دشمن بودند و مهمات تمام شده بود و فرستادن مهمات تقریباً ناممکن شده بود، زیرا هیچ ماشینی از تیررس دشمن در امان نبود ، آنسان که فرماندهی از بچه‌ها درخواست یک داوطلب برای رساندن مهمات کرد. سید جلیل شجاعانه برخاست و این مأموریت را به عهده گرفت . ماشین را پر از مهمات کردند و او با هر زحمتی که بود، خود را به رزمندگان اسلام رساند و مهمات را تحویل داد. در راه برگشت وقتی که جنازه مطهر شهدا و مجروحان را بر زمین دید، در کناری ایستاد و شروع به جمع ‌و سوار کردن آنان در ماشین کرد. جنازه‌ای که به پشت افتاده بود توجهش را جلب کرد. او را برگرداند ، ناگهان با یکی از زنان گروهک منفور منافقین طرف شد که زنده بود. زن شرور سریع لباسش را درید و تن خود را نمایان ساخت. سید جلیل رویش را برگرداند و در یک آن، این زن منافق که تله منافقین شده بود و چند تن دیگر از منافقین کوردل به او حمله‌ور شدند و او را اسیر کردند. همرزم شهید که داماد خانواده آنان نیز بود، از دور با دوربین صحنه را می‌دید و آنچه ‌‌دیده اینچنین توصیف می‌کند : نخست دست‌هایش را در حالی که زنده بود، قطع و سپس صورتش را تیرباران کردند و دیگری وحشیانه به او حمله‌ور شد و سرش را از پشت سر برید و آنسان که همه ما او را از دور ‌می‌‌دیدیم، آنان ناجوانمردانه شروع به قطعه قطعه کردن اعضای سید جلیل کردند. من تا جایی که او را می‌دیدم، هیچ خم به ابرو نیاورد و در حالی که زنده بود ارباً اربا شد . این مسأله باعث شد که بچه‌های ما قوت دیگری گرفتند و یورش بیشتری به دشمن آوردند و به عبارتی با شهادت سید جلیل ورق برگشت و ما توانستیم خودمان را به جلو بکشیم . وقتی به پیکر قطعه قطعه شده سید رسیدم، تنها کاری که از دستم برآمد، جمع کردن پیکر و قرار دادن آن در زیر یک ماشین بود. چند روز بعد که پیکرش را خودم به عقب آوردم، هیچ علامت شناسایی دقیقی در بدن او نبود و صورتش غیرقابل شناسایی شده بود. کمی که دقت کردم بازوی او را یافتم که بر رویش نوشته بود « دوستت دارم مادر »‌ . یادشهداکمترازشهادت نیست شهدارایادکنید حتی با یک صلوات
سفر_عاشقانه به بهانه روز جهانی_ناشنوایان شهیدی که با می شنید و با زبان_دل حرف می زد شهید_والامقام عبدالمطلب_اکبری می خواهیم به یکی از روستاهای دوردست سفر کنیم به جایی که مردمانش حق بزرگی برگردن انقلاب دارند. وقتی از مسیر اصفهان به شیراز حرکت و از آباده عبور کنیم، ‌به شهرستان کوچکی به نام «خرم بید» می‌رسیم. در حوالی این شهرستان روستای کوچکی است که اکنون نامش شهید_آباد است. خانواده‌های ساکن این روستا زیاد نیستند اما وقتی به گلزار شهدای روستا سر بزنی تعجب خواهی کرد. آن ها چهل و سه شهید تقدیم انقلاب و اسلام کرده اند ؛ شهدایی که هرکدام پرچمی برای سرافرازی و سربلندی نظام هستند. از میان قبور شهدا وقتی عبورکنی به مزار سردار رشید اسلام، ‌شهید_شعبانعلی_اکبری خواهی رسید. در بالای مزار او قبر است که اکنون زائرانی از مناطق دور و نزدیک دارد. آنجا مزار است. به همه، من و شما نشان داده که هیچ چیز نمی‌تواند مانع رشد و کمال معنوی انسان شود. او از نعمت گویایی و شنوایی محروم بود، نه می شنید،‌ نه می توانست حرف بزند. اما این پسر هوش و استعداد فوق العاده داشت. با بچه‌های هم سن و سال خود مدرسه رفت. آنقدر نیز هوش بود که تا کلاس پنجم درس خواند بعد به سراغ بنایی رفت. یک استاد کار ماهر در بنایی شد. تقریباً همه خانه‌های روستا یادگار اوست. هرکس احتیاج به تعمیر خانه داشت را خبر می‌کرد. در لوله کشی و کارهای خدماتی هم استاد بود. خلاصه یک آدم با استعداد و دوست داشتنی که از نعمت تکلم و شنوایی محروم بود.