زندگینامه طلبه مدافع حرم #شهید_محمدرضا_دهقان
شهید محمدرضا دهقانامیری ۲۶ فروردین ۱۳۷۴ در خانوادهای مذهبی در تهران به دنیا آمد. سن و سالش آنقدر بود که چیز زیادی از جبهه و جنگ به یاد داشته باشد. همه دانستههایش حرفها و خاطراتی بود که از دیگران شنیده بود، اما پرورش و حضور در خانوادهای متدین و معتقد باعث شد تعصب و غیرت خاصی نسبت به اهلبیت و سیدالشهدا(ع) پیدا کند. نمیتوانست ببیند خواهر و مادرش در خانه در امنیت زندگی کنند، اما حرم خواهر سیدالشهدا(ع) مورد حمله دشمنان و متجاوزان قرار بگیرد. سناش کم بود اما دفاع از حرم اهلبیت(ع) را دفاع از ناموس خود میدانست و به همین خاطر راهی دیار عشاق شد و پس از ماهها انتظار سرانجام بهعنوان سرباز مدافع حرم راهی کشور سوریه شد. حدود ۴۰روز عاشقانه ازحرم اهلبیت(ع) دفاع کرد تا سرانجام عصر روز ۲۱ آبان ماه در حالیکه تنها ۲۰ سال داشت به آرزویش که شهادت بود، رسید.
#هر_روز_یک_شهید@Abbass_Kardani
🌷کانال شهید عباس کردانی🌷
🌷چرا حسین وصـــالی؟
♤به #شــــــهدا خیلی علاقه داشت...
🌹خیلی از شهیدا رو میشناختـــــ
و ازشون اطلاعات زیادی داشتـــــ
از شخصیت و #زندگیشون گرفته تا نحوه شهادتـــــ !
همیشه به دوستاش هم توصیه میکرد #پیگیر آشنایی با شهدا باشن و خودشم واسه آشنا کردن دوستاش کم نمیذاشتـــــ .
🌹 #شهید_اصغر_وصالی فرمانده ی شهر پاوه،
مورد توجه خاصش بود...
برای همین هم اسم مستعار خودش رو #حُسِینوِصٰالے انتخاب کرد...
حتی این اسمو روی اسلحه اش حک کرده بود
و از دوران آموزشیش تو ایران تا عملیات هاش تو سوریه #تفنگش با این اسم مشخص بود...
حتی صفحه #اینستاگرامش رو هم به اسم حسین وصالی ساخته بود و تو فضای مجازی هم خودشو به این اسم معرفی می کرد...
🌹بعد از این که مستند ابوخلیل که برای #شهید_رسول_خلیلی ساخته شد رو دید...
میگفت منم شهید شدم واسم مستند بسازید و اسمشو بذارید #ابووصال!
🌹ولی تنها چیزی که هیچوقت هیچکس دربارش فکر نمیکرد این بود که یـه روزی واقعا #شهید بشه!
[کاش صبحی میدمید و یاری از ره میرسید
سر رشته ی شادیست خیال خوش تو]
#رفیق_شهید_شهیدت_میکنه
#شهید_محمدرضا_دهقان🌷
#مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
🔰از روز اولی که #محمدرضا رو تو دانشگاه دیدم یه مظلومیت خاصی تو چشماش🙂 بود. با خیلیا فرق داشت. #مغرور و متکبر نبود❌ خودش برای رفاقت👥 قدم جلو میذاشت.
🔰اصلا هم چیزی رو به دل💗 نمیگرفت
خیلی #معرفت داشت، غم دیگران رو انگاری غم خودش میدونست💔 و تا اونجایی ک در #توانش بود برای حل شدن اون مسئله به دیگری #کمک میکرد.
🔰اگه کسی ناراحت بود، حتی شده #نصفه_شب! با موتور🏍 میرفت دنبالش و میبردش بیرون. طوری فضا رو براش عوض میکرد که اصلا طرف یادش میرفت #غمی داشته! #امربه_معروف و نهی از منکر و نصحیت های دلسوزانش همیشه بجا بود👌
🔰عین یه #برادر بزرگتر و دلسوز که انگاری کوله باری از #تجربه داره پشتمون بود💪 خنده هاش واقعا آدمو سر حال میکرد☺️ یکی از #آخرین شبـ🌙ـهای قبل از رفتنش، وقتی رفتیم بیرون خیلی بهش اصرار کردم که نره🚷 ولی اون آماده رفتن بود.
🔰 دفاع از حرم رو #وظیفه میدونست میگفت: حالا ک در توانش هست اگه نره باید پاسخگو باشه. گفت: ناراحت نباش! من برمیگردم😔 بهش گفتم تو همه کاراتو کردی که بری، از وابستگی ها و دل بستگی هات💞 دل کندی، حتی #موتورتم دادی رفیقت، هیچ چیز دنیایی نذاشتی بمونه و داری همه چیزو واسه #آخرت جمع میکنی. بعد به من میگی برمیگردی⁉️
🔰از اون #خنده های همیشگی به لباش اومد. طوری که واقعا نتونستم ادامه بدم و چیزی بهش بگم. انگار یه خداحافظی👋 #همیشگی بود😭 یه عکس گرفت و گفت به کسی چیزی نگو🚫 و #رفت.
🔰دیگه نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم📵 تا روزی ک #خبر_شهادتش رسید. اون لحظه فقط یادمه ک همه رو #محمدرضا صدا میکردم😭
#شهید_محمدرضا_دهقان
🌹🍃🌹🍃
طرف داشت #غیبت میکرد بهش گفت: 🗣
شونه هاتو دیدی؟
گفت: مگه چی شده؟😳
گفت: یه کوله باری از گناهان اون بنده#خدا رو شونه های توئه!😔
#شهید_محمدرضا_دهقان
💠@abbass_kardani💠
#لحظہاےباشهدا🕊
طرف داشت غیبت میڪرد بہش گفت:
شونہ هاتو دیدے؟
گفت: مگہ چے شده؟!
گفت: یہ کولہ بارے از گناهان اون بنده خدا رو شونہ هاے توئہ!
#شهید_محمدرضا_دهقان