نظام تقديم 88.mp3
6.9M
🔈 #شرح_و_بررسی_کتاب_آن_سوی_مرگ
🔇 جلسه پانزدهم
صوتی #کتاب_آن_سوی_مرگ 👆👆👆
کتابی #بسیار_جالب 👌 و بر اساس واقعیت ؛ کسانی که مرگ را تجربه کرده اند
لطفا از اول جلسه که در کانال گذاشته شده بررسی کنید تا بیشتر متوجه داستان بشید.
@abbass_kardani🌹
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
🔈 #شرح_و_بررسی_کتاب_آن_سوی_مرگ 🔇 جلسه پانزدهم صوتی #کتاب_آن_سوی_مرگ 👆👆👆 کتابی #بسیار_جالب 👌 و بر
سلام
جلسه پانزدهم#آن سوی مرگ
راباهم میشنویم.
کبوترهای نامه رسان🌱
دوشنبه ها🗓
ازصحن دل ما🖤
تا بقیع و مدینه📿
عرض ارادت مان را 🙃
تقدیم شما می کنند! 🍃
#دوشنبه_های_امام_حسنی
↷ 🌹🌺☘ @abbass_kardani🌺☘🌸
❄️
#یک_جلـــــد_کلام_اللـــــه
مهریه ام یک جلد قرآن بود و یک سکه طلا
محمد آن یکجلد قرآن را پس از ازدواج خرید و صفحه اولش نوشت:
✍امیدم در این است که این اساس حرڪٺ مشترڪ ما باشد و نه چیز دیگـــــر.
ڪه همه چیز فنا پذیر است جـــــز این ڪتاب..
سکه را هم بعد از عقد بهش بخشیـــــدم.
#شهید_محمد_جهان_ارا
@abbass_kardani
توجهات ماه رجب.mp3
13.33M
🔈 #توجهات_ماه_رجب
🔈نکاتی درباره مراقبات ماه رجب
@abbass_kardani🌹
🌷 حضرت امام صادق (عليه السلام) فرمودند :
🔸 از اين دعا دست برندار و سه مرتبه در صبح و سه مرتبه در شب آن را بخوان :
🔸 «اللَّهُمَّ اجعَلْنِي فِي دِرعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ».
▫️«خداوندا! من را در آن پوششى كه از هر بلا و آفتى حفظ مى كند ، قرار ده و هر كسى را كه بخواهى در آن قرار مى دهى».
📚 الكافي ، ج 2 ، ص 534
@abbass_kardani🌹
#بی_سیم_چی ♥️📞
_زمین زمین بہشت ؟!؟
+ بہشت بہشت زمین ✋
_سلام سردار 😭♥️
+ سلام بر فرزندان انقلابی خودم
_ سردار ۲۲ بهمنه ... کجایی ؟
+ کربلا ...💔
_سردااااااااار 😢💔
+ کربلای ما چی پس ؟
_ظهور نزدیکہ ، ان شاالله با مہدے فاطمہ ...
+ ان شاالله ♥️😍
سردار میگم بچه هات رو کہ یادت نرفته ...
برا شهادتشون ...
برا وظیفه هاشون ...
دعا می کنی برامون 🙏😞
+ حضرت زهرا دعا کنہ براتوݩ ✋
منم به یادتونم خیالتون راحت ...
رهبر رو تنہا نزاریدا ...
_جانم فداے رهبر ✌️
+ وظیفه هاتون رو انجام بدید ، رهبر تنها نمی مونه ...
_ ما اهل کوفه نیستیم ، علی تنها بماند ...
+ ان شاالله که ثابت قدم باشید تو این راه ...
_ ان شاالله ...☺️
سردار خداحافظ 😭💔
+ خدانگہ دارتون ... یا علے 👋
#خودم_می_نویسم
#دلتنگم
#دلم_گرفته
#شهید_قاسم_سلیمانی ♥️
@abbass_kardani
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄
پارت : ۱
« قسمت من »
* زمستان با اخرین ماهش برایم زیبا بود ، گر چه سرد ، اما دوست داشتنی .
با صدای زنگ ساعتم از خواب بیدار شدم ، حدود ساعت ۷ بود ، با بی میلی پتو رو از روم برداشتم و از تخت اومدم پایین . جلوی میز ارایشم ایستادم و به خودم نگاهی انداختم ...
دختری با پوستی سفید ، چشمانی سبز روشن ک از پدرم به ارث برده بودم ، ابروانی باریک و کمونی ، لبایی متناسب و سرخ ، موهایی بلند و مشکی ، اندامم متوسط با قد ۱۶۸ .
دختری مغرور ، خوش زبون ، پرو ، کینه ای و دوست داشتنی . تو خانواده مرفح بزرگ شده بودم ، مادرم استاد دانشگاهی بود ک من توش مشغول تحصیل بودم اما استاد من نبود ، پدرم پزشک عمومی ، برادرم ماهان ۶ سال از من بزرگتر بود و برادر کوچکم مانی ۴ سال کوچک تر از من . من هم ترم دوم دانشگاه بودم . بین دانشجوها و استادین مورد احترام و تحسین خاصی بودم ، هم بخاطر شاگر ممتازد و هم جایگاه مادرم ، اما بین همشون استثنا هم وجود داشت ک باهام مشکل داشتن ، مزاحم هم زیاد داشتم اما به هیچ کس پا نمیدادم .
از اتاق اومدم بیرون و دست و صورتمو شستم و رفتم داخل اشپزخانه ، مادرم مشغول ریختن چایی بود .
- سلام ،،، صبح بخیر مامان .
مامان نگاهی بهم انداخت و با لبخند گفت :
- سلام عزیزم ، صبح تو هم بخیر ، بیا بشین چایتو بخور ک دیرمون نشه .
- چشم ... بابا رفته؟
-اره ، مانی از سرویسش جاموند بابا هم ک میرفت گفت میبردش .
- اها
نشستم و چایی صبحانمو خوردم ، روزایی که مامان میرفت دانشگاه منم میبرد ، اماده شدم و با مامان به راه افتادیم ، اما بخاطر یخبندان راه ها دو ماشین تصادف کرده بود و راه عبورمون بند اومده بود ، تا زمانی ک تونستیم از اون ترافیک خلاص بشیم و به دانشگاه برسیم نیم ساعت تاخیر داشتیم . منم بخاطر اینکه دیرم شده بود همش با مامان غر میزدم .
- اههههه ماماااان !!! دیدی دیرم شد ، چیکار کنم من حالا ؟؟؟ بیا با استادمون صحبت کن والا نمیزاره برم سرکلاس .
مامان کلافه و با عجله گفت :
- دخترم کلاس منم دیر شده ، بعد کلاس حتما با استادت صحبت میکنم ، باشه !!! حالا برو ک خیلی دیرمون شده .
عصبانی و کلافه به سمت کلاس با عجله و استرس رفتم ، چند ضربه به در زدم با اجازه استاد وارد شدم . همه نگاها به سمت من چرخید ، ولی من بی توجه بهمشون به چشمای استاد احمدیان خیره شدم و پوزشبار گفتم :
- ببخشید استاد ،،، عذرمیخوام برای تاخیرم ، ما تو راه .....
ولی استاد نزاشت ک حرفمو کامل بزنم با ارامش و غرور همیشگیش خیلی جدی گفت :
؛ نیاز به توضیح نیست ، اخر کلاس درموردش صحبت میکنیم ، برید بشینید .
از اینکه نزاشت حرفمو بزنم و این طرز رفتارش واقعا بدم اومد ، اخمی کردم به طرف صندلیم رفتم و نشستم . شیدا دوستم ک بغل دستم نشسته بود اروم پرسید :
- مانا چرا دیر کردی ؟
با بی حوصله ای و اعصابی داغون گفتم :
- راه بند اومده بود بخاطر تصادف...
همون لحظه دوباره استاد پرید وسط حرفمو بلند با همون لحنش گفت :
- خانم احدی به اندازه کافی دیر کردین ، پس لطفا از این به بعد حواستونو به درس بدین نه جایی دیگ .
پشتشو به ما کرد و شروع کرد روی تخته مطالبی نوشت و مشغول تدریس شد ، حالم از خودش و این رفتاراش بهم میخورد ، با وجود سن کمش ولی خیلی خوب از پس درس و دانشجوها برمیومد . میتونم بگم همه ازش حساب میبردن و خیلی جدی اهل مقررات بود همین رفتارا و اخلاقش بود ک اونو از همه استادا متمایز کرده بود ... }
#ادامه_دارد
نویسنده : ♡«ℳ£みЯムŋム»♡
Balatar Az Siyahi.mp3
5.45M
درد امروز ما کرونا نیست، درد و مشکل و بدبختی ما غیبت امام زمان علیه السلام است...
▪️پیام بسیار مهم
▫️دانلود واجب و نشر حداکثری
@abbass_kardani🌹
آری این چنین
جوان او
در بهشت جاودانه
رو سپید بود
چون که صبر
شرمسار
صبر مادر شهید بود...
@abbass_kardani
•••
[ اۍڪاش تـوڪاندیداۍ
مجلـس بودۍ❤️
در هـر طـرفـے عڪسِ
تـو را مۍدیدم]
•••
#لا_أدری
#سردار_سلیمانی 🌖
#انتخابات
@abbass_kardani🌹