eitaa logo
قطعه‌ای از بهشت
434 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
181 فایل
امام على عليه السلام: اَلنّاسُ نيامٌ فَاِذا ماتُوا انْتَبَهوا؛ مردم در خوابند، چون بميرند بيدار میشوند ارتباط با مدیر👈 @K_ali_h_69
مشاهده در ایتا
دانلود
Arsh-e Farshian[07].mp3
5.28M
🏴 • نواهنگ|لالایی اصغرم بخواب اے غنچه ے نشڪفته اصغر علےفانی
دیگھ باورم شدھ خدا هرڪسیو ڪھ دوس دارھ مِهر حسینو(ع) توے دلش میزارھ... :)🖤🌱 【حُبُّڪْ نِعْمَتےقَبْرڪ قِبْلَتے】
امام حسین (ع) فرمودند: «محبّت ما اهل بيت سبب ريزش گناهان است، چنان‏كه باد، برگ درختان را می‏ريزد».•‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌
امام‌صادق‌"ع": هرکس‌در‌ایام‌عزای‌جد‌ما برسر در‌خانه‌ی‌خود‌پرچم‌مشکی نصب‌نماید‌مادرم‌حضرت‌زهرا سلام‌الله‌علیها‌هر‌روز‌او‌ و‌اهل‌خانه‌را‌دعا‌میکند. 🏴
•|💚☘|• ‌میدونے‌رفیق🖐🏻 فکر‌کردن‌بہ‌گناھ‌‌مثل‌دود‌مے‌مونه آدم‌رو‌نمی‌سوزونه✨ ولے‌در‌و‌دیوار‌قلبــ رو‌سیاھ‌‌میکنہ‌آدم‌رو‌خفہ‌مے‌کنھ‌ ...!
او‌که‌در‌شش‌ماهگی‌باب‌الحوائج‌میشود♥️ گررسدسن‌عمو‌حتما‌قیامت‌میکند🖤...!
قطعه‌ای از بهشت
او‌که‌در‌شش‌ماهگی‌باب‌الحوائج‌میشود♥️ گررسدسن‌عمو‌حتما‌قیامت‌میکند🖤...!
-بابا نشد دومادیتو ببینمـ(:💔 تیرے کہ خوردے نازنینم!🌿🥀 خونتو پاشیده رو سینہ‌ام،بابا!😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خون دل خوردم علے تا كه تو آقا شده‌ايی پدرت پير شده تا كه تو شده ايی ;
قطعه‌ای از بهشت
خون دل خوردم علے تا كه تو آقا شده‌ايی پدرت پير شده تا كه تو #رعنا شده ايی ;
حالا امشب این نوا : جوانانِ بنی هاشم بیایید علی را بر درِ خیمه رسانید .. میتونه آدم رو بکشه :)
…•¤﴾﷽﴿¤•…
بسم رب الحسیــــــــــن ‌…………¤¤
اول از همہ زیاࢪت عاشوࢪا ࢪو تلاوت کنیم
مردى است به نام حمید بن مسلم که به اصطلاح راوى حدیث است، مثل یک خبرنگار در صحراى کربلا بوده است. البته در جنگ شرکت نداشته ولى اغلب قضایا را او نقل کرده است. میگوید: کنار مردى بودم. وقتى على اکبر حمله مى کرد،همه از جلوى او فرار مى کردند. او ناراحت شد، خودش هم مرد شجاعى بود، گفت:قسم مى خورم اگر این جوان از نزدیک من عبور کند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت. من به او گفتم: تو چکار دارى، بگذار بالاخره او را خواهند کشت. گفت: خیر. على اکبر که آمد از نزدیک او بگذرد، این مرد او را غافلگیر کرد و با نیزه محکمى آنچنان به على اکبر زد که دیگر توان از او گرفته شد و چون خودش نمىتوانست تعادل خود را حفظ کند دستهایش را به گردن اسب انداخت، و چون خون جلوی چشمان اسب را گرفته بود اسب بجای اینکه به سمت خیمه ها برگردد به سمت لشکر دشمت حرکت کرد… اینجاست که جمله عجیبى نوشته اند: «فاحتمله الفرس الى عسکر الاعداء فقطعوه بسیوفهم اربا اربا»
-میگف دلم برا کوچه‌های سینه‌زنیِ هیئتا تنگ شده... +خیلی راس میگف...
امشب روضه جوون حسین(ع) رو میخوام بخونم
میگن هیچی سخت تر از داغ جوون نیست😞
مقتل میگوید: با قدوم آهسته و سنگین به سمت پدر رفت، آرام پدر را صدا کرد، اجازه رخصت خواست، بی درنگ حسین مُهر رفتنش را زد. رسم حسین این بود. هنوز ۷۲ ملتش را اجازه‌ی میدان نداده بود. میخواست دلبری را از خودش آغاز کند. دقایقی به عاشقی گذشت و بوسه... -کمی در مقابلم راه برو. مقابل چشم پدر چند قدم به راست رفت و برگشت.
حسین ع سرش را به آسمان گرفت:《اللهم اشهدعلی هولاءالقوم فقدبرزعلیهم غلام اشبه الناس خلقاوخلقاومنطقابرسولک》 خدایا شاهد باش بر این قوم پسری که شبیه ترین فرد از نظر ظاهر واخلاق وگفتار به پیامبر(ص) است، به سویشان ظاهر میشود.
موعد وداع رسید، زینب س دست در گردن علی اکبر ع انداخت و سخت گریست، در آغوش علی از هوش رفت، ام کلثوم عبای برادر را گرفته بود و بر چشم میمالید، زنان شیون سر میدادند...
اما رقیه فقط پای برادر را چون تنه‌ی درخت سروی در آغوش، به سینه‌اش میفشرد. خم شد خواهر را به نیم حرکتی به آسمان چشمانش نزدیک کرد، وداع جان گداز تر میشود.
سوار بر اسب میشود، سنگینی نگاه پدر حتی اسب را از حرکت وا میدارد، پیاده میشود. به سمت پدر بازمیگردد، حیا اجازه نمیدهد به پدر که در آغوش گیرد نهالش را، علی عطش را در چشمان پدر میابد، قدمی به جلو برمیدارد جسم در جسم می‌اندازد، یکی میشود، روح حالا یک نفر است، جسم هم همینطور... قلب‌ها پشت قفسه‌ی تن چنان ملتهب میکوبند تا بهم برسند. پسر با نگاهی مملو از حیا از پدر تن میکَنَد. به میدان روانه میشود
دستار از چهره برمیدارد صدای همهمه لشکر دشمن بلند میشود: یاللعجب، پیغمبر رجعت کرده به پیکار ما آمده.. دیگری چشمانش را ریز میکند و دست به محاسن سپیدش میکشد: آری رسول خداست، خوب بخاطر دارم در جنگ صفین همین لباس را بر تن داشت.
علی به زمزمه‌ها امان نداد: (اَنا عَلِیُّ بنُ الحُسینُ بنُ عَلِیٍّ نَحنُ و بیتُ اللهِ اَولی بالنَّبِیِّ مِن شَبَثٍ و شَمَرٍ ذاکَ الدَّنِیّ اَضرِبُکُم بِالسَّیفِ حَتّی یَنثَنی ضَربُ غُلامٍ هاشِمیٍّ عَلَوِیٍّ...) خواند و خواند و اسب از اشتیاق و هیجان بر روی سم لُکه می انداخت. اسبش از شوق رجزخوانی صاحب به تکاپو افتاده بود. درگیری آغاز شد.
مجموعا ده بار به میدان رفت و هربار عده‌ای را هلاک میکرد. شمر برنتافت؛ از سمت چپ لشکر عده ای را به هجوم فرستاد، حریف یک تن نبودند. پسر حیدر بود دیگر! همان که در خیبر را یک تنه از جا کند! چون ملخان چسبیده به گندم زار با رقصاندن شمشیر علی میریختند و خونشان حرام میشد. هوا بس گرم، هُرم داغ دشت لابه لای موهایش را میبوسید وعطش را تزریق میکرد.