قطعهای از بهشت
#قسمت21🌹✨ #بازاࢪ هادے بعد از دوراني كه در فلافلفروشي كار ميكرد، با معرفي يكي از دوستانش راهي باز
#قسمت22🌹✨
#بازاࢪ🌿
دوران خدمت من كه تمام شد، هادي مرا به همان مغازهاي برد كه خودش كار ميكرد. من اينگونه وارد بازار آهن شدم.
به صاحبكار خودش مرا معرفي كرد و گفت: آقا مهدي برادر من است
و در خدمت شما. بعد ادامه داد: مهدي مثل هادي است، همانطور ميتوانيد
اعتماد داشته باشيد. من هم ديگر پيش شما نيستم. بايد به سربازے بروم.
هادے مرا جاي خودش در بازار مشغول كرد. كار را هم به من ياد داد و رفت براي خدمت.
مدت خدمت او به خاطر داشتن سابقهي بسيجي فعال كم شد.
فكر ميكنم يك سال در سپاه حفاظت مشغول خدمت بود.
از آن دوران تنها خاطرهاي كه دارم بازداشت هادي بود!
هادي به خاطر درگيرے در دوران خدمت با يكي از سربازان يك شب بازداشت شد.
تا اينكه روز بعد فهميدند حق با هادے بوده و آزاد شد.
هادي در آنجا به خاطر امر به معروف با اين شخص درگير شده بود. چند
بار به او تذكر داده بود كه فلاݩ گناه را انجام ندهد اما بينتيجه بود.
تا اينكه مجبور شد برخورد فيزيكي داشته باشد.
بعد از پايان خدمت نيز مدتي در بازار آهن كار كرد. البته فعاليت هادي در
بسيج و #مسجد زيادتر از قبل شده بود.
پيگيري كار براي شهدا و مبارزه با فتنهگران، وقت او را گرفته بود.
بعد هم تصميم گرفت كار در بازار را رها كند!✨
صاحبكار ما خيلي از اخلاق و مرام و صداقت هادي خوشش ميآمد.
براي همين اصرار داشت به هر قيمتي هادي را پس از پايان خدمت نگه دارد.
هادي اما تصميم خودش را به صورت جدي گرفته بود.
قصد داشت به سراغ #علم برود. ميخواست از فرصت كوتاه عمر در جهت شناخت بهتر #خدا بهره ببرد.❤️
#ادامھداࢪد ✨
#تقدیمبہشهدایمدافعحرم
#شهیدطلبھمدافعحرممحمدهادےذوالفقاࢪے 🌹