eitaa logo
قطعه‌ای از بهشت
434 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
181 فایل
امام على عليه السلام: اَلنّاسُ نيامٌ فَاِذا ماتُوا انْتَبَهوا؛ مردم در خوابند، چون بميرند بيدار میشوند ارتباط با مدیر👈 @K_ali_h_69
مشاهده در ایتا
دانلود
قطعه‌ای از بهشت
#قسمت‌25✨🌹 #فټنھ در ايام فتنه يكي از كارهاي پياده‌نظام دشمن، كه در شبكه‌هاي ماهواره‌اي آموزش داد
✨🌹 🌿🌙 اوج جسارت به رهبر انقلاب در ايام فتنه، روز سيزده آبان رقم خورد. در اين روز باطن اعمال كثيف فتنه‌گران نمايان شد. آن روز رهبر عزيز انقلاب علناً مورد حملات كلامی آنها قرار گرفت. آنها مقابل دانشگاه تهران تجمع كردند و بعد از اهانت به تصاوير مقام عظماي ولایت قصد خروج از دانشگاه را داشتند. اما با ممانعت نيروے انتظامي روبهرو شده و به داخل دانشگاه برگشتند. اما به جسارتهاي خود ادامه دادند!🌹🌿 خوب به ياد دارم كه همان روز يكي از دوستان شهيد ابراهيم هادي تماس گرفت و از من پرسيد: جلوي دانشگاه در فالن ساعت چه خبر بوده؟! با تعجب گفتم: چطور؟! گفت: من ميخواستم بروم به محل كارم، يك لحظه در كنار اتاق دراز كشيدم و از خستگي زياد خوابم برد. با تعجب ديدم كه ابراهيم هادي و همه‌ي دوستان شهيدش نظير رضا گوديني و جواد افراسيابي و... با لباس نظامي روبهروي درب دانشگاه ايستاده‌اند و با عصبانيت به درب دانشگاه تهران نگاه ميكنند. گفتم: يكي از دوستان من در حراست دانشگاه تهران است، الان خبر ميگيرم. به او زنگ زدم و پرسيدم: فلان ساعت جلوي درب دانشگاه چه خبر بود؟ ايشان هم گفت: دقيقاً در همين ساعت كه ميگويي پلاکادر بزرگ تصوير حضرت آقا را پاره كردند و شروع كردند به جسارت كردن به مقام معظم رهبري! 😊. 🌹✨
قطعه‌ای از بهشت
#قسمت‌26✨🌹 #فدایی‌ࢪهبر🌿🌙 اوج جسارت به رهبر انقلاب در ايام فتنه، روز سيزده آبان رقم خورد. در اين
✨🌿 🌹 لباس پلنگي بسيار زيبا و نو پوشيده بود. موتورش را تميز كرده بود. گفتم: هادي جان كجا؟ ميخواي بري عمليات!؟ يكي ديگه از بچه‌ها گفت: اين لباس كماندويي رو از كجا آوردي؟ نكنه خبرايي هست و ما نميدونيم!؟ خنديد و گفت: امروز ميخوان جلوي دانشگاه تجمع كنند. بچه‌هاي بسيج آماده‌باش هستند. ما هم بايد از طريق بسيج كار كنيم. اين وظيفه است.🌙 گفتم: نميخواي بري سر كار. با اين كارهايي كه تو ميكني صاحبكار حتماً اخراجت ميكنه. لبخندي زد و گفت: كار رو براي وقتي ميخوايم كه تو كشور ما امنيت باشه و كسي در مقابل نظام قرار نگيره. بعد به من گفت: برو سريع حاضر شو كه داره دير ميشه. ّي بود كه نيروهاي بسيج در آن رفتيم به سمت ميدان انقلاب. يك مقر مستقر بودند. بود به آنجا رفته و پس از گرفتن تجهيزات منتظر دستور باشيم. در طي مسير يكباره به مقابل درب دانشگاه رسيديم. درست در همان موقع جسارت اغتشاشگران به رهبر معظم انقلاب آغاز شد. هادي وقتي اين صحنه را مشاهده كرد ديگر نتوانست تحمل كند! به من گفت: همينجا بمون... سريع پياده شد و دويد به سمت درب اصلي دانشگاه. من همينطور داد ميزدم: هادي برگرد، تو تنهايي ميخواي چي كار كني؟ هادي... هادي... اما انگار حرف‌هاي من را نميشنيد. چشمانش را اشك گرفته بود. به اعتقادات او جسارت ميشد و نميتوانست تحمل كند. 🌹