eitaa logo
قطعه‌ای از بهشت
438 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
181 فایل
امام على عليه السلام: اَلنّاسُ نيامٌ فَاِذا ماتُوا انْتَبَهوا؛ مردم در خوابند، چون بميرند بيدار میشوند ارتباط با مدیر👈 @K_ali_h_69
مشاهده در ایتا
دانلود
موضوع: 🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃 ✨✨✨✨✨ 🆔@abdozahra_69
🌷‍ آیت الله سید عبد الله جعفری :🌷 این وسوسه شیطان است که شما گمان می کنید حال ندارید،❗️ باید توجه کرد به نماز اول وقت، دایم الوضو بودن، 🌙 ؛ مراقبه و محاسبه از لزومات سیروسلوک است.✨🕊 ❤️ @abdozahra_69
. 📌|•• استادم همیشه می‌گفت؛ هیچ‌ وقت‌ فراموش‌ نکن، هدف، ! کارِ فرهنگی وسیله است . یه وقت رو گُم نکنی.... _خلوت، _زیارت عاشورا، _ ، _چله، _روزه مستحبی، _از همه مهمتر .... نکنه یه وقت این فعالیت های مجازی مانع رسیدنتون به خدابشه:) ♥️ ➖🔝🌻اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌻🔝➖ ➬@abdozahra_69
🌹روايتى از شهيد مدافع حرم محمدحسين محمدخانى (حاج عمار)؛ 🔸برای خواندن کاری به من نداشت، اصرار نمی‌کرد با هم بخوانیم. خیلی مقید نبود که بخواهم بگویم هر بلند می‌شد برای ، نه، هر وقت امکان و فضا مهیا بود، از دست نمی‌داد. گاهی فقط به همان و اکتفا می‌کرد، گاهی فقط به یک . کم پیش می‌آمد مفصل و با بخواند. می‌گفت: «آقای می‌فرمودند: اگه شدی و دیدی هنوز نگفتن و فقط یه بجا بیاری که رو بیدار شدی، همونم خوبه!» 📚برشى از كتاب «قصه دلبرى»، شهيد محمدحسين محمد خانی. ➖🔝🌻🌻🔝➖ ➬@abdozahra_69
✅ حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: بعضی از علما با سفارش به نماز اول وقت و یا نماز شب، زندگی آینده‌ی فرزندانشان را تأمین می‌کردند. 📚 در محضر بهجت، ج١، ص٨۵ ☑️ کانال بیدارباش | تقوای عمومی @BidarBash_Net @abdozahra_69
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ڪلیپے در موࢪد نماز شب از زبان استاد رائفے پوࢪ🌱 حتے شدھ نشستھ ایستادھ در حال راه رفتن و... فقط بخـــــونین🙂🌸 https://eitaa.com/joinchat/1565261850C45396d7858
دعوتنامه . اون شب، بالشتم از خیس بود. از شادی گریه می کردم. تا اذان صبح خوابم نبرد. همون طور دراز کشیده بودم و به خدا و تک تک اون حرف ها فکر می کردم. اول، جملاتی که کنار تصویر اون شهید بود، هر کس که مرا طلب کند می یابد. من ۴ سال، با وجود بچگی، توی بدترین شرایط، خدا رو طلب کرده بودم و حالا و حالا خدا خودش رو بهم نشون داد. خودش و مسیرش و از زبان اون شخص بهم گفت: این مسیر، و درده اگر قدم بردار و الا باید مورچه ای جلو بری. تازه اگه گم نشی و دور خودت نچرخی. به ساعت نگاه کردم، هنوز نیم ساعت تا اذان باقی مونده بود. از جا بلند شدم و رفتم وضو گرفتم. جا نمازم رو پهن کردم و ایستادم. ساکت، بی حرکت، غرق در یک سکوت بی پایان. – خدایا، من مرد راهم، نه از درد می ترسم نه از هیچ چیز دیگه ای. تا تو کنار منی تا شیرینی زیبای دیدنت، پیدا کردنت، و شیرینی امشب با منه؟ من از سوختن نمی ترسم. تنها ترس من از دست دادن توئه. رهام کنی و از چشمت بیوفتم. پس دستم رو بگیر و من رو تعلیم بده. استادم باش برای عاشق شدن که من هیچ چیز از این راه نمی دونم. می خوام تا ته خط اون حدیث قدسی برم. می خوام عاشقت باشم . می خوام عاشقم بشی. دست هام رو بالا آوردم، نیت کردم و الله اکبر … هر چند فقط برای فرصت بود، اما اون شب، اون اولین من بود. نمازی که تا قبل، فقط شیوه اقامه اش رو توی کتاب ها خونده بودم. اون شب، پاسخ من شده بود، پاسخ من به دعوتنامه خدا. چهل روز، توی دعای دست هر نمازم، بی تردید اون حدیث قدسی رو خوندم و از خدا، خودش رو خواستم. فقط خودش رو تا جایی که بی واسطه بشیم. من و خودش و فقط عشق و این شروع داستان جدید من و خدا شد. هادی های خدا، یکی پس از دیگری به سمت من می اومدن. هیچ سوالی بی جواب باقی نمی موند. تا جایی که قلبم آرام گرفت. حتی رهگذرهای خیابان، هادی های لحظه ای می شدند. واسطه هایی که خودشون هم نمیدونستن. و هر بار، در اوج فشار و درد زندگی، لبخند و شادی عمیقی وجودم رو پر می کرد. خدا، بین پاسخ تک تک اون هادی ها، خودش رو، محبتش رو ، وجهش رو بهم نشون می داد. معلم و استاد من شد. من سوختم. اما پای تصویر اون ، تصویری که با دیدنش من رو در مسیری قرار داد که به هزاران سوختن می ارزید. و این آغاز داستان عاشقانه من و خدا بود...!