✅ #تلنگر
یه مقایسه بسیار عجیب
۱_ چون اون آقا اهل #مسجد هست و فلان اشتباه رو کرد، پس من دیگه مسجد نمیرم!😶
۲_ چون فلان کس که #نماز میخونه، فلان کار رو انجام داد، پس من دیگه نماز نمیخونم!😐
۳_ چون فلان خانم که #چادری هست، فلان اشتباه رو انجام داد، پس من دیگه چادر نمی پوشم!😑
*یه سوال خیلی مهم:*⁉️
۱_ چرا هیچ کس نمیگه (چون فلانی که چلوکباب می خوره، فلان اشتباه رو کرد من دیگه چلوکباب نمیخورم؟)😜🥙
۲_ چرا هیچ کس نمیگه (چون فلانی که بنز آخرین سیستم رو سوار هست، دزدی کرد ، من دیگه بنز سوار نمی شم؟)🚖
۳_ چرا هیچ کس نمیگه( چون فلان خانم #بیحجاب، فلان اشتباه رو کرد، من دیگه باحجاب میشم؟)😉
*چرا ما سریع از دین مایه میذاریم، نه از دنیا؟!*🤫
هیچ کس به غیر از #پیامبر اسلام صل الله علیه و آله و ائمه طاهرین علیهم السلام #معصوم نیست.
پس هر کسی ممکنه اشتباه کنه.(انسان ممکن الخطاست، جایز الخطا نیست)
پس بخاطر دین و ایمان، سر خدا و خداپرستها منت نذاریم. انقدر هم سریع دین گریز نشی.
•🌱•https://eitaa.com/joinchat/1565261850C45396d7858
#نسلسوختہ
#قسمتپانزدهم
#قلمشهیدسیدطاهاایمانے
هادی های خدا .
خداوند میفرمایند:”بنده من، تو یه قدم به سمت من بیا، من ده قدم به سمت تو میام”
اما طرف تادوتاکار #خیر می کنه و دو قدم حرکت می کنه، میگه کو خدا؟ چرا من نمی بینمش؟
فاصله توتاخدا، فاصله یه ذره کوچیک و ناچیز از این جا تا آخرکهکشان راه شیریه. #پیامبر خدا، که #شب_معراج، اون همه بالا رفت، تا جایی که جبرئیل هم دیگه نتونست بالا بیاد، هم فقط تا حدود و جایی رفت.
حالابعضی هاتادوقدم میرن طلبکار هم میشن. یکی نیست بگه برادر من، خواهر من، چند تا قدم مورچه ای برداشتی؟ تازه اگر درست باشه و یه جاهایی نلرزیده باشی. فکر کردی چقدر جلو رفتی که معرفتت به حدی برسه که…
تازه چقدر به خاطرخدا#زندگی کردی؟ چند لحظه و ثانیه زندگیت در روز به خاطر خدا بوده؟ ازمالت گذشتی؟از آبروت گذشتی؟ از جانت گذشتی؟
آسمان بار #امانت نتوانست کشید
#قرعه ی فال به نام من دیوانه زدند
اما با همه اون اوصاف عشق ، این راه چند میلیون سال نوری رو، یک شبه هم می تونه بره. اما این#عشق ، دردداره، سوختن داره، ماجرای شمع و پروانه است.
لیلی و مجنونه. اگر مرد راهی و به جایی رسیدی که جرات این وادی رو داری، بایست بگو:
خدایا ، خودم و خودت.
و الا باید توی همین حرکت مورچه ای بری جلو.این فرق آدم هاست که یکی یک شبه ره صد ساله رو میره ، یکی توی دایره محدود خودش ،دور خودش می چرخه.
واکمن به دست ، محو صحبت های سخنران شده بودم و اون ها رو ضبط می کردم. نماز رو که خوندن، تا فاصله بین #دعای_کمیل رو رفت بالای منبر.
خیلی از خودم خجالت کشیدم. هنوز هیچ کار نکرده از خدا چه طلبکار بودم. سرم رو انداختم پایین، و توی راه برگشت تمام مدت این حرف ها توی سرم تکرار می شد.
اون شب، توی رختخواب، داشتم به این حرف ها فکر می کردم که یهو
چیزی درون من جرقه زد و مثل فنر از جا پریدم.
– مهران، حواست بود سخنرانی امشب، ماجرای تو و خدا بود. حواست بودبرعکس بقیه پنجشنبه شب ها، بابا گفت دیرمیاد و مامان هم خیلی راحت اجازه دادتنها بری دعای کمیل.
همه چیز و همه اتفاقات درسته،
خدا تو رو برد تا جواب سوالات رو بده.
و اونجا و اولین باری بود که با مفهوم #هادی ها آشنا شدم.
اسم شون رو گذاشتم #هادیهای_خدا نزدیک ترین فردی که در اون لحظه می تونه واسطه تو با خدا باشه.
#واسطه_فیض و من چقدر کور بودم. اونقدر کور که هرگز متوجه نشده بودم.
دوباره درازکشیدم درحالی که اشک چشمم بند نمی اومد. همیشه نگران بودم. نگران غلط رفتن ، نگران خارج شدن از خط ، شاگرد بی استاد بودم.
اما اون شب ، خدا دستم رو گرفت و برد و بهم نشون داد
. خودش رو
راهش رو
طریقش رو
و تشویق اینکه تا اینجا رو درست اومدی.? … اونقدر رفته بودم که هادی ها رو ببینم و درک کنم. با اون قدم های مورچه ای، تلاش بی وقفه ۴ ساله من...!