قصیده ای از سنایی در مذمت دشمنان و جاهلان
این ابلهان که بی سببی دشمن منند
بس بُلفضول و یافهدرای و زَنَخ زنند
اندر مصاف مردی، در شرط شرع و دین
چون خنثی و مخنث نه مرد و نه زنند
مانند نقش رسمی بی اصل و معنیند
گر چه به نزد عامه خطی بس مُبَیّنند
چون گور کافران، ز درون پُر عفونتند
گر چه برون به رنگ و نگاری مُزَیّنند
در قعرِ دوزخند نه جنّی نه انسیاند
در چاه وحشتند، نه یوسف نه بیژنند
هم ناکسند گر چه همی با کسان روند
هم جولهند گرچه همی بر فلک تنند
یکرنگ با زبانْ دلِ من، همچو آخرت
وینان به طبع و جامه چو دنیا مُلوّنند
دندانهٔ کلیدِ درِ دعویاند لیک،
همچون زبانِ قفل گه معنی الکنند
زان بیسرند، همچو گریبان، که از طَمَع
پیوسته پایبوسِ خسیسان چو دامنند
دعویِّ دِه کنند ولیکن چو بنگری
هادوریانِ کوی و گدایانِ خرمنند
دهقانِ عقل و جان منم امروز و دیگران
هر کس که هست خوشهچِنِ خرمن منند
فرزندِ شعر من همه و خصمِ شعر من
گویی نه مردمند همه ریمآهناند
گاهم چو روی مائدهٔ خوان بغارتند
گاهم چو وزن بیهدهٔ خویش بشکنند
از راه خشم دشمن این طبع و خاطرند
وز دردِ چشم، دشمن خورشید روشنند
بس روشن است روز ولیک از شعاع آن
بیروزیاند از آنک، همه بستهروزنند
گر نامُمَکِّنم سوی این قوم، مُمکن است
کایشان به نزد جان و خرد نامُمَکّناند
تهمت نهند بر من و معنیش: کبر و بس
خود در میانِ کار چو درزیّ و دَرزَنند
دردِ دلِ همه فضلایِ فضولیم
عُذر است جمله را اگرم جمله دشمنند
من قرص آفتابم، روزیدِهِ نجوم
ایشان هماند قرص، ولی قرص ارزنند
هم خود خورند خویشتن از خشم من از آنک
بوالواسعانِ خشکمزاجانِ ترمنند
از خاطر چو تیر و زبان چو تیغ من
پُرچین و زردرخ، چو زراندود جوشند
تا خامشند از سخن خویش آن زمان
بر دیگ گنده گشته تو گویی نَهُنبنند
دور از شما و ما! چون درآیند در سخن
گویی به وقت کوفتن زهر هاونند
هان ای سنایی! ار چه چنین است، تیغ دِه!
کایشان نه آهنند که ریمِ خُمآهناند
درزیصفت مباش بر ایشان، که آن همه
بر رشتهٔ تو خشکتر از مغز سوزنند
مشاطهٔ عروسِ ضمیرِ تو اند پاک
این نغزپیکران که برین سبزگلشناند
شیرآفرین گلشن روحانیان تویی
ایشان کی اند؟ گربهنگارانِ گلخنند
تو تخت ساز تا حکما رخت برگِرند
تو نرد باز تا شعرا مهره برچِنند
بَرکَن به رفقْ سبلتشان گر چه دولتند
بشکن به خُلق گردنشان گرچه گردنند
آن کرّهای به مادر خود گفت: "چون که ما،
آبی همیخوریم، صفیری همیزنند"
مادر به کرّه گفت: "برو بیهده مگوی!
تو کار خویش کن که همه ریش میکنند"
@aboajor
هر که را دیدم خطی از عشق تو بر روی داشت
ای گلوی تازه خونت تا کجاها ریخته
نیست از طوفان هراسی تا که کشتی بان تویی
کربلایت طرح مصباح الهدی را ریخته
#الهه_بیات_مختاری
#میلاد_سوره_ی_یا_سین
@aboajor
لبخَندِ خُدا بَسته به لَبخَندِ حُسین است
پَس باش پیِ آنچه خوشایَندِ حُسین است
تَعریفِ مَن از عشْق هـَمان بود که گُفتَم
در بَندِ کَسی باش که دَر بَندِ حُسین است
دَر مَعرکه اَز سَنگدلان حُرّ بِتَراشَد
این ویژگیِ چَشمِ هـُنَرمَندِ حُسین است
شیرین تَر اَز این شور نَدیدیم هـَمه عُمْر
شوری که خُدا دَر دلَم اَفکَندہ حُسین است
آهـَنگِ خوش و رَقصِ خوش و بویِ خوش اصلاً
طَبل و عَلَم و پَرچَم و اِسفَندِ حُسین است
بی روضه ی او حال خوشی نیست...، اَگَرهـست
از حال گُذَشتیم که آیَندہ حُسین است
اَز بَس که (عَلی) نامِ قَشَنگیست عَجَب نیست
این نام اَگَر رویِ سه فَرزَندِ حُسین است
دَر جَنگ سَراَفکَندہ نَبودیم و نَگَردیم
چون بَر سَرِمان یکسَرہ سَربندِ حُسین است
پَس باش پیِ آنچه خوشایَندِ دِلِ اوست
لَبخَندِ خُدا بَسته به لَبخَندِ حُسین است
#محسن_کاویانی
@aboajor
و خدا خواست زمین پیش تو دریا بشود
تا ازین معرکه خورشید تماشا بشود
...ای همه کار تو مطبوع و همه روی تو خوش
نشود بار دگر مثل تو پیدا بشود
#الهه_بیات_مختاری
#یا_کاشف_الکرب_عن_وجه_الحسین
@aboajor
دهان در بوی گل دارد لبش نوشیده دریا را
سرش چون کوزه ای دست شراب ناب افتاده
#علمدار است و در پیراهن اش قرص قمر دارد
که یک دستش جدا از شانه ی مهتاب افتاده
#الهه_بیات_مختاری
@aboajor
سرباز بیقرار سفر بود، پا نداشت
موسی نیل بود اگرچه عصا نداشت
از چشمههای جاری در چشم کوهها
از نسل نوح بود و ز طوفان ابا نداشت
اسطورهی همیشگی آتش و جنون
این سان بزرگ بود ولی ادعا نداشت
پوتین بیقرار دلش را دوباره بست
در سینهاش به غیر تپیدن صدا نداشت
موجی شد و به ساحت دریا نماز کرد
جزر و مدی که جز به خدا اقتدا نداشت
(یک دست جام باده) و یک دست بر تفنگ
بر لب به غیر نام بلند خدا نداشت
اینگونه سرخ بی سر و دستار و تن کسی
رقصی چنین میانهی میدان به پا نداشت
(راهیست راه عشق که هیچاش کناره نیست)
بیمار بود آنکه دلی مبتلا نداشت
گل کرد زخم و سینهی باروت گر گرفت
دنیا برای این همه پروانه جا نداشت
بیشک محال بود چنین دل بریدنی
افسانه بود جنگ اگر، کربلا نداشت
#الهه_بیات_مختاری
@aboajor
ﺭﻭﺯﯼ ﺷﻌﺮ ﻣﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﺩﻭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﺩﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ
شاه ﺑﺎﻧﻮﯼ ﮐﻼﺑﯿﻪ ﭘﺴﺮ ﺁﻭﺭﺩﻩ
ﭼﺸﻢ ﻭﺍ ﮐﻦ، ﭘﺪﺭ ﺧﺎﮎ ﻗﻤﺮ ﺁﻭﺭﺩﻩ
ﻫﺮ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﻓﻄﺮﺳﯿﺎﻥ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ
ﻧﻈﺮﺵ ﺧﯿﺮﻩ ﺑﻪ ﮔﻬﻮﺍﺭﻩ ﺳﻘﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ
ﺯﻭﺭ ﺑﺎﺯﻭﯼ ﺗﻮ ﺑﯽ ﺣﺪ ﻭ ﻋﺪﺩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﻡ ﺑﻨﯿﻦ، ﺍﻡ ﺍﺳﺪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ
ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺗﻮ ﺯﻣﯿﻦ ﺣﯿﺪﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺍﺭﺩ
ﮐﻌﺒﻪ ﺟﺎ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﺯ ﺗﺮﮎ ﺑﺮﺩﺍﺭﺩ
ﻣﺎﻩ ﺫﯼﺍﻟﺤﺠﻪ ﮐﻪ ﻋﺒﺎﺱ ﺑﻪ ﺣﺞ ﻋﺎﺯﻡ ﺷﺪ
ﻫﻤﻪ ﺑﺮ ﮐﻌﺒﻪ ﻭﻟﯽ ﮐﻌﺒﻪ ﺑﺮ ﺍﻭ ﻣﺤﺮﻡ ﺷﺪ
ﺩﺭ ﻃﻮﺍﻓﺶ ﺳﺨﻦ ﺍﺯ ﻋﻘﻞ ﻓﺮﺍﺗﺮ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ
ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ((ﻟﮏ ﻟﺒﯿﮏ)) ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ!
ﺍﯾﻦ ﺍﺑﺎﺍﻟﻔﻀﻞ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻗﺒﻠﻪ ﻓﺮﺍﺗﺮ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ
ﻣﺮﺗﻀﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﭘﯿﻤﺒﺮ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ
ﻋﻠﯽ ﺍﮐﺒﺮ ﺑﻪ ﺛﻨﺎ ﮔﻮﯾﯽ ﺍﻭ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ:
ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻨﺒﺮ ﮐﻌﺒﻪ ﺑﻪ ﻋﻤﻮ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ
ﺧﻄﺒﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﻣﺤﻮ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﮐﺮﺩ
ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﻗﺒﻠﻪ ﻧﻤﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﮐﺮﺩ
ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﮐﻪ ﺣﻖ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺍﯾﺠﺎﺩﺵ ﮐﺮﺩ
ﻣﺴﺠﺪﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺎﯼ ﻣﻦ ﺁﺑﺎﺩﺵ ﮐﺮﺩ
.
.
.
ﺍﺯ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻭ ﭘﺎ ﻧﮑﺸﯿﺪﻡ ﻫﺮﮔﺰ
ﭼﻮﻥ ﺣﺴﯿﻨﯽ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻋﺒﺎﺱ ﻧﺪﯾﺪﻡ ﻫﺮﮔﺰ
ﮐﺎﺷﻒ ﺍﻟﮑﺮﺏ ﺗﻮﯾﯽ؛ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺗﻮﯾﯽ
ﭘﺪﺭ ﺧﺎﮎ ﻋﻠﯽ ﻭ ﭘﺪﺭ ﺁﺏ ﺗﻮﯾﯽ!
ﺭﻭﯼ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ ﺟﺎﯼ ﺣﺴﻦ ﺟﺎﯼ ﺣﺴﯿﻦ
ﻫﺴﺖ ﻣﺎﺑﯿﻦ ﺩﻭ ﺍﺑﺮﻭﯼ ﺗﻮ ﺑﯿﻦ ﺍﻟﺤﺮﻣﯿﻦ
ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﻭ ﻗﻤﺮ ﺳﺎﯾﻪ ﺗﻮ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﻓﻘﻂ ﻣﺤﻀﺮ ﺯﯾﻨﺐ ﺳﺮ ﺗﻮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﺻﺤﺒﺖ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﯼ ﺗﻮ ﮐﺎﺭ ﺑﻨﯽ ﻫﺎﺷﻢ ﺑﻮﺩ
ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺭﺟﺰ ﻗﺎﺳﻢ ﺑﻮﺩ
ﺯﻭﺭ ﺑﺎﺯﻭﯼ ﻋﻠﯽ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﻭﯾﺖ
ﺫﻭﺍﻟﻔﻘﺎﺭﯼ ﻧﺒﻮﺩ ﺗﯿﺰ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﺑﺮﻭﯾﺖ
ﺗﯿﻎ ﭼﺮﺧﺎﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﻭ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﻫﯿﭻ ﺍﺳﺖ
ﻟﺸﮕﺮﯼ ﭘﯿﺸﺖ ﺍﮔﺮ ﺁﻣﺪﻩ ﻣﯿﺪﺍﻥ، ﻫﯿﭻ ﺍﺳﺖ
ﻭﺳﻂ ﺟﻨﮓ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﻭﺧﺘﻪ ﺍﯼ
ﻓﻦ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﺯﻧﯽ ﺭﺍ ﺯ ﮐﻪ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ ﺍﯼ؟!
ﺍﯼ ﺟﻮﺍﻥ! ﭘﯿﺮ ﺭﻫﺖ ﮐﯿﺴﺖ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺷﺎﻩ ﺑﮕﻮ؟
((ﺃﺷﻬﺪ ﺃﻥ ﻋﻠﯿﺎً ﻭﻟﯽ ﺍﻟﻠﻪ)) ﺑﮕﻮ
ﺍﻭ ﻋﻠﻤﺪﺍﺭ ﺣﺴﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﻣﺮﺍ
ﻣﺪﺡ ﺍﻭ ﮐﺎﺭ ﺣﺴﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﻣﺮﺍ
#مجید_تال
@aboajor
اگر چه تنگ گرفته مرا گلوبندم
برای حال تو آغوش آرزومندم
برای من که پر از گریه های بیشترم
نشد به شادی این زندگی بپیوندم
تو مثل قهوه ی تلخ سکوت اما من
هنوز شکل همین چای ساده با قندم
هنوز سرخی پیراهن دلم خون است
بریز آتش گلدار روی اسپندم
من آن غمم که پس از گریه های بسیارم
به گور حضرت دنیا بلند میخندم
چقدر منتظر زندگی شدم نرسید
بگو به وقت تو ای مرگ ساعت چندم
چه اتفاق قشنگی ست مرگ اینگونه
به روی گردن من پنجه ی گلوبندم
تو را شبیه همین دکمه های پیراهن
تو را شبیه خودم از دل خودم کندم
#الهه_بیات_مختاری
@aboajor
سعدیا دیگر بنیآدم برادر نیستند
جملگی اعضای یک اندام و پیکر نیستند
عضوهای بیشماری را به درد آورده چرخ
عضوهای دیگر، اما یار و یاور نیستند
کودک چشمآبی غرب و سیهچشم عرب
در نگاه غربیان با هم برابر نیستند
شاید اطفالی که اکنون در فلسطین زندهاند
تا رسد شعرم به این مصراع، دیگر نیستند
از نگاه غربیان انگار در مشرقزمین
مادران داغ کودکدیده مادر نیستند
نزد آنانی که میگریند در سوگ سگان
صحنههای قتل انسان گریهآور نیستند
کاش بیبیسی سؤال از باربیسازان کند:
این عروسکها که میسوزند دختر نیستند؟
ای نتانْیاهو اگر مردی تو با مردان بجنگ
گرچه اسرائیلیان از دَم مذکر نیستند
بیمروت! کودکاند اینها نه مردان حماس
خانهاند اینها که شد ویرانه، سنگر نیستند
کودکان هرچند بسیارند در ویرانهها
ساقههای تُرد ریحاناند لشکر نیستند
خادمان کعبه سرگرماند در کابارهها؟
یا که اهل جنگ جز با رقص خنجر نیستند؟
بار دیگر خو گرفت این قوم با دخترکشی؟
یا که غیرت داده از کف یا دلاور نیستند؟
پُشتهها از کشتهها پیداست، دنیا کور نیست؟
آسمان از ناله پُر شد، گوشها کر نیستند؟
تا به کی کودککشی در غزه؟ آیا غربیان
در هراس از انتقام اهل خاور نیستند؟!
#فلسطین
#افشین_علا
@aboajor
به صوت وصورت وسیرت به پیغمبر شبیه اش نیست
که نامش را کنار حضرت طاها گذارد عشق
به قد قامت چو گلدسته علی خیر العمل دارد
به هر نیت به جز الله اکبر... لا گذارد عشق
میان چک چک شمشیر وقتی تشنه تر میشد
زبان را در دهان تشنه ی دریا گذارد عشق
به معنی لن تنالو البر حتی تنفقوا یعنی
که از مما تحبون بهترین را واگذارد عشق
#الهه_بیات_مختاری
@aboajor
امشب در حاشیه ی جشنواره ی استانی شعر فجر
از برگزیدگان خواسته شد با پنج کلمه ی رمضان/ بهار /امید /خدا و نوروز رباعی ای بسراییم
حاصل کار این شد