✍دورت بگردم
چشمهایت با چرخیدن مردم میچرخد.
نگاه میکنی، چهرههای نورانی و سفیدی که با بارش اشکها بر گونهها سرخی چشم نوازی به آن صورتها داده است.
بعضی دخترها چه مادرانه، مادر پیرشان را طواف داده و به دور خدا میگردانند. مادر عمر و جوانیاش را به پای او ریخته. نوبتی هم که باشد، نوبت او است که یاریش کند. دور تا دور خانه خدا بچرخاند تا مادر به ملاقات پرودگارش برسد.
حالا که هفت دور مادر را طواف داد. و دستش را در دست خدا گذاشت.
به پشت مقام ابراهیم آوردهاش.
انگار بهشت زیر پایش وسعت گرفته و وجودش به مقام ابراهیم رسیده است.
حمد وثنای خدا را درکنار گوشش نجوا میکند. مادر آرام کلمات را تکرار میکند.
دختر، مادرانه دستان ناتوان او را میگیرد.
بر زانوهایش میگذارد تا او را به مقام رکوع برساند. پشت مقام ابراهیم بعضی نشستهاند. چشم در چشمان خدا، عاشقانههایی دارند.
پیر زنی آنطرفتر با گوشی همراهش دعا میخواند. دیگری جوانتر است. لبهایش آرام باز میشود. با لبخندی بچگانه، انگارکودک وجودش قلیان کرده، را به پرودگارش میگوید:"دوستت دارم." شاید از عظمت خدا خجالت کشیده و از نوع گفتن کلامش. سر به زیر میاندازد.
نگاه به ساعتی میکنی.
ساعتی که قامتش را بر فراز کعبه برافراشته، گرچه هیچ نمادی حق بلندی بر کعبه را ندارد.
عظمت وبزرگی کعبه احرام پوشیده در دلها جایدارد.
ساعت بی صدا میگوید :"زمان رفتن است."
چه زود دیر میشود. باید از میان سعی صفا و مروه عبور کنی تا به سوی مسیر "#الیالغزه"برسی.
راستی اینجا در عربستان سعودی حاکمانش با یمنیها می جنگند. به. یمنیها ظلم میکنند. اما بر روی پلهایشان نام "#غزه" میگذارند. چه تضادی!
مسیر الغزه را که آمدی، به دنبال اتوبوس شماره ۱۳ میگردی. ازدور پوشش ایرانیات نمایان است چادر ساده. راهنماهای ایرانی تورا میبینند. میپرسند:" حاج خانم! شماره چند رو میخوای؟"
اینجا همه را به لقب حاجی صدا میزنند.
اما تا حاجی شدن هنوز خیلی راه باقی است.
🗒🔻ارسالی ار حجاج بیتالله حرام مدرسه قرآن ابرار اهواز
#روایت
#مکه
🔻با ما همراه باشید
https://eitaa.com/abrar_313