•🌳•
درمحضرشهدا🕊
اگـر از دسـتِ ڪسے ناراحت هستید،
دو رڪعـت نماز بخوانیــد و بگویید:
خدایا! این بندهے تو حواسش نبود!
مـن از او گذشتم،تـو هم بگذر✨🌼
+شهید حسن باقری🎙
🥀/@Abu_Vahab/🥀
⇜🙃❣ #شهیدانه ↝
مےخواست برای عروسیش
کارت دعوت بنویسهــ🔖°
اول رفته بود سراغ اهݪبیت♥️°
.
یكکارتنوشتهبود برای امامرضا'؏'مشهد..🕊° یكکارتبرایامامزماݧ﴿ارواحنا فراه﴾ مسجدجمڪراݧ..🌿°
یكکارتهمبہنیّتحضرتزهرا'س'
انداختہبودتویضریححضرتمعصومہ🖐🏻°
.
قبݪازعروسےبۍبۍاومدهبودبہخوابش!👀°
.
فرمودھبود:
چرادعوتشمارارَدکنیم؟🌾
چرابہعروسےشمانیایم؟
کۍبهترازشما؟🙂°
ببینهمهآمدیم،
شماعزیزِماهستۍ'':)..
.
#شهیدمفقودالاثر.!.⇩
#شهیدمصطفیردانیپور🌱
🥀@Abu_Vahab🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یادمان_عشق🥀
راهیان نور مجازے🍀
شهادت شیرین ترین ولادت🕊
🥀@Abu_Vahab🥀
5.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•[🎙]•
#منبــرڪ ۱ 🍃
⏳ یک دقـــیقہ و۲۳ ثانیہ
👤 استاد محرابیان
#تولیدی_کانال♻️
#پیشنهاد_دانلود👌
🔺/@Abu_Vahab/
#درمحضرشهدا🕊
هیچوَقت فکر نڪُن
که امام زَمان(عج) کِنارت نیست🥀
هَمه حرفا و شِکایتها رو
به امام زَمان بِگو...💔
و این رو بِدون که تا حَرکت نڪُنی
بَرکتی نِمیاد سَمتت...👌🏻
+شهیدعلیاصغرشیردل
🌷/@Abu_Vahab/🌷
#طنزانہ😄😂
خاطره ای زیبا و خنده دار از جبهه و جنگ😃
نخونیش از دستت رفته!! 😄😉
👤بین ما یکی بود که چهرهی سیاهی داشت؛ اسمش عزیز بود.
توی یه عملیات ترکش به پایش خورد و فرستادنش عقب..
بعد از عملیات یهو یادش افتادیم و تصمیم گرفتیم بریم ملاقاتش..
🏩با هزار مصیبت آدرس بیمارستانی که توش بستری بود رو پیدا کردیم و با چند تا کمپوت رفتیم سراغش.
پرستار گفت: توی اتاق 110 بستری شده؛
اما توی اتاق 110 سه تا مجروح بودند که دوتاشون غریبه و سومی هم سر تا پایش پانسمان شده و فقط چشمهایش پیدا بود.
دوستم گفت: اینجا که نیست، بریم شاید اتاق بغلی باشه!
یهو مجروح باندپیچی شده شروع کرد به وول وول خوردن و سروصدا کردن! 😅
گفتم: بچه ها این چرا اینجوری میکنه؟ نکنه موجیه؟!!! 🤭
یکی از بچه ها با دلسوزی گفت: بنده خدا حتما زیر تانک مونده که اینقدر درب و داغون شده! 😶
پرستار از راه رسید و گفت: عزیز رو دیدین؟!!!
همگی گفتیم: نه! کجاست؟
پرستار به مجروح باندپیچی شده اشاره کرد و گفت: مگه دنبال ایشون نمی گردین؟
همه با تعجب گفتیم: چی؟!!! عزیز اینه؟! 😳
رفتیم کنار تختش..
عزیز بیچاره به پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر باندهای سفید گم شده بود !
👤با صدای گرفته و غصه دار گفت: خاک توی سرتان! حالا دیگه منو نمی شناسین؟ ☹️🙄
یهو همه زدیم زیر خنده 😅😁
گفتم: تو چرا اینجوری شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که اینقدر دستک و دمبک نمی خواد!
👤عزیز سر تکان داد و گفت: ترکش خوردن پیشکش. بعدش چنان بلایی سرم اومد که ترکش خوردن پیش اون ناز کشیدنه !!
بچه ها خندیدند. 😄
اونقدر اصرار کردیم که عزیز ماجرای بعد از مجروحیتش رو تعریف کرد:
👤 وقتی ترکش به پام خورد، منو بردند عقب و توی یه سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند تا آمبولانس خبر کنند.
توی همین گیر و دار یه سرباز موجی رو آوردند و انداختند توی سنگر. سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و بر نگاهم کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم رو کیسه کردم. یهو سرباز موجی بلند شد و نعره زد: عراقی پَست فطرت میکشمت. 😱
چشمتان روز بد نبینه. حمله کرد بهم و تا جان داشت کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمیکنم. حالا من هر چه نعره میزدم و کمک میخواستم ، کسی نمیاومد.
اونقدر منو زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ی سنگر و از حال رفت. من هم فقط گریه می کردم... 😕😭
بس که خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم😁
دو تا مجروح دیگه هم روی تخت هایشان از خنده روده بُر شده بودند.😂
👤عزیز ناله کنان گفت: کوفت و زهر مار هرهر کنان!!! خنده داره؟ تازه بعدش رو بگم:
یک ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی رو انداختند عقبش. تا رسیدن به اهواز یک گله گوسفند نذر کردم که دوباره قاطی نکنه ... 😂😂
رسیدیم بیمارستان اهواز. گوش تا گوش بیمارستان آدم وایستاده بود و شعار می دادند و صلوات میفرستادند.
دوباره حال سرباز خراب شد. یهو نعره زد: آی مردم! این یه مزدور عراقیه، دوستای منو کشته. و باز افتاد به جونم. این دفعه چند تا قلچماق دیگه هم اومدند کمکش و دیگه جای سالم توی بدنم نموند. یه لحظه گریه کنان فریاد زدم: بابا من ایرانی ام ! رحم کنین. یهو یه پیرمرد با لهجه ی عربی گفت: ای بی پدر! ایرانی هم بلدی؟ جوونا این منافق رو بیشتر بزنین.😅😅😅
دیگه لَشَم رو نجات دادند و آوردند اینجا. حالا هم که حال و روزم رو می بینید!
صدای خنده مون بیمارستان رو برده بود روی هوا.😂 😂😂
پرستار اومد و با اخم و تَخم گفت: چه خبره؟ اومدین عیادت یا هِرهِر کردن؟ وقت ملاقات تمومه، برید بیرون
خواستیم از عزیز خدافظی کنیم که یهو یه نفر با لباس سفید پرید توی اتاق و نعره زد: عراقی مزدور! میکشمت!!! 😱
👤عزیز ضجه زد: یا امام حسین! بچه ها خودشه، جان مادرتون منو نجات بدین ...😂😂😂
🥀/@Abu_Vahab/🥀
🍀🍀 میلاد 💐💐 #حضرت #فاطمه_زهرا #سلام_الله_علیها 💐💐 و روز 🌸 #مادر 🌸 مبارک باد. 🍀🍀
کانال #ابو_وهب رو به دوستانتون معرفی کنید.
👇👇👇👇
🆔 @abu_vahab
🍀 #سبک_زندگی #فاطمی🍀
🍀🍀 میلاد 💐💐 #حضرت #فاطمه_زهرا #سلام_الله_علیها 💐💐 و روز 🌸 #مادر بر مادران با #شهامت 🌸 مبارک باد. 🍀🍀
کانال #ابو_وهب رو به دوستانتون معرفی کنید.
👇👇👇👇
🆔 @abu_vahab