بلاخره در آزمون📝 دانشگاه افسری شرکت کردم. چند ماهی گذشت اما خبری نشد😒 بعد از چند وقت گفتم: من قبول نشدم😔دوستم با تعجب گفت: برای چی!؟گفتم نمیدونم! خیلی خوب خونده بودم اما نمیدونم چرا قبول نشدم😔
هر وقت تو زندگی کم میاوردم یا حاجتی داشتم میرفتم سراغ شهدا🌹عصر جمعه ای بود که با دوستم رفتیم مزار شهدا
فردای آن روز رفتم سراغ یکی از دوستان که با هم آزمون داده بودیم،دوستم گفت: محمد، تو قبول شدی چرا نرفتی برای ثبت نام؟ گفتم :من اسم خودم رو ندیدم!😳خلاصه دوباره رفتم سپاه و متوجه شدم که قبول شدم😍
کارهای استخدامم تمام شد😍
ميگفتم: من برای شهدا کار کردم و از شهدا خواستم که این کار انجام بشه. ان شاءالله که نتیجه میگیرم🌹
همینطور هم شد😊 شهدا خیلی زود کمکم کردند و وارد سپاه شدم😍
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
رفتم پیش مسئول گزینش بهشون گفتم: به یک👆شرط میخوام بیام سپاه.
گفت: شرط!؟ گفتم: اینکه من رو بفرستید جایی که سختیش زیاده!😊
مصاحبه هام با خودشون بود. توی مصاحبه خیلی اذیتم کردن😁 بهم گفتند تو برای کار اومدی و میخوای اینجا حقوق بگیر💵بشی!
اما من محکم روی حرفم ایستاده بودم که حتماً باید به جایی برم که سختیش
زیاده😊! مصاحبه قبول شدم و دوباره رفتم پیششون که جور کنه برم نیروی ویژه!😍 گفت تو از کجا فهمیدی که اصلا نیروی ویژه ای هست؟ گفتم رفتم و تحقیق کردم📃 که این نیروها عملیات بیشتری دارند و تصمیم گرفته بودم که برم نیروی ویژه!😊 آخرش هم رفتم😍
به سردار شهید علی چیتساز علاقه داشتم😍چون اطلاعاتی بودند، کارهای عجیبی انجام میدادند، تا عمق دشمن نفوذ میکردند وشجاعت زیادی داشتند💪میگفتم: جوان هستم، نیرو دارم💪 باید برم جاهای سخت کار کنم☺️ سعی میکردم بیکار نباشم. هر جا کاری بود انجام میدادم با اینکه مرتبط با وظیفه ام نبود😊
( راستی رفقا من در رشته تجربی درس می خوندم📚 با اینکه در بسیج و هیئت🏴 بسیار مشغول بودم اما از شاگردهای ممتاز بودم🔖 در کنکور شرکت کردم کارشناسی تغذیه دانشگاه خرم اباد قبول شدم 🔖اما نرفتم😁 برای پسر درسخوانی مثل من رشته پایینی بود😅 خیلی تلاش کردم📚 کنکور سال بعد شرکت کردم📝 رشته ی دندان پزشکی دانشگاه شیراز قبول شدم همه بهم میگفتن آقای دکتر👨⚕اما پاسدار شدن رو به دکتر بودن ترجیح دادم😍 )
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
به یکی از دوستانم گفته بودم: اگه
اتفاقی برام افتاد، وسايلم رو گذاشته ام ماشين فلانی🚙، گوشيم📱 رو فلان جا گذاشته ام و...
یه ساعت⌚️نظامی خیلی قشنگی داشتم برادرم بدجورچشمش اون ساعتوگرفته بودچندباربهم گفت:داداش اون ساعتت رویادگاری بده به من!هی بهانه میاوردم آخرش که زیاداصرار کردگفتم:داش امیر،ان شاءالله بعدازاین مأموریت😊
یه هفته قبل از عروسیم یک گلوله💥 خورد به ديوار بعد كمانه كرده و
یکراست خورده بود زير چشمم😳! پدرم خبردار شد و آمد🚶 تهران.
دکتر زیاد رفتیم. هيچكدام زیر بار نمیرفتند
بلاخره بیمارستان🏥بقیة الله یک پزشک👨⚕قبول کرداین عمل رو انجام بدهدچهارشنبه در تهران رفتم اتاق عمل🏥،جمعه توهمدان عروسیم🎊 بود،کارتها✉️هم توزیع شده بود،عملم چهار ساعت🕙طول کشید.پدرم خیلی ترسیده بود😰
تا از اتاق عمل اومدم بیرون پدرم بغلم کرد و زد زیر گریه! 😭
پنجشنبه مرخص شدم و رفتیم🚶 به همدان، ترکش صورتم رو هم
یادگاری نگه داشتم😊! پدرم گفت: محمد جان آخه چرا شب عروسیت🎊🎉 باید این جوری بشه😔!
گفتم: اشکال نداره هر چی قسمت باشه همون میشه!😊 دو روز بعد از ازدواج💞 رفتم تهران محل کار☺️
یک بار هم تو سیستان در تعقیب اشرار دستم شکست،دوران آموزشی
هم پام شکست. خلاصه مرتب با مجروحیتدرگیر بودم😅
هدایت شده از کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸در این عصر زیبای جمعه
🍰براتـون
🌸یک دنيا لبخنـد
🍰یک دل خرسنـد
🌸و لحظاتی خاطره انگیز
🍰آرزو میکنم
🌸عصـرتون به شـادی
🍰دلتـون پراز مهربانی
عصرتون بخیر 🍰☕️
4_488167378727731860.mp3
3.65M
ترانه ی عشق .... بهانه ی عشق
تو میراث جاودانه ی عشق ❤️
نجوا با امام زمان علیه السلام
بسیار زیبا🌹
اللهم عجل لولیک الفرج
عا شقان اهل بیت ع