IRANEZIBAalieyhomayrahmat.mp3
2.9M
علی ای همای رحمت
عاشقان اهل بیت ع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥🕊
🕊
بنام آنکه
جان را فکرت آموخت
چراغ دل بنور جان برافروخت
زفضلش
هر دو عالم گشت روشن
زفیضش خاک آدم گشت گلشن
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
هدایت شده از کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
4_5791935884542609352.mp3
21.06M
🌸 قرار روزانه
💬 قرائت دعای "عهــــد"
🌴کانال 👈 عاشقان اهل بیت ع
هدایت شده از کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
4_265388460171329759.mp3
1.95M
زیارت عاشورا
🌴کانال 👈 عاشقان اهل بیت ع
1-تأویلات سوره انفال.pdf
122.1K
👆👆👆
📚 موضوع: تأويلات سوره انفال
💠بخش اول
📖 تعداد صفحات :3⃣
#تلنگر💫
وقتی خدا آن طور نیست
که تو دوسـت داری!!
یعنی تو
آن طور زندگی نمی کنی؛
که خدا
دوسـت دارد...!
.
.
.
امام حسن عليه السلام:
مَن عَبَدَ اللّه َ عَبَّدَ اللّه ُ لَهُ كُلَّ شَىءٍ
هر كس خدا را بنـدگى كند؛
خداوند همه چيز را بنده او گرداند.
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🍁 تـلنـگــــــــــر 🍁
🌴 کسی آمدمحضرآیت الله میلانی در مشهد
در اطـراف حرم امام رضا (علیه السلام) مغازه
داشت، عرض کرد: مغـازه دارم در اطراف حرم
درایامی که شهر شلوغ است وزائر زیاد، قیمت
اجنــاس را مقـداری بالا میبـرم و بیشتر از نرخ
متعـارف میفروشم. حکم این کار من چیست؟
💐 آیت الله میلانی فرمود:اینکار"بی انصافی"
است. مغازه دار خوشحال از این پاسخ و اینکه
آقا نفـرمـود حـرام است، کفشهــایش را زیر بغل
گذاشت ودست برسینه عقب عقب خارج میشد.
آقای میلانی با دست اشاره کرد به او که برگرد!
🌿 برگشت! آقـا دهـانش را گذاشت کنـار گوش
مغـازه دار و گفت: داستـان کربلا را شنیـده ای؟
گفت:بله! گفت:میدانی سیدالشهدا(علیه السلام)
تشنه بود و تقاضای آب کرد وعمر سعد آب را از
اودریغ کرد؟گفت:بله آقا شنیده ام. آقای میلانی
فرمود: آن کار عمـر سعـد هم "بی انصافی" بود!
انصاف داشته باشیم درکاهایمان🌺🌸🌺🌸
روزشمار غدیر
4️⃣ چهار روز تا عیدالله الاکبر، عید ولایتعهدی مولایمان، عید غدیر خم باقی مانده است...
🎁مهمان سفره ی پر نعمت کلام نورانی وصی به حق پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام خواهیم بود...
✳️کلام چهل و ششم:
امیرالمؤمنین عليه السلام:
ایّاک و العجلة بالأمور قبل اوانها و التّساقط فیها عند زمانها
از شتاب کردن در کارها پیش از فرارسیدن زمان آنها، و کوتاهی کردن در آنها وقتی زمانشان فرا رسید دوری کن
📚تحف العقول، ص147
💠تمام اهـل قیـامت نـدا دهنـد علی
خوشا کسی که تو امروز محشرش باشی
برای ظهور کار کنیم...
📘کتاب #برادر_قاسم
کتاب برادر قاسم که جستاری در
اندیشه های راهبردی #حاج_قاسم_سلیمانی در زمینه های #ولایت ، #انقلاب ، #دفاع_مقدس ، #شهادت ، #مدافعان_حرم ، #فرهنگ و هنر را شامل می شود . در این کتاب مجموعه ای از سخنان سردار بی کم و کاست به مخاطب عرضه و به رمزگشایی این سخنان پرداخته شده است . نیازی به تعریف از #برادر_قاسم نیست . صحبت از جهاد و شهادت از زبان او برادر قاسم را به خوبی برای همه به تصویر خواهد کشید .
قیمت کتاب | 30000 تومان
🔺توضیحات بیشتر و خرید آنلاین :
@esmaeeil_313
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار 💌 #بدون_تو_هرگز 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #شصت_و_چهارم: ج
📚 #داستان_دنباله_دار
💌 #بدون_تو_هرگز
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #شصت_و_پنجم: برو دایسون
یکی از بچه ها موقع خوردن نهار ... رسما من رو خطاب قرار داد ...
- واقعا نمی فهمم چرا اینقدر برای دکتر دایسون ناز می کنی... اون یه مرد جذاب و نابغه است ... و با وجود این سنی که داره تونسته رئیس تیم جراحی بشه ...
همین طور از دکتر دایسون تعریف می کرد ... و من فقط نگاه می کردم ... واقعا نمی دونستم چی باید بگم ... یا دیگه به چی فکر کنم ... برنامه فشرده و سنگین بیمارستان ... فشار دو برابر عمل های جراحی ... تحمل رفتار دکتر دایسون که واقعا نمی تونست سختی و فشار زندگی رو روی من درک کنه ... حالا هم که ...
چند لحظه بهش نگاه کردم ... با دیدن نگاه خسته من ساکت شد ...از جا بلند شدم و بدون اینکه چیزی بگم از سالن رفتم بیرون ... خسته تر از اون بودم که حتی بخوام چیزی بگم ...
سرمای سختی خورده بودم ... با بیمارستان تماس گرفتم و خواستم برنامه ام رو عوض کنن ...
تب بالا، سر درد و سرگیجه ... حالم خیلی خراب بود ... توی تخت دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ زد ...
چشم هام می سوخت و به سختی باز شد ... پرده اشک جلوی چشمم ... نگذاشت اسم رو درست ببینم ... فکر کردم شاید از بیمارستانه ... اما دایسون بود ... تا گوشی رو برداشتم بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن ...
- چه اتفاقی افتاده؟ گفتن حالتون اصلا خوب نیست ...
گریه ام گرفت ... حس کردم دیگه واقعا الان میمیرم ... با اون حال ... حالا باید ...
حالم خراب تر از این بود که قدرتی برای کنترل خودم داشته باشم ...
- حتی اگر در حال مرگ هم باشم ... اصلا به شما مربوط نیست ...
و تلفن رو قطع کردم ... به زحمت صدام در می اومد ... صورتم گر گرفته بود و چشمم از شدت سوزش، خیس از اشک شده بود ...
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار 💌 #بدون_تو_هرگز 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #شصت_و_پنجم: بر
📚 #داستان_دنباله_دار
💌 #بدون_تو_هرگز
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #شصت_و_ششم: با پدرم حرف بزن
پشت سر هم زنگ می زد ... توان جواب دادن نداشتم ... اونقدر حالم بد بود که اصلا مغزم کار نمی کرد که می تونستم خیلی راحت صدای گوشی رو ببندم یا خاموشش کنم ... توی حال خودم نبودم ... دایسون هم پشت سر هم زنگ می زد ...
- چرا دست از سرم برنمی داری؟ ... برو پی کارت ...
- در رو باز کن زینب ... من پشت در خونه ات هستم ... تو تنهایی و یک نفر باید توی این شرایط ازت مراقبت کنه ...
- دارو خوردم ... اگر به مراقبت نیاز پیدا کنم میرم بیمارستان...
یهو گریه ام گرفت ... لحظاتی بود که با تمام وجود به مادرم احتیاج داشتم ... حتی بدون اینکه کاری بکنه ... وجودش برام آرامش بخش بود ... تب، تنهایی، غربت ... دیگه نمی تونستم بغضم رو کنترل کنم ...
- دست از سرم بردار ... چرا دست از سرم برنمی داری؟ ... اصلا کی بهت اجازه داده، من رو با اسم کوچیک صدا کنی؟...
اشک می ریختم و سرش داد می زدم ...
- واقعا ... داری گریه می کنی؟ ... من واقعا بهت علاقه دارم... توی این شرایط هم دست از سرسختی برنمی داری؟ ...
پریدم توی حرفش ...
- باشه ... واقعا بهم علاقه داری؟ ... با پدرم حرف بزن ... این رسم ماست ... رضایت پدرم رو بگیری قبولت می کنم ...
چند لحظه ساکت شد ... حسابی جا خورده بود ...
- توی این شرایط هم باید از پدرت اجازه بگیرم؟ ...
آخرین ذره های انرژیم رو هم از دست داده بودم ... دیگه توان حرف زدن نداشتم ...
- باشه ... شماره پدرت رو بده ... پدرت می تونه انگلیسی صحبت کنه؟ ... من فارسی بلد نیستم ...
- پدرم شهید شده ... تو هم که به خدا ... و این چیزها اعتقاد نداری ... به زحمت، دوباره تمام قدرتم رو جمع کردم ... از اینجا برو ... برو ...
و دیگه نفهمیدم چی شد ... از حال رفتم ...
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار 💌 #بدون_تو_هرگز 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #شصت_و_ششم: با
📚 #داستان_دنباله_دار
💌 #بدون_تو_هرگز
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #شصت_و_هفتم: 46 تماس بی پاسخ
نزدیک نیمه شب بود که به حال اومدم ... سرگیجه ام قطع شده بود ... تبم هم خیلی پایین اومده بود ... اما هنوز به شدت بی حس و جون بودم ...
از جا بلند شدم تا برم طبقه پایین و برای خودم یه سوپ ساده درست کنم ... بلند که شدم ... دیدم تلفنم روی زمین افتاده ... باورم نمی شد ... 46 تماس بی پاسخ از دکتر دایسون ...
با همون بی حس و حالی ... رفتم سمت پریز و چراغ رو روشن کردم ... تا چراغ رو روشن کردم صدای زنگ در بلند شد ...
پتوی سبکی رو که روی شونه هام بود ... مثل چادر کشیدم روی سرم و از پله ها رفتم پایین ... از حال گذشتم و تا به در ورودی رسیدم ... انگار نصف جونم پریده بود ...
در رو باز کردم ... باورم نمی شد ... یان دایسون پشت در بود... در حالی که ناراحتی توی صورتش موج می زد ... با حالت خاصی بهم نگاه کرد ... اومد جلو و یه پلاستیک بزرگ رو گذاشت جلوی پام ...
- با پدرت حرف زدم ... گفت از صبح چیزی نخوردی ... مطمئن شو تا آخرش رو می خوری ...
این رو گفت و بی معطلی رفت ...
خم شدم از روی زمین برش داشتم و برگشتم داخل ... توش رو که نگاه کردم ... چند تا ظرف غذا بود ... با یه کاغذ ... روش نوشته بود ...
- از یه رستوران اسلامی گرفتم ... کلی گشتم تا پیداش کردم ... دیگه هیچ بهانه ای برای نخوردنش نداری ...
نشستم روی مبل ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ...
♨روزى مقدر
امام علی علیه السلام به مردی فرمودند:
«استر من را برایم نگه دار تا به مسجد بروم».
وقتی امیرالمومنین به مسجد رفتند، آن مرد، افسار استر را دزدید و فرار کرد.
امام علی علیه السلام وقتی از مسجد بیرون آمدند، دو «دِرهم» در دست گرفته بودند تا به آن مرد پاداش دهند، اما دیدند استر به حال خود رهاست و افسار آن، دزدیده شده است!
امام علی علیه السلام، آن دو «درهم» را به قنبر دادند تا از بازار، یک افسار بخرد.
قنبر به بازار رفت و دهنه مسروقه را در آن جا دید و به دو درهم خرید و نزد امیرالمومنین برگشت.
امام علی علیه السلام فرمودند:
«آدمی به دلیل بی صبری، خودش را از روزی حلال محروم میکند، در حالی که بیشتر از همان روزی مقدّر هم نصیبش نمیشود!»
📚شرح نهج البلاغة ، جلد ۳ ، صفحه ۱۶۰
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄
👈 یک لحظه هوسرانی یک عمر پشیمانی
✍. گناه مانع طول عمر می شود:
اگر چه مرگ در اختیار انسان نیست
لیکن اعمال ما در طولانی شدن یا کوتاه شدن عمر ما دخالت دارند؛ یعنی اعمال و رفتار ما در زندگی ما تأثیر می گذارند.
حضرت علی (ع) می فرماید:
«اعوذ باللّه من الذنوب الّتی تعجّل الفناء؛ از گناهانی که در نابودی شتاب می کنند به خدا پناه می برم».
📚:اصول کافی، ج 2،ص 347.
بعضی کارها از قبیل: قطع رحم، قسم دروغ، سخنان دروغ، آزردن پدر و مادر و… عمر را کوتاه
و کارهایی از قبیل: صدقه پنهانی، نیکی به پدر و مادر و صله رحم و… عمر را طولانی می کند
#خوراک_روح
• امام ما، انسان آسمان •
"علی بسیار بسیار بزرگ است. اما علی مرواریدی نیست که در ویترین بگذارند یا فضیلت های وی را روی لوح ها بنویسند و ما به آن افتخار کنیم. هرگز، هر قدر که به سیره علی عمل شود و هر اندازه که عملکرد ما با علی مطابق باشد و خویشتن را با میزان علی بسنجیم، به همین اندازه می توانیم بگوییم که علی از ما و ما از علی هستیم."
- امام موسی صدر
__
✍️ امام موسی صدر
📚 موسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر
📄۲۲۰صفحه