💠ما هر چه داریم از این #مُحرم است
این محرم را زنده نگه دارید. ما هر چه داریم از این محرم است و از این مجالس. مجالس تبلیغ ما هم از محرم است، از این قتل سید الشهداست و شهادت اوست. ما باید به عمق این شهادت و تاثیر این شهادت در عالم برسیم و توجه کنیم که تاثیر او امروز هم هست. اگر این مجالس وعظ و خطابه و عزاداری و اجتماعات سوگواری نبود، کشور ما پیروز نمیشد. همه در تحت بیرق امام حسین سلام الله علیه قیام کردند.
#امام_خمینی
📚صحیفه نور، جلد ١٧،صفحه ۶٢
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
🌴 طرح #با_کاروان| دوم محرم
🔳 موضوع: شور یا شعور حسینی؟
🔻 امام خمینی(ره):
▪️ روضه سیدالشهدا برای حفظ مکتب سیدالشهد است. آن کسانی که می گویند روضه سیدالشهدا را نخوانید، اصلاً نمی فهمند مکتب سیدالشهدا چه بوده و نمی دانند یعنی چه، نمی دانند این گریه ها و این روضه ها حفظ کرده این مکتب را.
▪️ الان هزار و چهار صد سال است که با این منبرها با این روضه ها و با این مصیبت ها و با این سینه زنی ها ما را حفظ کرده اند، تا حالا آورده اند اسلام را.
▪️ اگر فقط #مقدسی بود و توی اطاق و توی خانه می نشست برای خودش و هی زیارت عاشورا می خواند و تسبیح می گرداند، نمانده بود چیزی. هیاهو می خواهد، هر مکتبی هیاهو می خواهد،باید پایش سینه بزنند، هر مکتبی تا پایش سینه زن نباشد، تا پایش گریه کن نباشد، تا پایش توی سر و سینه زدن نباشد، حفظ نمی شود.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
4_6005964876680273042.mp3
8.55M
🚩 ورود کاروان به کربلا 😭
میثم مطیعی
📘کتاب #دقایقی_از_قتلگاه
سرفصلهای معرفتی اجتماعی گودال قتلگاه
کربلا را فراتر از عاشورا باید نگریست؛ کربلایی که فراتر از هشت دقیقه گودال و هشت ساعت روز عاشورا و هشت روز حضور حضرتش در کربلاست. هرچند همان چند دقیقه نیز برای سعادت انسان کافی است. اینجا دقیقاً همان دقیقههای قتلگاهی امام، جای درنگ و زیارت و تأمل شده است؛ رخدادی که در مدارش باید سالها و سالها گریست و نگریست، نالید و بالید.
قیمت : ۲۴۰۰۰ تومان
🔺جهت سفارش و خرید آنلاین :
@esmaeeil_313
🔺شماره تماس
۰۹۱۶۰۰۱۲۰۸۲
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی 💌 #فرار_از_جهنم 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #سی_و_سو
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی
💌 #فرار_از_جهنم
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #سی_و_چهارم: خدا نیامد
اون شب دیگه قرآن گوش نکردم تا وضعیت مشخص بشه... نه تنها اون شب، بلکه فردا، پس فردا و ...
مسجد هم نرفتم و ارتباطم رو با همه قطع کردم ...
یک هفته ... 10 روز ... و یک ماه گذشت ... اما از خدا خبری نشد ... هر بار که از خونه بیرون می رفتم یا برمی گشتم؛ منتظر خدا یا نشانه از اون بودم ... برای خودم هم عجیب بود؛ واقعا منتظر دیدنش بودم ...
اون شب برگشتم خونه ... چشمم به Mp3 player افتاد ... تمام مدت این یه ماه روی دراور بود ... چند لحظه بهش نگاه کردم ... نگه داشتنش چه ارزشی داشت؟ ... حرف های یک خدای مرده ...
با ناراحتی برش داشتم و بدون فکر انداختمش توی سطل زباله ...
نهار نخورده بودم ... برای همین خودم رو به خوردن همبرگر دعوت کردم ... بعد هم رفتم بار ... اعصابم خورد بود ... حس می کردم یه ضربه روحی شدید بهم وارد شده ... انگار یکی بهم خیانت کرده بود ... بی حوصله، تنها و عصبی بودم ... تمام حالت های قدیم داشت برمی گشت سراغم ... انگار رفته بودم سر نقطه اول ...
دو سالی می شد که به هیچی لب نزده بودم ... چند ساعت بعد داشتم بدون تعادل توی خیابون راه می رفتم ... بی دلیل می خندیدم و عربده می کشیدم ... دیگه چیزی رو به خاطر ندارم ... .
اولین صحنه بعد از به هوش اومدنم توی بیمارستان بود ... سرم داشت می ترکید و تمام بدنم درد می کرد ... کوچک ترین شعاع نور، چشم هام رو آزار می داد ... سر که چرخوندم، از پنجره اتاق بیمارستان، یه افسر پلیس رو توی راهرو دیدم... اومدم به خودم تکانی بدم که ... دستم به تخت دستبند زده شده بود ... .
اوه نه استنلی ... این امکان نداره ... دوباره ...
بی رمق افتادم روی تخت ... نمی تونستم چیزی رو که می دیدم، باور کنم ...
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی 💌 #فرار_از_جهنم 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #سی_و_چه
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی
💌 #فرار_از_جهنم
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #سی_و_پنجم: غرامت
به زحمت می تونستم توی راهرو رو ببینم ... افسر پلیس داشت با کسی صحبت می کرد ... .
اومد داخل ... دستم رو باز کرد و یه برگه رو گذاشت جلوم ... آقای استنلی بوگان، شما تفاهمی و به قید ضمانت و مشروط به پرداخت غرامت آزاد هستید ... لطفا اینجا رو امضا کنید ... لازمه تفهیم اتهام بشید؟ ...
برگه رو نگاه کردم ... صاحب یه سوپرمارکت به جرم صدمه به اموالش و شکستن شیشه مغازه اش ازم شکایت کرده بود ... 600 دلار غرامت مغازه دار و 400 دلارم پول نگهبانی که تا تعویض شیشه جدید اونجا بوده و هزینه سرویس اجتماعی و ...
گریه ام گرفته بود ... لعنت به تو استنلی ... چرا باید توی اولین شب، چنین غلطی کرده باشی ... 1000 دلار تقریبا کل پس انداز یک سالم بود ... .
زودتر امضا کنید آقای بوگان ... در صورتی که امضا نکنید و تفاهم رو نپذیرید به دادگاه ارجاع داده می شید ... .
هنوز بین زمین و آسمون معلق بودم که حاجی از در اومد تو... یه نگاه به ما کرد و گفت ... هنوز امضا نکردی؟ ... زود باش همه معطلن ... .
شما چطور من رو پیدا کردید؟ ...
من پیدات نکردم ... دیشب، تو مست پا شدی اومدی مسجد ... بعد هم که تا اومدم ببینم چه بلایی سرت اومده، پلیس ها ریختن توی مسجد ...
افسر پلیس که رفت ... حاج آقا با یه حالت خاصی نگاهم کرد ... .
- پول غرامت رو ...
- من پرداخت کردم و الا الان به جای اینجا زندان بودی ... 1000 دلار بدهکاری ... چطور پسش میدی؟ ... .
- با عصبانیت گفتم ... من ازت خواستم به جای من پول بدی؟ ....
- نه ... .
نشست روی مبل و به پشتیش لم داد ... چشم هاش رو بست ... می تونی بدی؛ می تونی هم بزنی زیرش ... اینکه دزد باشی یا نه؛ انتخاب خودته ...
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی
💌 #فرار_از_جهنم
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #سی_و_ششم: پسانداز
نمی دونستم چی بگم ... بدجور گیرافتاده بودم ... زندگیم رفته بود روی هوا ... تمام پس انداز و سرمایه یک سالم ...
- من یه کم پول پس انداز کردم ... می خواستم برای خودم یه تعمیرگاه بزنم ... از بیمارستان که بیام بیرون پس میدم ... .
- چقدر از پول تعمیرگاه رو جمع کرده بودی؟ ...
- 1256 دلار ..
مثل فنر از روی مبل پرید ... با این پول می خواستی تعمیرگاه بزنی؟ ... تو حداقل 300 هزار دلار پول لازم داری ...
اعصابم خورد شد ... تو چه کار به کار من داری ... اومدم بیرون، پولت رو بگیر ... .
خندید ... من نگفتم کی پول رو پس میدی ... پرسیدم چطور پسش میدی؟ ... .
- منظورت چیه؟ ... .
- می تونی عوض پول برای من یه کاری انجام بدی ... یا اینکه پول رو پس بدی ... انتخابت چیه؟ ... .
خوشحال شدم ... چه کاری؟ ... .
کار سختی نیست ... دوباره لم داد روی مبل و چشم هاش رو بست ... اون کتاب رو برام بخون ... .
خم شدم به زحمت برش دارم که ... قرآن بود ... دوباره اعصابم بهم ریخت ... .
- من مجبور نیستم این کار رو بکنم ... تا حالا هیچ کس نتونسته به انجام کاری مجبورم کنه ... .
- پس مواد فروش شدن هم انتخاب خودت بود؛ نه اجبار خدا؟...
جا خوردم ... دلم نمی خواست از گذشته ام چیزی بفهمه... نمی دونم چرا؟ ولی می خواستم حداقل اون همیشه به چشم یه آدم درست بهم نگاه کنه ... خم شدم از روی میز قرآن رو برداشتم ...
خیلی آدم مزخرفی هستی ...
خندید ... پسرم هم همین رو بهم میگه ...
📌تاریخ مشروطه(دغدغه مهم رهبری)
😇به زبان ساده+تحلیل درست و قوی💪
🔴قسمت سی و هشتم8⃣3⃣
#وزیری_که_طرفدار_مشروطه_بود😳
آقای مشیرالدوله کسی بود که در آن زمان وزیر امور خارجه بود. یکی از اعضای سفارت انگلستان🇬🇧 به مشیرالدوله پیام می دهد که👈 نکند تجار به سمت سفارت خانه هجوم بیاورند زودتر به عین الدوله اطلاع بدهید که جلوی آنها را بگیرد. ولی او اطلاع نمی دهد چون اولاً خودش طرفدار مشروطیت✊ بود و دوماً دشمن عین الدوله بود. دوست داشت کار او لنگ بماند و عزل شود و خودش نخست وزیر شود🤭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به عشق قیمه ......گریه هاش عالی بود
عاشقان اهل بیت ع
✍ امروز اول شهریور است ،
چهارمین سالروز تأسیس کانال استاد شجاعی...
🌼 هر سال، امروز برایمان شادترین روز ممکن بود ... شاد بودیم از تداوم باهم بودنی که یقین داریم، در گوشهی دیگری از دنیا تکرار نخواهد شد.
امسال امـــا ...
هم دومین روز از محرم الحرام است ..
و هم اولین سالی که تکهی بزرگی از این پازل، در میانمان نیست ...
کمی سنگین میگذرد امروز ...
اما نه آنکه شادی قلبیمان را زایل کند! نه آنکه قدمهایمان را سست کند! نه اینکه از لذّت باهم بودنمان، که به تغییرات بزرگی در حال دل شما انجامیده، کم کند!
✨امروز هم به رسم هر سال، برای بزرگداشتِ بزرگترین اتفاق زندگیمان، که به اتفاقات بزرگ زندگی بسیاری از شما ختم شده... هستیم درکنارتان!
با چند پست ویژه، که گرچه چون سالهای گذشته مفصل نیست، اما برگ سبزی است تحفهی درویش...
باشد که قبول افتد انشاءالله🌻...
✍ همه جا میتوان بزرگ بود،
میتوان به خدا شبیه بود!
اما بعضی لباسها، رسانندهترند؛ اگر بخواهی!
زودتر دستت را توی مُشت خدا میگذارند!
مثل همین جامههای سپیدی که شما بر تن میکنید؛ تا سیاهیِ درد را از جان بندگانِ دستسازِ خدا، دور کنید...
☀️ هر چه سیاهیست؛ از روح و تنتان بدور ... ای صاحبانِ اسم "شافی" خدا در زمین.
#روز_پزشک_مبارک