📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی
💌 #سرزمین_زیبای_من
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #پنجاه_و_سوم: دنیای بدون مرز
کم کم داشتم فراموش می کردم ... خطی رو که خودم وسط اتاق کشیدم از بین رفته بود ... رفتار هادی، اون خط رو از توی سرم پاک کرد ... .
هر چه می گذشت، احساس صمیمیت در وجود من شکل می گرفت ... اون صبورانه با من برخورد می کرد ... با بزرگواری اشتباهاتم رو ندید می گرفت ... و با همه متواضع بود ... حالا می تونستم بین مفهوم صبور بودن با زجر کشیدن و تحمل کردن ... تفاوت قائل بشم ... مفاهیمی چون بزرگواری و تواضع برام جدید و غریب بود ... برای همین بارها اونها رو با ترحم اشتباه گرفته بودم ... سدهایی که زندگی گذشته ام در من ساخته بود، یکی یکی می شکست ... و در میان مخروبه درون من ... داشت دنیای جدیدی شکل می گرفت ...
با گذر زمان، حسرت درون من بیشتر می شد ... این بار، نه حسرتی به خاطر دردها و کمبودها ... این حس که ای کاش، از اول در چنین فرهنگ و شرایطی زندگی کرده بودم ... این حس غریب صمیمیت ...
دوستی من با هادی، داشت من رو وارد دنیای جدیدی از مفاهیم می کرد ... اون کتاب های مختلفی به زبان فارسی بهم می داد ... خنده دار ترین و عجیب ترین بخش، زمانی بود که بهم کتاب داستان داد ... داستان های کوتاه اسلامی ... و بعد از اون، سرگذشت شهدا ... من، کاملا با مفهوم شهادت بیگانه بودم اما توی اون سرگذشت ها می تونستم بفهمم ... چرا بعد از قرن ها، هنوز عاشورا بین مسلمان ها زنده است ... و علت وحشت دنیای سرمایه داری رو بهتر درک می کردم ...
کار به جایی رسیده بود که تمام کارهای هادی برام جالب شده بود ... و ناخودآگاه داشتم ازش تقلید می کردم ... تغییر رفتار من شروع شد ... تغییری که باعث شد بچه ها دوباره بیان سمتم و کم کم دورم رو بگیرن ... اول از همه بچه های افغانستان، من رو پذیرفتن ... هر چند، هنوز نقص زیادی داشتم ... تا اینکه ... آخرین مرز بین ما هم، اون روز شکست ... .
هادی کلا آدم خوش خوراکی بود ... اون روز هم دیرتر از همه برای غذا رسید ... غذا هم قرمه سبزی ... وسط روز چیزی خورده بودم و اشتهای چندانی نداشتم ...
هادی در مدتی که من نصف غذام رو بخورم، غذاش تموم شده بود ... یه نگاهی به من که داشتم بساط غذام رو جمع می کردم انداخت ... و در حالی که چشم هاش برق می زد گفت ... بقیه اش رو نمی خوری؟ ... سری تکان دادم و گفتم ... نه ... برق چشم هاش بیشتر شد ... من بخورم؟ ... بدجور تعجب کردم ... مثل برق گرفته ها سری تکان دادم ... اشکالی نداره ولی ... .
با خوشحالی ظرف رو برداشت و شروع به خوردن کرد ... من مبهوت بهش نگاه می کردم ... در گذشته اگر فقط دستم به ظرف غذای یه سفید پوست می خورد ... چنان با من برخورد می کرد که انگار آشغال بهش خورده ... حتی یه بار ... یکی شون برای اعتراض، کل غذاش رو پاشید توی صورتم ... حالا هادی داشت، ته مونده غذای من رو می خورد ... .
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی
💌 #سرزمین_زیبای_من
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #پنجاه_و_چهارم: رسم بندگی
حال عجیبی داشتم ... حسی که قابل وصف نبود ... چیزی درون من شکسته شده بود ... از درون می سوختم ... روحم درد می کرد ... و اشک بی اختیار از چشم هام پایین می اومد ... .
تمام سال های زندگیم از جلوی چشمم عبور می کرد ... تمام باورهام نسبت به دنیا و انسان هایی که توش زندگی می کردن فروریخته بود ... احساس سرگشتگی عجیبی داشتم ...تمام عمر از درون حس حقارت می کردم ... هر چه این حس و تنفرم از رنگ پوستم بیشتر می شد ... از دنیا و انسان هایی که توی اون زندگی می کردن ... بیشتر متنفر می شدم ... .
هر چه این حس حقارت بیشتر می شد ... بیشتر دلم می خواست به همه ثابت کنم ... من از همه شما بهتر و برترم ... اما به یک باره این حس در من شکست... برای اولین بار ... قلبم به روی خدا باز شد ...برای اولین بار ... حس می کردم منم یک انسانم ...برای اولین بار ... دیگه هیچ رنگی رو حس نمی کردم ... وجودم رنگ خدا گرفته بود ...
یه گوشه خلوت پیدا کردم ... ساعت ها ... بی اختیار گریه می کردم ... از عمق وجودم خدا رو حس کرده بودم ... .
شب ... بلند شدم و وضو گرفتم ... در حالی که کنترلی در برابر اشک هام نداشتم ... به رسم بندگی ... سرم رو پایین انداختم ... و رفتم توی صف نماز ایستادم ... بچه ها همه از دیدن من، جا خوردن ... اون نماز ... اولین نماز من بود ...
برای من، دیگه بندگی، بردگی نبود ... من با قلبم خدا رو پذیرفتم ... قلبی که عمری حس حقارت می کرد ... خدا به اون ارزش بخشیده بود ... اون رو بزرگ کرده بود ... اون رو برابرکرده بود ... و در یک صف قرار داده بود ...حالا دیگه از خم کردن سرم خجالت نمی کشیدم ...
بندگی و تعظیم کردن ... شرم آور نبود ... من بزرگ شده بودم ... همون طور که هادی در قلب من بزرگ شده بود ....
با ما همراه باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴ویژه روز رحلت پیامبر(ص)
📹ببینید| روایت رهبرانقلاب از اتفاقی که اندکی قبل از رحلت حضرت محمد(ص) پیش آمد
⚠️رفتار رسولالله با کسی که از وی طلب قصاص کرده بود
عاشقان اهل بیت علیه السلام
به راه میزنم و آهوانه میگذرم
برای دیدنت از صحن و خانه میگذرم
که در طریق طلب، مكث، حال عاشق نیست
رسیدن و نرسیدن سوال عاشق نیست...🍃
السَّلامُ علی الشَّهیدِ المَسموم💔
🏴شهادت حضرت شمس الشموس ، علی ابن موسی الرضا (ع) تسلیت باد🏴
عاشقان اهل بیت علیه السلام
#پای_درس_استاد
"شهادت امام حسن مجتبیٰ "
▪️امام خمینی (ره) :
امام حسن- سلام اللَّه علیه- آن قدر گرفتاری که از این دوستان و اصحابش داشت از دیگران نداشت. اصحابی که توجه نداشتند که امام زمانشان روی چه نقشه دارد عمل می کند، با خیال های کوچکشان، با افکار ناقصشان در مقابلش می ایستادند و غارتش کردند و اذیتش کردند، و- عرض می کنم که- شکستش دادند.
صحیفه امام، ج۹، ص: ۳۰)
دوستان و شیعیان تنبل، ضعیف، هوسباز و ترسو به یاری امام زمانشان نشتافتند و امام معصوم، بالاجبار حاکمیت انسانها را به آدم فاسدی چون معاویه سپردند.
💥| حضور امام در رأس جامعهی بشری، نیازمند حضور یاورانی همدل، قوی، دغدغهمند و وفادار است.... نه آنان که دست روی دست میگذارند، تا ظهور دفعتاً اتفاق بیفتد.|
#کریم_اهل_بیت
#حقایق_انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
▪️ویژهی شهادت #کریم_اهل_بیت
"ماجرای امام حسن مجتبی (ع) و غلام با حیا"
آموزش روح تشکر و شکرگزاری ، در سبک زندگی اهل بیت "ع" 🙏
آنچه که سبک زندگی مدرن بسرعت از آن فاصله میگیرد!
🕊
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام:
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃
#سلام_آقاجان
ای دل غمزده برخیز و بیا گریه کنیم
وقت آن است که با اهل ولا گریه کنیم
همچو پروانه پر خویش به آتش بزنیم
یا بسوزیم چنان شمعی و، یا گریه کنیم
شهادت امام رضا علیهالسلام تسلیت باد
🏴🏴🏴🏴🏴🖤
ابن شهر آشوب نقل ميکند که:
هرگاه امام مجتبي عليه السلام به درب مسجد ميرسيد سرش را بلند کرده ميگفت:
خدايا ميهمانت مقابل خانه ات ايستاده اي احسان کننده!
گناهکار نزد تو آمده از گناهان زشتي که در نزد من است به آن زيبايي که در نزد توست درگذر اي بخشنده.
مناقب ج 3 ص 180 بحارالانوار ح 43 ص 339.
🏴🏴🏴🏴🏴🖤
🏴🏴🏴🏴🖤
امام زين العابدين عليه السلام فرمود:
امام حسن عليه السلام
هيچ وقت آيه
«يا ايها الذين آمنوا» (اي کساني که ايمان آورده ايد) را از کتاب خدا نميخواند
مگر اينکه ميگفت
«لبيک اللهم لبيک».
بحارالانوار 43 ص 331
🏴🏴🏴🏴🏴🖤
🏴🏴🏴🏴🏴🖤
راوي گويد:
امام حسن عليه السلام
بعد از نماز صبح تا طلوع آفتاب با کسي صحبت نمي کرد (مشغول عبادت و تعقيب بود.)
مناقب ج 14 بحارالانوار ج 43 ص 339
🏴🏴🏴🏴🏴🖤
🏴🏴🏴🏴🖤
امام حسن عليه السلام فرمايد:
جدم رسول الله صلي الله عليه و آله
کلماتي به من آموخت که در قنوت نماز وتر ميخوانم:
«خدايا مرا هدايت کن در ميان کساني که هدايت کردي و عافيت ده در ميان کساني که عافيت دادي و آنچه به من عطا کردي مبارک گردان....
معجم الکبير ج 3 ص 73 ح 2703
🏴🏴🏴🏴🖤
🏴🏴🏴🏴🏴🖤
🏴🏴🏴🏴🖤
امام چهارم عليه السلام فرمود:
امام مجتبي عليه السلام
وقتي از بهشت و آتش دوزخ ياد ميکرد مثل مارگزيده به خود مي پيچيد
و از خداوند بهشت مي طلبيد و از آتش به خداوند پناه مي برد.
امالي صدوق ص 150 بحارالانوار ج 43 ص 331
🏴🏴🏴🏴🏴🖤
🏴🏴🏴🖤
ابن عمر گويد:
براي حسن و حسين عليه السلام تعويذهايي بود که جلدشان از پر بال جبرئيل بود.
بحارالانوار 43: 263 ح 9
🏴🏴🏴🏴🖤
🏴رنجی که امام حسن(ع) از دوستان دیدند
✍رهبر معظم انقلاب:
پیغمبر(ص) با همه ی رنجها و امیر مومنان(ع) با همه ی غمها و ائمه دیگر با همه ی ستمدیدگی ها هیچ کدام در وضعیت امام حسن(ع) قرار نگرفتند و این عظمت ایشان را نشان میدهد.زیرا آن دیگران ائمه هداه معصومین اگر از سوی دشمن رنج می دیدند،از سوی دوستان آن زخم را التیام می یافتند . امام حسن(ع) اینجور نبود؛ نزدیکترین یارانش به او می گفتند یا مذل المومنین .
✨رحلت پیامبر اکرم (ص) و شهادت
امام حسن مجتبی (ع) تسلیت باد ✨
۵۹/۵/۶
🏴🏴🏴
هدایت شده از کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
🌴من هرچه دارم از کرام "اهل بیت" است
گنج دودنیا زیر گام اهل بیت است🌴
✳️ با ولایت تا شهادت زنده ایم الله اکبر
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/2131755019C64f2e5adce
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
💠ابرگروه عاشقان اهل بیت علیه السلام
🌴@achegan🌴 کانال💠
🍃لطفا دوستان خود را دعوت کنید🍃