🍂برش کتاب
📘کتاب#دختر_شینا
یک شب سفره را انداخته بودم، داشتم بشقابها را توی سفره میچیدم.😊
#صمد هم مثل همیشه رادیوش را روشن کرده بود و چسبانده بود به گوشش. 🤔
گفتم: «آن را ولش کن بیا شام بخوریم، خیلی گرسنهام.» 😞
نیامد. نشستم و نگاهش کردم. دیدم یکدفعه #رادیو را گذاشت زمین و بلند شد. 😳
بشکنی توی #هوا زد و دور اتاق چرخید.☺️
بعد رفت سراغ #خدیجه او را از توی گهواره برداشت. بغلش کرد و بوسید و روی یک دست بلندش کرد.
به هول از جا بلند شدم و #بچه را گرفتم. 😟
گفتم: «صمد چه #خبر شده. بچه را چه کار داری. این بچه هنوز یکماهش نشده. دیوانهاش میکنی!»😳
میخندید و میچرخید و میگفت: «خدایا شکرت، خدای شکرت!» 😊
آمد جلو سرم را بوسید و گفت: «قدم! امام دارد میآید. امام دارد میآید. الهی قربان تو بچهات بروم که اینقدر خوش قدمید.» ☺️
#دختر_شینا
#معرفی_کتاب