#گپ_روز
#موضوع_روز : شکموها رشد عقلی و معنوی خوب و پرسرعتی ندارند!
آمده بود تا با محمدعلی بازی کند!
پسر من محمد علی شش سال داشت ، درست همسن احسان پسر یکی از بهترین دوستان من که بعضی وقتها میآید خانه ما تا با محمد علی بازی کنند.
ساعت شش غروب بود، بازیشان که تمام شد، شام ما هم آماده شده بود!
گفتم بچهها اگر گرسنهاید برایتان شام بکشم تا بخورید.
هر دو استقبال کردند...
در بشقاب هردویشان به اندازهای که فکر میکردم سیر میشوند غذا کشیدم، و کمی هم داخل یک بشقاب دیگر کشیدم و گذاشتم بینشان تا اگر سیر نشدند، از آن برای خودشان بکشند.
احسان خیلی سریعتر از محمدعلی غذایش را خورد و تشکر کرد.
گفتم اگر سیر نشدی میتوانی از بشقاب وسط سفره غذا برداری!
تشکر کرد و برنداشت !
صبح فردا با دوستم تلفنی صحبت میکردم، گفت احسان که به خانه آمد اظهار گرسنگی کرد و طلب شام ...
گفتم تو که با محمدعلی شامت را خورده بودی!
زد زیر گریه و خودش را پرت کرد در آغوش من، تعجب کردم....
آرام که شد گفت؛ مامان من در خانه محمدعلی سهم بشقاب خودم را خوردم، اما ترسیدم اگر از غذای داخل آن بشقاب بخورم، و محمدعلی هم سیر نشود و بخواهد از آن غذا بخورد، دیگر غذایی نیست تا او بخورد!
برای همین نخوردمش تا محمدعلی بخورد.... و او نمیدانست از آن غذا باز هم بود....
به فکر فرو رفتم و دو نکته سخت درگیرم کرد؛
خیلی وقتها ما پیشدستی میکنیم برای اینکه رزقی را بقاپیم، و برایمان مهم نیست بقیه گیرشان میآید یا نه ... حالا این رزق هر چه میخواهد باشد!
و این کودک با این سن کمش فهمید که باید به نفع رفیقش کوتاه بیاید!
خیلی وقتها هم فکر میکنیم از یک نعمت فقط همین اندازه وجود دارد که ما میبینیم، درحالیکه سفره خدا پهن است به قدر بینهایت و ما باید سهممان را از صاحب سفره بگیریم، از محلی که با چشم دیده نمیشوند، غذای دیگ این صاحب سفره هیچ وقت تمام نمیشود.
@ostad_shojae | montazer.ir