کارگاه انصاف_2.mp3
11.43M
#کارگاه_انصاف ۲
▪️ریشهی بسیاری از نفرتها، شکستها،
اختلافات، درگیریها، طلاقها و ...
نداشتن روح عذرخواهی است!
چگونه میتوان این قدرت را در خود ایجاد کرد؟
#استاد_شجاعی 🎤
کارگاه انصاف_1.mp3
9.74M
#کارگاه_انصاف ۱
▪️انصاف ، سختترین اما مهمترین کمال، از کمالات انسانی است!
نه به راحتی به دست میآید،
و نه بدون آن، رسیدن به یک باطن سالم، ممکن میشود!
✘زیرا عاملی در درون انسان، دائماً در برابر این کمال، مقاومت میکند ... ‼️
#استاد_شجاعی 🎤
آخرین لحظات.mp3
2.31M
💠نیکی و صله رحم به والدین
🔹آسان کننده ی جان دادن و سختی های بعد از مرگ
🔹توصیه ای حجت الاسلام عالی به مخاطبین
🔹کتابی که خواندن از شنیدن صد سخنرانی اخلاقی بهتر است
[ حجت الاسلام عالی ]
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨حضرت صادق علیهالسلام فرمودند:
از تواضع است كه انسان به پايين مجلس رضايت دهد، به هر كس بر مى خورد سلام كند، مجادله را رها كند اگر چه حق با او باشد و دوست نداشته باشد كه او را به پرهيزكارى بستايند.✨
┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
📌ماجرای حاج احمد کاظمی با بانوی دو عالم حضرت زهرا(س):
عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد ترکش خورده بود به سرش با اصرار بردیمش اورژانس میگفت: «کسی نفهمه زخمی شدم همینجا مداوام کنید»
دکتر اومد گفت: «زخمش عمیقه، باید بخیه بشه»
کبستریش کردند از بس خونریزی داشت بیهوش شد یه مدت گذشت یکدفعه از جا پرید گفت: «پاشو بریم خط»
قسمش دادم گفتم:
«آخه تو که بی هوش بودی، چی شد یهو از جا پریدی»؟
گفت: «بهت میگم به شرطی که تا وقتی زنده ام به کسی چیزی نگی وقتی توی اتاق خوابیده بودم، دیدم خانم فاطمه زهرا(س) اومدند داخل فرمودند:
«چیه؟ چرا خوابیدی؟»
عرض کردم: «سرم مجروح شده، نمیتونم ادامه بدم»
حضرت دستی به سرم کشیدند و فرمودند:
«بلند شو بلند شو، چیزی نیست بلند شو برو به کارهایت برس»...
به خاطر همین است که هر جا که میروید حاج احمد کاظمی حسینیه فاطمهالزهرا(س) ساخته است…
شهیــد حاج احمــد کاظـمـے
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊️ کتاب: سلیمانی عزیز قسمت چهارم : ⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️ در جوانی به آرزوم رسیدم. من هم یکی از کسان
~🕊️
کتاب: سلیمانی عزیز
#پنجم
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
معروف بود به کامران ساواکی.
جنوب استان کرمان را با دارو دسته ای که داشت قبضه کرده بود.مردم بیچاره جرئت نفس کشیدن نداشتند.
اگر کسی راپورت کارهایش را میداد یا میخواست جلویش قد علم کند خونش به پای خودش بود.
کامران جلو، آدمهایش پشت سر.
یک صف طولانی سلاح🔫 بدست آمده بودند امان نامه بگیرند.
دروبین📹 از کنار صف رد شد تا رسید به نفر اول.
مرد آفتاب سوخته سبیل در رفته سلاحش🔫 را که تحویل داد توی قاب دوربین📹 نگاه کرد و گفت:« من سلاحم🔫 رو تحویل دادم به جمهوری سلیمانی.»
یکی دیگر از لای صف بلند شد و صدا زد:« من طرفدار جمهوری سلیمانی ام.»
حاجی خودش هم بود.
وقتی شنید لبخندی زد 😊و گفت:« ما جمهوری سلیمانی نداریم،اینجا جمهوری اسلامیه.
▶️▶️▶️▶️▶️▶️
درست تنگ بودند ودر آمد💰 درست و حسابی نداشتند.
آن وقتها هم که حالا فرهنگ خرما خواری نبود تا از فروش محصول بتوانند زندگی راحتی داشته باشند.
وسوسه های اشرا خامشان میکرد و در قبال پول 💰می شدند کار چاق کن آنها.
حاجی بیکار نماند.
و فکر کرد چه طوری می شود جلوی در دام افتادن جوانهای عشایری را بگیرد.
خیلی از جوانها سرباز فراری💂 بودند. چون کار پایان خدمت نداشتند و دستشان به جایی بند نمیشد از بیکاری میرفتند سمت اشرا.
قرار شد، فراری ها بیایند و لباس سربازی بپوشند اما توی منطقه خودشان خدمت کنند.
تازه حقوق 💰هم بگیرند.
عهده زیادی از این ها زن و بچه 👨👩👦👦داشتند این شرایط به نفع خودشان کنار زن👩 زندگیشان میکردند در آمد 💰داشتند.
و بعد هم کارت🗂️ می گرفتند می توانستند گواهینامه رانندگی بگیرند و بروند.
جایی استخدام شوند و یا پروانه کسب بگیرند و یک کار حلال آبرودار دست و پا کنند.
خیلی از سربازهای 💂عشایری سواد بیشتری داشتند با پیگیریهای حاجی به نیروی انتظامی هم شدند.
#ادامه دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊️ کتاب: سلیمانی عزیز #پنجم ⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️ معروف بود به کامران ساواکی. جنوب استان کرمان را با
~🕊️
کتاب: سلیمانی عزیز
#قسمت ششم
⭕⭕⭕⭕⭕⭕
امنیت منطقه که سپرده شد به فرمانده سلیمانی، اشرار حساب کار دستشان آمد؛
خیلیهایشان آمدند زیر پرچم🇮🇷 جمهوری اسلامی
مانده بود باندی که سرکرده شان خیلی قلدر بود؛ حدود چهل پنجاه نفر برایش کار می کردند.
میخواستند با خرابکاری هایشان جاده ها🛣️ را ناامن کنند به اسم جمهوری اسلامی🇮🇷.
نه ژاندارمری حریفشان شده بود،نه بچههای کمیته.
فکر میکردند 🤔این بار هم مثل دفعه های قبل چند نفر را سر می بُرند، بقیه هم عقب نشینی می کنند؛ اما حاجی آدمی نبود که کم بیاورد.
هفت شبانه روز نقطه به نقطه روستا را گشتیم تا گیرشان آوردیم.
وقتی دیدند از آسمان🌌 و زمین🗺️ محاصره شده اند، چادر زن هایشان را به سر کردند و فرار کردند.
ما خیال عقب نشینی😤 نداشتیم؛ دوروز🥵 درگیر بودیم.
پنج پاسدار 💂گروگان گذاشتیم تا بیاید کرمان با حاج قاسم صبحت کند.
نمی دانم در اتاق جلسات چه گذشت که طرف وقتی آمد بیرون، زار زار گریه😭 میکرد.
پرسیدم:« چی شده؟اتفاقی افتاده؟
گفت:« ابهت این مرد من رو گرفته🥺.
بذارید اگر کشته میشم به دست این کشته بشم که افتخاری برام باشه.»
حاجی اینبار از در رأفت وارد شد و طرف را تامین داد.
کارهایش که راست وریس شد، فرستادش مشهد🕌.
میخواست امام رضا واسطه شود برای پذیرش توبه آن بنده خدا.
در این مدت، هم برای روستایشان تلمبه آب 🚰برد و هم زمین کشاورزی🗺️🚜 بهشان داد.
مشهدی وقتی برگشت،چسبید به کار کشاورزی.
دیگر پاک شده بود مثل طفلی که تازه از مادر زاده میشود.
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
سه راه دشتک، مرزایران🇮🇷، افغانستان🇦🇫 و پاکستان🇵🇰، ناامن ترین نقطه؛
جایی که امنیتش دستهای فرمانده قرارگاه قدس خود را میبوسید.
نماینده ولی فقیه بودم.
به حاجی گفتم می خوام به محل منطقه توجیه شم.خودش پیش قدم شد.
آن موقع سرتیپ بود.درجه هایش را کَند و گذاشت تو جیبش.
سه چهار ساعت⌚توی جاده از کوه⛰️ و کمر🤕 و دشت🏕️ و بیابان🏜️ بالا پایین شدیم.
قرص و محکم بالای وانت ایستاده بود و یک به یک گزارش میداد؛ از استقرار نیروها تا موانعی که سر راهشان بود.
در تمام دست اندازها و سرازیری ها لحظه ای ندیدم خم به ابرو🤨 بیاورد،
انگار نه انگار که بدنش پر از تیر و ترکش است😒.
میتوانست فرمانده گردان، کسی را بفرستد اما خودش آمد؛ شاید هیچ کس به اندازه فرمانده قرارگاه منطقه توجیه نبود.
#ادامه دارد