eitaa logo
ادبستان صدرا
4.1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
560 ویدیو
27 فایل
ارتباط با ادمین @adabestane_sadra_admin 🔰معاونت روابط عمومی و توسعه گفتمان: ۰۲۵۳۳۵۵۵۴۰۶ مدارس: 🔸پیش دبستانی: ۰۲۵۳۷۷۴۳۸۸۶ صبح و عصر 🔹️ادبستان دخترانه: ۰۲۵۳۷۸۴۷۸۹۵ صبح 🔸ادبستان پسرانه: ۰۲۵۳۲۹۳۱۸۱۷ صبح و عصر 🔹️متوسطه دخترانه: ۰۲۵۳۳۵۵۵۴۲۶ صبح
مشاهده در ایتا
دانلود
بارها دیده بودم که وقتی بچه‌ای وسط فیلمی یا زمانی که مادر👩🏻 مشغول کار بود ازش سوالاتی می‌پرسید، مادر با تنش😖 اونو از خودش دور می‌کرد؛ که برو فعلاً کار دارم، باشه بعدا. با خودم عهد بستم اگر روزی مادر 🤱🏻شدم تا می‌تونم به سوالات بچم پاسخ بدم. همین شد که وقتی فرزندجان 🧒🏻👧🏻 زبان باز کرد هر سوالی داشت تلاش می‌کردم پاسخش‌رو در حد خودش بهش بدم. گاهی هم خیلی روشنفکرانه عمل می‌کردم و می‌گفتم خودت چی فکر می‌کنی؟😊 بیا امتحا‌ن کنیم. فرقی نمی‌کرد وسط فیلم🎞 بود، در حال آشپزی🥘، در حال جارو کردن. گاهی اطرافیان(به شوخی) می‌گفتند یکی بزن تو گوشش بره اون طرف، برای چی اینقدر سوال می‌پرسه. ولی این حرف بقیه تاثیری روی من نداشت. یک بار پرسید مامان موز🍌 قرمز داریم؟🤔 ذهنم خیلی مشغول شد. جرئت نکردم بگم نه نداریم. مگه یقین داشتم؟! یک سرچی کردم دیدم بله، نه تنها موز قرمز داریم، موز سبز هم داریم. 😂 به حق چیزای ندیده!! به نظرم همین‌ها باعث شد که خیلی از مشکلاتی که برخی پدر و مادرها داشتند و دارند، همین که بچه‌هاشون خیلی سوالات رو می‌رفتند و از دیگران می‌پرسیدند من نداشتم. 🌸 مغز ما از چراها خالی است. هزار بار می‌پرسیم چگونه، ولی یک بار نمی‌پرسیم چرا؟ ذهن یک فرد با درک مقصر مملو از چرای اتهام است، چرا با من این کار را کردی؟ ذهن درک مظلوم مملو از امتناع و شکایت است. اما ذهن فرد مسئول مملو از ابهام است. 👈🏻 تا ذهن ما چرای بی‌جواب نداشته باشد رشد نمی‌کند ذهن بچه‌ها چرای بی‌جواب دارد.
🚙 حدود ۵ ماه از آخرین سفر به دیار خودمان می‌گذره. این سفر چندین ساعته خیلی برای پسرمان شیرینی داشت. مثل نابینایی که تازه چشم باز کرده، تابلوها را می‌خوند و صداکشی می‌کرد. هر جا با سختی می‌خوند غُر می‌زد که ای بابا چرا -َ -ِ -ُ نگذاشتن😄 غُر می‌زد که چقدر شما بزرگ‌ترها بد خط می‌نویسید😅 خلاصه اینکه تمام سفر حسابی مشغول بود و کلی هم پلاک ماشین‌ها رو خوند و عددها رو تکرار کرد. از صبح چند دفعه از ۱ تا ۵۰۰ شمرد و هر جا حواسش پرت میشد دوباره میرفت همون اول 🤪 🔹شمردن اعداد ۵ تا ۵ تا و ۱۰ تا ۱۰ بازی بود که باباجون پشت فرمون انجام می‌داد. 🌸 قرار نیست حتما بچه‌ها صفحات زیادی رو با سختی و مشقت درس بنویسن تا یادگیری اتفاق بیفتد. کافیه هر جا نیاز پیدا کردن که از علم‌شون استفاده کنن ما هم تسهیل‌گر بشیم و زمینه رو برای یادگیری با لذت آماده کنیم.
امشب حرم مشرف شده بودیم آقا محمد هادی کیف👜 منو گرفته بود. حس کردم قدری سنگینه چون روی گردنش هم انداخته بود. گفتم مامان کیفم رو بده ممنون. گفت نه مامان می‌گیرم. گفتم آخه سنگینه. گفت نه دیگه قراره قوی💪 بشیم.🤩😍 این گفتمان در خانه ما به لطف خدا و زحمات شبانه روزی مجموعه نورانی ادبستان راه افتاده.👌 بارها در این مدت شبیه این جمله رو از آقا محمد هادی شنیدیم. حتی خواهر پنج ساله‌اش 👧🏻 هم چند روز پیش که مشغول سبزی خرد کردن بودم از من با خواهش گرفت و گفت مامان بده من سبزی خرد کنم می‌خوام قوی بشم.👏 آقا محمد هادی از جمله کسانی بود که امسال همه درس‌هایش را انجام نداد و کتابش 📚کلی خالی مونده( البته الحمدلله یادگیری خوبی داشت) منتها با صبوری و تعافل مثال زدنی آقا معلم بزرگوار و مدرسه روبرو بود. 👌 تقریبا یقین دارم اگر این چهار صفحه را بزور ما یا آقا معلم پر می‌کرد و حل می‌کرد📖، امروز این مدل فکر کردن( باید قوی بشیم) در مورد انجام کارها براش تبدیل به یک تفکر نشده بود.😌 ممنون که با شیوه تربیتی که در پیش گرفتید به بچه‌ها فرصت فکر کردن و تحلیل کردن و به خود پرداختن رو دادید. 🌸 در مدرسه بچه‌ها باید مردان بزرگ باشند در هیکل‌های کوچک. اگر پسری مرد قوی شود بعد در اخلاق و نظمش هم خوب می‌شود. مشکل جامعه ما این است که بچه‌های دبیرستانی را بچه مدرسه‌ای می‌گویند. مدرسه خوب مدرسه‌ای نیست که قرآن نماز و دعا به بچه‌ها یاد دهد، مدرسه‌‌ای است که پسرهایش را مرد بار بیاورد. ادب برای مردان قوی است.
در مورد غذا خوردنشون در زیر دو سال سخت نگرفتم که ریخت و پاش نداشته باشن ... یه سفره بزرگ پهن می‌کردم و بچه وسط سفره می‌نشست و غذارو می‌ذاشتم جلوش و خودش هر طور دلش می‌خواست می‌خورد... و در واقع با غذا بازی می‌کرد و می‌خورد و حتی به سر👶🏻👧🏻🧒🏻 و مو و صورت و روی و پاهاش با دستش غذاها رو می‌مالید و کیف می‌کرد...😋🤩😁 و‌الان خدارو شکر خیلی تمیز غذا می‌خورن. بر خلاف کسانی که می‌بینم خیلی به تمیز غذا خوردن بچه حساس بودن و بچشون حتی تو سن بالای هفت سال نمی‌تونن تمیز غذا بخورن ... 🌸 کودک با غذا دست‌ورزی می کند یا غذا می‌خورد و روی لباسش می‌ریزد. یعنی دست و لباس کودک مثلاً ماستی می‌شود و دست و لباس کودک به ماست آلوده شد. چرا اسم اینها را کثافت می‌گذاریم؟ وقتی ما این کارها را کثافت‌کاری می‌دانیم مانع رشد بچه‌هایمان می‌شویم. بچه‌ها در دست‌ورزی به رشد مغزی و رشد شبکه عصبی می‌رسند. نظافت می‌تواند مانع رشد شود. بچه‌ها باید بتوانند تجربه کنند، تجربه نیاز رشد است، در تجربه آلودگی به وجود می‌آید.
وقتی دخترم کم کم شروع به حرکت کرد و به دنبال کشف🧐 محیط زندگیش بود و منم بی‌تجربه... انتظار داشتم بشینه تا مثلا حمومش بدم یا ناخنش رو بگیرم یا آروم یکجا بنشینه تا غذاش🥣 رو بدم یا وقتی دستشویی رفتن یاد گرفت همیشه بره و...و... (اینو باید تو پرانتز بگم که از اونجایی که دخترم زود زبان باز کرده بود و همه کلمات رو مثل بزرگترها درست ادا می‌کرد وهم توی ۲سال و ۲ماهگیش با اومدن خواهر کوچیکش، شده بود دخترِ بزرگِ خونه و... باعث شده بود تا انتظاراتم ازش زیاد بشه و مثل بزرگترها باهاش رفتار کنم😔) خب مسلمه که خیلی اوقات انتظاراتم رو برآورده نمی‌کرد و... تا اینکه با مباحث کودک متعادل آشنا شدم و اون موقع بود که خیییلی چیزا یاد گرفتم😍 یکیش همین مطلبی بود که اول متن آوردم... 🌸"کودک زیر ۶ سال همه چیز در نظرش بازی است" پس از نو شروع کردم💪 👈🏻موقع حمام کردنش از اونجایی که دوست داشت چلپ چولوپ کنه حمام رو گرم می‌کردم و می‌ذاشتم برای خودش هر چی دلش می‌خواد بازی کنه و حتی بعضی اسباب بازی‌هاش رو هم با خودش حمام می‌برد... 👈🏻بعدشم که می‌خواستم لیف بزنمش و او مقاومت می‌کرد چون هنوز می‌خواست بازی کنه...از زبان چرک‌ها حرف می‌زدم... مثلا صدام روخشن می‌کردم و می‌گفتم"آآآآخ جون نذار مامانت منو بشوره، من دوست دارم رو بدنت بمونم"بعد دفاع می‌کردم که" برو دخترم تو رو دوست نداره " دخترم هم می‌گفت "مامان منو بشور..."بعد چرکه گریه می‌کرد و آه و ناله و..."و همینجوری ادامه می‌دادم تا تمیزِ تمیز می‌شد. بعد هم آب می‌ریختیم و همشون با آه و ناله می‌رفتن.
سعی کردم بازی کردنم با بچه‌ها رو بیشتر کنم که خیلی نتیجه خوبی گرفتم. شادی و نشاط در چهره دخترم مشهود بود. و البته وقتی بابای بچه‌ها 🧔🏻 هم در بازیمون شرکت می‌کنه شادی بچه‌ها چند برابر میشه😍😍 🌸 زبان بچه‌ها بازی است. در بازی فرصت‌های خطا و اشتباه که لازمه‌ی رشد هستند فراهم می‌شود. بچه‌هایی که در ناز بزرگ می‌شوند در ایجاد رابطه ناتوان هستند. ما از بچه‌ها بحران دزدی می‌کنیم، بحران‌هایی که باعث رشد بچه می‌شود و بچه می‌تواند یاد بگیرد که آدم‌ها متفاوتند. بازی و تفریح را فراموش نکنیم. ظرفِ بازی بچه‌ها را پر کنیم دنیای بچه‌ها در چهار کلمه خلاصه می‌شود
یک روز بچم 🧒🏻گفت که می‌خوام جورابامو🧦 بشورم. منم که همان ذهنیت سابقی که هممون داریم را داشتم👈🏻وای الان کثیف میشوره، الان همه جا رو کفی می‌کنه جز جوراب‌ها، الان زندگیم کثیف میشه و غیره.😖 ❌ این ذهنیت از همان دوران کودکی خودم تو ذهنم مونده بود. مادرم به خاطر حساسیت‌های زیاد اجازه نمی‌داد که خودمون در سنین کودکی کارهای متناسب با سنمون انجام بدیم. بعد هم که بزرگتر شدیم بعد لباس شستنِ ما حتماً اونارو آب می‌کشید. ولی دوست داشتم اگر یک روزی بچه‌دار بشم😌 هیچ وقت این کار را در حقش نکنم. چون اینطوری مادرم نشان می‌داد که به ما اعتماد نداره. من هم در یک ظرف کوچک پلاستیکی🥣 یک قاشق پودر لباسشویی ریختم و دادم دستش. گفتم برو تو حیاط اینقدر هم آب بریزی بسه. بعد هم یک بند رخت کوچک پایینتر بستم تا قدش برسه و بتونه پهن کنه. رفت خوب بازی کرد و جورابارو هم شست و پهن کرد. هیچ جا را هم کفی نکرد. بعد هم خوابید. آخه خسته شده بود😂 باور کنید رنگشون تغییر نکرده بود. رفتم و پنهانی جورابارو برای اینکه تمیز بشن دوباره شستم تا بعد از خشک شدن این حس بهش دست بده که تمیز کار کرده و همون جایی پهن کردم که خودش پهن کرده بود. تا الان که ۱۵ سالشه مشکلی برای جوراب شستن‌ها ندارم. دنبالش لازم نیست بدوم تا جوراباشو از گوشه کنار جمع کنه. 🌸 رشد اصل است. همه چیز باید حول محور رشدِ کودک شکل بگیرد. نظافت مهم است ولی به خاطر نظافت به رشد آسیب نزنید. مکان خاصی و شرایط خاصی را برای تجربه و دست‌ورزی بچه‌ها فراهم کنید.
چند وقتی بود که پسرم خواهر کوچکتر از خودشو اذیت می‌کرد تا حدی که دختر سه ساله من سرشو به زمین می‌کوبید. چند بار توی اتاق خصوصی باهاش صحبت کردم. ولی باز کار خودشو می‌کرد.😖 تا اینکه بهش بی محلی کردم، باهاش صحبت می‌کردم ولی کم، بعد از چند ساعت که یادمون رفت حسابی با هم بازی کردیم. بعد از بازی اومد پیشم و گفت دیگه اذیتش نمی‌کنم قول میدم، الان دیگه اذیتش نمی‌کنه. 🌸 با بچه‌ها درباره احساساتشان صحبت کنید. بگویید به این که هست و بچه ما شده افتخار می‌کنید. بین وجودش و کارهایش تمایز قائل شوید. به بچه‌ها حق اشتباه کردن بدهید. حتی به خودتان هم این حق را بدهید. بپذیرید خطا و اشتباه کردن پروسه رشد است. در بستر خانواده فرصت محترم بودن را بدهید تا در بزرگسالی سر خورده نشوند. باید از خودش عبور کند تا بتواند خدمت کند. حتی در جاهایی اجازه دهیم تا شروع کند به مالکیت داشتن، خودش بدهد، خراب کند، از کودک در این سن نخواهیم چیزی را ببخشد، یا ما از مالش چیزی را نبخشیم. به حریمش احترام گذاشته شود. احساسات و حرف‌های بچه‌هایمان را بدون قضاوت و پیش داوری بشنویم. آنگاه آنها حس درک شدن از ما را می‌گیرند.👌
از وقتی که با مباحث تربیتی ادبستان آشنا شدم یاد گرفتم که بچه‌ها 🧒🏻👧🏻در واقع رفتارهای ما را الگو قرار می‌دهند و تکرار می‌کنند. پس باید من کاری رو انجام بدم تا بچه‌ام هم یاد بگیره. مثلاً خیلی دوست داشتم که فرزندم به محیط اطراف و تمام نعمت‌های خدا توجه کنه. اون هم نعمت‌هایی که همیشه تو دست و پای ما هست و ما توجه نداریم. مثلاً وقتی که وارد حیاط میشم و چشمم به آسمون میفته لذتی که از زیبایی آسمون☁️🌞 می‌برم رو به زبان میارم. وااایی چه آسمون قشنگی😍 چقدر خوشگله. همون لحظه هم متوجه میشم که فرزندم هم به آسمون نگاه می‌کنه. یا وقتی که یک گل 🌸می‌بینم به ظرافتش، به قرینه بودن گلبرگاش توجه می‌کنم و توصیف می‌کنم. فرزندم هم دقت می‌کنه. 🌸کارها را باید جلوی چشم بچه‌ها ویترین کرد بچه‌ها چیزی می‌شوند که ما هستیم نه آن چیزی که ما می‌خواهیم. اگر من شکرگزاری کنم فرزندم هم یاد می‌گیرد که شکرگزار باشد.
💠ادبستان صدرا؛ محفلی برای تربیت شخصیت‌های قدرتمند. سلام خدمت همراهان همیشگی ادبستان✋🏻 ⭕️یک نکته درباره تجربه بارگذاری شده در شامگاه جمعه ۱۴۰۱/۹/۱۸ 👈یک بخش از تجربه منتشر شده نکته ضمنی داشت که با برخی مبانی تربیتی مغایر بود.(آموزش غیر مستقیم غیبت و پشت سر دیگران حرف زدن و یا توجیه کردن وسیله برای یک هدف ارزشمند) ضمن پوزش🙏 از شما عزیزان که با همراهیتون مایه دلگرمی هستید، تجربه مادری را حذف کردیم. ان شاءالله خدا یاری کند و بتوانیم در این عرصه بهتر خدمتگزاری کنیم.
┅═══••✾ادبستان صدرا✾••═══┅ •✾محفلی‌برای‌تربیت‌شخصیت‌های‌قدرتمند✾• 🔅نمی دانم نامش را چه بگذارم؟ آنچه به ذهنم می‌رسد عشق است، عشق؛ از خودگذشتگی و فداکاری؛ حرکت به سمت جامعه ایمانی... 🔅امسال نیمه شعبان رنگ بوی عجیبی دارد؛ آن حضور وصف نشدنی و عزتمند در ۲۲ بهمن پیروزی انقــــــ🇮🇷ـــــــلاب اسلامی و این خدمت و حضور برای تولد امام حاضرمان که قرار است پرچم انقلابمان را بلند کند و حکومت باشکوه اسلامی را بسازد یک تمدن، یک جامعه ایمانی که برای خیلی‌ها انگار در خیال است؛ اما، اما و اما ... 🔅این جامعه ایمانی الان هم هست؛ وقتی همه مردم دست در دست هم برای زوار خدمت می‌کنند. 🔅در کتاب‌ها از مادران شهدا گذشتن از فرزند را خوانده بودم. در کتاب‌ها همه چیز انگار نشدنی است یا عجیب است؛ اما من درک کردم این چند روز درک کردم وقتی پسرم را روانه میدان کردم. میدان خدمت به زائر و چقدر جایش در خانه خالی بود. 🔅تازه فهمیدم کتاب‌ها قصه و افسانه نیستند؛ تازه فهمیدم برای شکل گیری جامعه ایمانی باید زندگی را، فرزند را، وقف کرد. وقتی پسرکم با خستگی، اما با ذوقِ تعریف کردن از خدمتش به خانه می‌آید؛ برایم لذت‌بخش است... 🥺😍 وقتی در اوج خستگی گاهی بدون بالش خوابش می‌برد؛ دوست دارم بنشینم و نگاهش کنم؛ او بزرگ شده؛ او بیشتر از سنش بزرگ شده؛ او قد کشیده...🌱 خدایا شکرت 🤲
┅═══••✾ادبستان صدرا✾••═══┅ •✾محفلی‌برای‌تربیت‌شخصیت‌های‌قدرتمند✾• 🔅وقتی پسرم در وجودم بود، از خدا می‌خواستم فدایی اهل بیت باشد. دعای همیشگی‌ام برایش عاقبت به خیری و شهادت بود. اما حالا که امروز، نُه ساله شده ... از ما خواست که خادم باشد برای نیمه شعبان ... چه ذوقی داشت که برای خدمت می‌رود. باورم نمی‌شد پسرم با این سن کم، بزرگ فکر کند، فکر خادمی به زائرین و چقدر این اتفاقات برای یک مادر ارزشمند است... وقتی به خانه می‌آمد از شدت خستگی خوابش می‌برد؛ گاهی حتی بدون بالش یا از خاطرات خدمتش با ذوق و شوق تعریف می‌کند. می‌توانم بگویم پسرم بر بال فرشته‌هاست و به حالش غبطه می‌خورم. او پرواز می‌کند تا برسد به بلندای آسمان‌ها و یا حتی در آغوش امام زمانش...❤ مطمئنم قبل از آمدن به خانه اول، امامش او را در آغوش گرفته است. خوش به حال پسرم و دوستانش که مشمول عنایت ویژه حضرت مادر هستند... خدایا شکرت🌹 بابت این همه نعمت... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📸صبح امروز_ بدرقه آخرین گروه از زوّار عزیز