هفتاد و یک
هرچند نمیبینمت اما هستی
حتما نگران حال گلها هستی
انگار که حسن یوسفم ریشه زده
امروز تو احتمالا اینجا هستی
#ماهرخ_درستی
@adabiatqom
صد و چهار
آرام گرفت شعر، تا گفت علی
از این همه واژه، بیهوا گفت علی
پرسید دلیل خلقت عالم چیست؟
در مصرع آخرش، خدا گفت علی
#ماهرخ_درستی
صد و سیزده
دلواپس و بی قرار از تأخیرت
از ماه و ستاره ها شده پیگیرت
گاهی برو در خواب یتیمی که هنوز
گرم است دلش به کاسه های شیرت
#ماهرخ_درستی
بیست
در شهر هزار فتنه جریان دارد
این شهر گمان مبر که انسان دارد
پهن است بساط کینه و نامردی
انگار که کوفه باز مهمان دارد
#ماهرخ_درستی
#سفینه_النجاه
#نذر_شعر
@adabiatqom
سیزده
نالان شدهاند روی در پرچمها
پُر کرده غمی سراسر هیئت را
امشب وسط روضهی دردانه فقط
کافیست که دختری بگوید بابا...
بعد از تو ز بند غصه آزاد نشد
این خاکِ نشسته در عزا شاد نشد
از آن شب سرد و تار تاریخ به بعد
مخروبهی شام دیگر آباد نشد
#ماهرخ_درستی
#سفینه_النجاه
#نذر_شعر ۳
@adabiatqom
«۱۴»
یادش بخیر عطر نسیمی که نوحهخوان
میرفت عاشقانه در آغوش زائران
یادش بخیر رود خروشان چشمهام
میرفت سوی گنبد سبزی دوان دوان
یک آن رسید عطر خوشی، عطر یاس بود
رویید در هوای دلم شاخهی اذان
زانو زدم، زمین که به پیشانیام رسید
اشکی چکید از دل زیبای آسمان
یادش بخیر آن شب طولانی و قشنگ
یادش بخیر نم نم باران جمکران
#ماهرخ_درستی
#پویش_شعر_مهدوی
@adabiatqom