🌸نسل خسته👩👩👦👦🌸
اگر بخواهیم نسل خسته را بشناسانیم؛باید بگوییم که آنها با جمله«حسّش نیست»شناخته میشوند و موردی نیز مشاهده شده است که شخص حتی حالِ گفتن جمله«حسّش نیست»را هم نداشته است.
در مورد اعمالشان باید گفت که بیشتر کارهایشان از دو بخش خواب و استراحت تشکیل میشود.
🔶عند الخستیّون خواب به اعتبار های مختلف به اقسام مختلفی تقسیم میشوند:
♦️خواب از لحاظ مکان که شامل موارد زیر است:
1️⃣خواب روی تخت
2️⃣خواب در رختخواب
3️⃣خواب در اتاق بدون رختخواب
4️⃣خواب در مدرسه
5️⃣خواب در کلاس
6️⃣خواب در مسجد
7️⃣خواب در سالن
و...(که نسل خسته آنها را بهتر از ما میشناسند.)
♦️اما تحقیقات ما نشان داده که خواب از لحاظ زمان هم دارای اقسامی است؛که عبارتند از:
1️⃣خواب شب
2️⃣خواب روز
3️⃣خواب قیلوله
4️⃣خواب دم غروب
5️⃣خواب بین الطلوعین
6️⃣خواب بعد اذان
و...
گفته شده که این تقسیمات قابل احصاء نیست و ممکن است خواب حتی به اعتبار همراهیّت نیز به اقسامی مانند خواب همراه کتاب،خواب همراه موبایل،خواب همراه رفیق و... تقسیم شود.(و آن را خدا میداند و نسل خسته فقط)
🔶استراحت نیز اقسامی دارد:
1️⃣استراحت بعد کار
2️⃣استراخت بعد کلاس
3️⃣استراحت بعد بیکاری
4️⃣استراحت بعد خواب
و...
نکته دیگری که قابل ذکر است زمان و مکان زندگی آنهاست؛
🏘مکان آنها که از توضیحات ماقبل مشخص است و جایی جز رختخواب نیست؛خواه این رختخواب در اتاق باشد یا در خیابان یا در سرویس بهداشتی.
البته مواردی هم مشاهده شده که این اشخاص نیاز به رختخواب هم ندارند و به عبارت دیگر رختخواب به کول اند به اینصورت که تشکشان پهلو و بالشتشان بازویشان است.
این خصوصیاتی که گفته شد مختصّ گروه خاصّی نیست؛
📆ولی اوج آن در سال های1380تا1400ه.ش گزارش شده است و غالباً این لقب را به اشخاصی که در این بازه زمانی می زیسته اند؛می دهند.
💢💢نکته پایانی و بسیار مهم💢💢
هیچ وقت از این نسل چیزی نخواهید؛فرق هم نمیکند که این نیاز شما چه باشد هرچه که باشد اعم از:
🔹اضطراری
🔹اختیاری
🔹مالی
🔹جانی(که اصلا حرفش رو نزنید.)
🔹زبانی
🔹برای خودتان باشد
🔹برای دیگری باشد
🔹برای خودشان باشد!
با جمله معروف«حسّش نیست»دست رد به سینه تان میزنند به طوریکه جای آن تا ابد بر روی سینه تان باقی خواهد ماند.
و بنده توصیه میکنم که حتی نزدیکشان نشوید چرا که برایتان کاری نمیکنند که هیچ؛تازه بطری را به دستتان میدهند و میگویند:«تا من چرت میزنم؛تو این رو پر کن بیار.»
خدا شاهد است که برای انجام این تحقیق چند صد لیتر آب جابجا کرده ام.
والسلام علیکم و رحمه الله
خیلی وقت ها یادمون میره ما طلبه هستیم. خودم رو عرض میکنم. یه جایی خوندم وقتی جمله (( خودم رو عرض میکنم)) گفته میشه، در واقع با شماست 😁 اما من واقعا خودم رو میگم. خدا رو شکر که ما طلبه شدیم اما همونطور که به ما گفتن، ما رو آوردن و همچنان که ما رو آوردن، میتونن ببرنمون بیرون . طبیعیه که ما اوائل طلبگی بیشتر مفید بودیم به شئونات طلبگی. شاید بیرون از حوزه حاجاقا حاجاقا گفتن مردم به ما، ما رو یاد طلبگی میندازه اما توی خلوتمون یادش نیستیم و برای همین مثل بقیه فریب شیطان رو میخوریم اما اگه از روی عقل در رفتارمون شئونات طلبگی رو رعایت کرده بودیم، توی خلوتمون هم نه فریب میخوردیم نه میزاشتیم مردم فریب بخورن. ان شا الله خداوند همه ما رو جزء سربازان خودش و طلبه حقیقی قرار بدهد.
«بسمه تعالی»
اولین چیزی که یادم می آید، گنبدی طلایی بود که در دل شب می درخشید. به همراه ماه عسلی کنارش قاب فراموش نشدنی ای را به تصویر کشیده بودند. قابی که طوری به دلم نشست که می خواستم فقط بنشینم و نگاه کنم. قاب قمر بنی هاشم. از میان نخلستان خارج شدم و فقط و فقط گنبدی چشمانم را گرفت. انگار در قلبم چیزی گیر کرده بود. تا گنبد را دیدم بغضم مانند دلم گرفت. همین طور که به گنبد خیره بودم، نزدیک و نزدیک تر می شدم. حرم هیچ صحنی نداشت. فقط قسمت اطراف ضریح را دیدم. وارد شدم... عده ی زیادی دور ضریح بودند. فقط دوست داشتم بشینم گوشه ای دخیل ببندم. خیلی طولی نکشید که ناگهان اطراف ضریح نسبتا خالی شد! فقط چهار، پنج نفر آن اطراف بودند. تعجب کرده بودم. فرصت خیلی خوبی برای استفاده بود. به سمت ضریح رفتم. ولی جلوتر که رفتم دیدم خبری از ضریح نیست، بلکه قبر داخل ضریح بود. بدون هیچ حفاظی. قبری برجسته که حدود چهار، پنج وجب از سطح زمین بالاتر آمده بود. بالا آمده. همه چیز خیلی غیر عادی بود. چرا ضریحی نیست؟ چرا مردم رفتند؟ فقط چندین بچه با پلاستیک هایی پر از شکلات گوشه ای نشتته بودند. اشک از چشمانم جاری شد و به سمت قبر مطهر رفتم. خیلی نزدیک شدم. یک خادم کنار قبر بود. برای تبرک دستم را روی قبر کشیدم. خادم رو به من با زبان عراقی چیزی گفت. فقط فهمیدم که نباید دست بزنم و باید عقب تر بایستم. فهمیدم به خاطر ویروسی است که آمده. رفتن ناگهانی مردم هم به همین خاطر بوده. رفتم عقب. گوشه ای روبه روی قبر نشستم و بلند بلند زدم زیر گریه. گریه به حال خودم که درد این غربت ناگهانی حرم دوبرابرش کرده بود. خیلی حالم بد بود و فقط گریه می کردم. دو پسر بچه با چشمانی اشک آلود و غمناک به سمتم آمدند. یکی از آنها یک دانه شکلات به من تعارف کرد. شکلات را از دستش گرفتم. اشکش را پاک کردم. به آنها گفتم: شما چرا گریه می کنید؟ یکی از آنها گفت: هیچکس پیش قبر نمونده. خیلی تنها شده. به او گفتم: ایشان هیچ وقت تنها نیست. میدونی چیه؟ تو نباید گریه کنی. عمو به گریه ی بچه ها حساسه. با این حرف گریه خودم بیشتر شد. پسر بچه ی دیگر گفت: تو چرا گریه می کنی؟ با بغض گفتم: من دلم خیلی گرفته. چند وقته که در حسرت یه زیارت مونده بودم. بهترین زیارتم هم همین گریه هاس. اصلا نوع حرف زدن خودم هم دست خودم نبود...
از خواب بیدار شدم. به خودم آمدم. تا حالا هیچ خوابی انقدر برایم دل چسب نبوده. حس و حال عجیب و غیر قابل درکی داشتم. دلم برای حرم عمو خیلی تنگ شده بود. شاید یک زیارت کامل کرده بودم. اینم تو این اوضاع که زیارت حضرت معصمه هم نمی شد بروم. وای که چه خوابی بود...
کرونا آمد و قرنطینه
خبر حذف صفر نقدینه
قدر وصل تو را ندانستیم
غم هجرت نشسته در سینه
السلام علیک یا بانو
منم و بیت های دیرینه
شکل صبرت چه خوب زینبی است
کم ندارد غریبی ا ز پینه
جام هجرت درون هر قفسست
داده روحی به قلب گنجینه
بنوا با کرم دل ما را
بزدا از درونمان کینه
دستمان راگرفته ای عمری
ول نکن دستمان در آدینه
دل من بند کنج ایوان است
با همان عشق و با طمانینه
خاطراتم ورق ورق پر شد
بر در گیت صحن آیینه
در سحر گاه به دیدار تو بیدار شدم
«من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم»
گوشه چشمی ز تو آسایش من ریخت به هم
«چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم»
بر درت معتکفم،راه به جایی نبرم
«که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم»
عطش عشق تو آتش زده بر دل طوری
«که به جان آمدم و شهره باز شدم»
نفست گرم که یک جمله تو طوفان کرد
«از دم رند می آلوده مدد کار شدم»
تازه شد داغ ،که فهمیدم همه رویا بود
«من که با دست بت بتکده بیدار شدم»