#خاطرات_امیر_المومنین_علیه_السلام
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان
📃 قسمت صد و پنجاه و چهارم
🔹 نباید کسی را با آل محمد صلیاللهعلیهوآله مقایسه کرد
[خطبهٔ دیگری در کوفه ایراد کردم:]
[ خطبه را با ذکر نعمتهای الهی و سپاس از خداوند و طلب یاری از او آغاز کردم و به یکتایی او شهادت دادم، همچنین شهادت بر اینکه محمد صلیاللهعلیهوآله، بنده و فرستاده خداست.
سپس به فلسفه بعثت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله پرداختم: ]
🔻خداوند پیامبر را فرستاده با دینی همچون آفتاب تابنده وپرآوازه، دانشی برتر و کتابی نوشته شده، فروغی تابان، پرتوی درخشان و فرمانی قاطع، تا تردیدها را از دلها بزداید و با دلایل روشن و حجتها استدلال کند و با ذکر آیات الهی، مردم را بیم دهد و با یادآوری کیفرهایی که بر امتهای پیشین رفتهاست، مردم را بترساند.
[ آنگاه زمان بعثت پیامبر را برایشان ترسیم کردم: ]
🔻خدا رسولش را زمانی فرستاد که مردم در فتنهها گرفتار بودند و رشتههای دین گسسته، ستونهای ایمان و یقین لرزان شده، هر کس به چیزی که اصل میپنداشت تمسک کرده بود، کارهای مردم پراکنده، راه رهایی دشوار و باریک، چراغ هدایت بینور، کوری و بیخبری شایع بود و پناهگاهی وجود نداشت...
🔻فتنهها بر سر پا ایستاده بود و مردم را لگدمال و در زیر پاها نابود میکرد و مردم، سرگردان و نادان و فریبخورده، در کنار بهترین خانهها، کعبه، و بدترین همسایگان زندگی میکردند. شبها خواب به چشمانشان نمیآمد و سرمهْ چشم آنها اشک بود. آنجا سرزمینی بود که بر دانایشان لگام میزدند و نادانشان را عزت میبخشیدند.
🔻اما اهلبیت و عترت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، جایگاه اسرار خداوندی، پناهگاه فرمان الهی، معدن علم خدا، مرجع حکمت الهی، نگهبان کتابهای آسمانی و کوههای همیشه استوار دین خدایند. خداوند به وسیلهٔ پایمردی آنها، قامت خمیدهٔ دین را راست کرد و لرزش و اضطراب آن را به آرامش مبدل ساخت.
🔻در این امت، کسی را با آل محمد صلیاللهعلیهوآله مقایسه نتوانکرد. کسانی را که پروردهٔ نعمت هدایت اهل بیت پیامبرند، با آنان برابر نتوان شمرد.
آری، آلمحمد صلیاللهعلیهوآله اساس دین و ستونهای استوار یقیناند. پیشی گرفتگان باید به آنان بازگردند و واپسماندگان باید به آنان بپیوندد؛ زیرا ویژگیهای امامت به آنها اختصاص دارد و وصیت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله دربارهٔ خلافت مسلمانان و میراث رسالت، ویژهٔ آنان است. چنانکه هماکنون، حق به اهل آن بازگشته و خلافت به جایگاهی که از آن دور مانده بود، بازگردانده شده است.
🔹گفت و شنودی با خوارج
[ جمعی از خوارج به دیدارم آمدند و پرسیدند: با چه مبنایی در جنگ جمل میجنگیدیم؟ گفتم: بر مبنای حق. گفتند: چرا با مردم بصره نبرد کردیم؟ گفتم: ]
🔻با مردم بصره به دلیل پیمانشکنی جنگیدیم و نیز بهدلیل ستمی که روا داشتند.
[ آنها سوال کردند: چرا با مردم شام جنگیدیم؟ گفتم: ]
🔻مردم شام و مردم بصره در پیمانشکنی و ستمکردن یکسان بودند.
[ پرسیدند: پس دلیل موافقت تو با درخواست معاویه برای آتشبس و تعطیلی جنگ چه بود؟ گفتم: ]
🔻شما با تصمیم من برای ادامهٔ جنگ مخالفت کردید و من از بروز فتنه نگرانشدم و بهناچار پذیرفتم.
[ آنان گفتند: پس اکنون که ما دست از مخالفت برداشتهایم، تو نیز به تصمیم قبلی خود برگرد! پاسخ دادم: ]
🔻من با آنان برای مدت معیّنی پیمان بستهام و در چنین وضعی، جنگ با آنان جایز نیست؛ مگر آنکه مدت بهسر آید. از داوران نیز تعهد گرفتهایم که مطابق کتاب خدا داوری کنند، که اگر چنین کنند من در میان همهٔ مردم سزاوارترین فرد به خلافتم.
[ آنان جوابدادند: ادعای معاویه نیز همانند ادعای توست! ]
📚منابع:
۱. نهج البلاغه، خطبهٔ۲، ص۴۶
۲. وقعةصفین، ص۵۵۱
۳. أنسابالاشراف، ج۲، ص۳۵۶، رقم۴۲۹
📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام
↩️ ادامه دارد...
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#خاطرات_امیر_المومنین_علیه_السلام
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان
📃 قسمت صد و پنجاه و پنجم
❇️ دوران جنگ نهروان
✳️ مدارا و نرم خویی با خوارج
🔹مدارا تا پایان مدت معاهده
[ پس از ورود به کوفه، موضوع خوارج به مشکل بزرگی تبدیل شد. شش ماه تا پایان معاهدهٔ حٓکمیت باقی مانده بود و در تمام این مدت با آنان گفتوگو و بحث میکردیم. آنان بعضی آیات قرآن را بر ضد من تأویل میکردند، از جمله این آیه را: «خداوند به حق داوری میکند و معبودهایی که غیر از او میخوانند، هیچگونه داوری ندارند.» برای آنان پیام فرستادم: ]
🔻ما تا پایان مدت معاهده با شما مدارا میکنیم و در این مدت کتاب خدا را مطالعه کرده و با هم بحث و گفتوگو خواهیمکرد. امیدواریم با هم به صلح و صفا برسیم.
[ و از آنان خواستم: ]
🔻دوازده نفر از بزرگان خویش را مشخص کنید، ما نیز دوازده تن از افراد خود را انتخاب میکنیم و همگی در یک مکان گرد هم میآییم تا سخنگویان ما استدلالهای خویش را بیان کنند و سخنگویان شما نیز دلایل شما را تبیین سازند.
[ پس از گفتوگوهای طولانی بین آنان، خودم در جمعشان حاضر شدم و مطالبی را به آنان گفتم: ]
🔻اما بعد، من شما را برای پذیرش حٓکمیت تشویق نکردم و شما بودید که به دلیل خستگی و ضعف در جنگ، از اطراف من پراکنده شُدید. اهل شام مرا به حکم قرآن دعوت کردند. نگرانی من این بود که اگر از پذیرش دعوت آنان خودداری کنم، شما این آیات را بر من تطبیق کنید:
{ أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنَ الْكِتَابِ يُدْعَوْنَ إِلَىٰ كِتَابِ اللَّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّىٰ فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ }
( آیا ندیدی کسانی را که بهرهای از کتاب داشتند، بهسوی کتاب الهی دعوت شدند تا [این کتاب] در میان آنها داوری کند، سپس گروهی از آنان روی میگردانند، در حالی که از قبول حق اعتراض دارند؟ )
همچنین آیه ۹۵ سوره مائده و آیه ۳۵ سوره انسان را قرائت کردم.
[ آنها در پاسخ من گفتند: تو ما را به کتاب خدا و عمل به آن دعوت کردی و ما پذیرفتیم و با تو بیعت کردیم. مردان ما در جنگ جمل و صفین به سبب اطاعت از تو کشته شدند؛ اما تو در امر الهی تردید کردی و به حٓکمیت دشمن خویش تن دادی! ما بر سر همان پیمان اول خویش باقی هستیم و امروز تو هستی که بر سر پیمان نیستی و تغییر کردهای! ما نمیتوانیم با تو همراهی کنیم؛ مگر اینکه توبه کرده و اعتراف کنی که گمراه شدی! به آنان گفتم: ]
🔻اما به خدا پناه میبرم از اینکه اعتراف کنم گمراه شدهام. من از روزی که اسلام آوردهام تا به امروز، لحظهای دچار تردید نشدهام و از هنگامی که راه هدایت را یافتم، هیچگاه گمراه نگشتهام؛ بلکه خداوند به واسطهٖٔ ما، شما را هدایت کرد و از گمراهی و کفر نجاتتان داد و از نادانی رهایی بخشید.
🔻من حٓکمیت داوران را مطابق کتاب خدا و سنت جامع و کامل رسول خدا صلیاللهعلیهوآله پذیرفتم. اگر آنان مطابق کتاب خدا داوری کنند، تردیدی نیست که باید به حقانیت من حکم صادر کنند و مرا شایستهٔ خلافت بدانند و اگر به غیر کتاب خدا داوری کنند، حکم آنان دربارهٔ من و شما هیچ ارزشی ندارد.
🔹به کوفه برگردید
[ همانطور که یاد شد، جمعی از خوارج در بیرون شهر کوفه مانده بودند و حاضر نبودند به شهر وارد شوند و به منازلشان بروند. به آنان گفتم: ]
🔻 آیا شما مرا جاهل و نادان میدانید؟
[ گفتند: نه. پرسیدم: ]
🔻بنابراین، اگر احکامی صادر کنم، آنها را پذیرفتنی میدانید؟
[ گفتند: آری. گفتم: ]
🔻پس به شهر خویش، کوفه، برگردید تا با هم بحث و مناظره کنیم.
[ آنان پذیرفتند که وارد شهر شوند. ولی همه جا شعار «لاحکم الا لله» سر میدادند. ]
🔹مانع از حضور آنها در مساجد نمیشویم
[ جمع دیگری از خوارج در منطقه «حروراء» اردو زده بودند. به میان آنان رفتم و در ضمن گفتوگو با آنان، دلایل خویش را برای پذیرش حٓکمیت بیان کردم. در نهایت، آنان نیز قبول کردند که به شهر کوفه برگردند؛ اما در کوفه نیز به مخالفتشان ادامه دادند. به یارانم گفتم: ]
🔻رفتار ما با آنان تا زمانی که خونی ریخته نشده و مرتکب حرامی نشدهاند، چنین خواهدبود: آنان را از حقوق بیتالمال محروم نمیکنیم، و مانع از حضور آنها در مساجد نمیشویم و تحریک به جنگ و تهییج به شورش هم نمیکنیم.
📚منابع:
۱. قرآن کریم، سورهٔغافر، آیهٔ۲۰
۲. قرآنکریم، سوره آلعمران، آیهٔ ۲۳
۳. أنسابالاشراف، ج۲، ص۳۵۳، رقم۴۲۴
۴. تاریخیعقوبی، ج۲، ص۱۹۱
۵. تاریخ طبری، ج۴، ص۵۳ و ۵۴
📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام
↩️ ادامه دارد...
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#خاطرات_امیر_المومنین_علیه_السلام
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان
📃 قسمت صد و پنجاه و ششم
❇️ مدارا و نرمخویی با خوارج
🔹رعایت سه حق
[ در حال ایراد خطبه بودم که یکی از خوارج برخاست و شعار «لا حکم الا لله» سرداد. من سکوت کردم. فرد دیگری برخاست و همان شعار را تکرار کرد. پس از او نیز چندین نفر دیگر برخاستند و این شعار را سردادند. در پاسخ آنان گفتم: ]
🔻این شعاری که سر میدهید، مطلب حق و درستیاست؛ ولی نتیجهگیری شما از آن باطل و نادرست است. ما دربارهٔ شما سه حق را رعایت میکنیم: مانع از نمازخواندن شما در مساجد نمیشویم و تا زمانی که با ما هستید، از حقوق بیتالمال محرومتان نمیکنیم و با شما جنگ نخواهیم کرد؛ مگر اینکه شما شروعکنندهٔ جنگ باشید.
🔹علی از حاکمیت خدا نگران نیست و نخواهدبود
[ در مسجد نشسته بودم و مردم در اطرافم حلقه زدهبودند. یکی از خوارج وارد شد و فریاد زد: لاحکم الا لله، گرچه مشرکان را خوش نیاید! مردمی که در اطرافم بودند، متوجه او شدند. او دوباره شعار داد: لا حکم الا لله، گرچه همهٔ این مردم نیز آن را نپذیرند! سپس ادامه داد و گفت: لا حکم الا لله، گرچه ابوالحسنعلی نیز آن را نپذیرد! پاسخ دادم: ]
🔻هرگز ابوالحسن از اینکه حکم مختص خدا باشد، ناراحت نمیشود و از پذیرش حکم خدا سرباز نمیزند.
و اکنون نیز منتظر حکم خداوند دربارهٔ شما هستم!
[ مردمی که در اطرافم بودند. پرسیدند: ای امیرالمؤمنین، چرا متعرض آنان نمیشوی و آنان را از روی زمین ریشهکن نمیکنی؟ پاسخ دادم: ]
🔻آنها ریشهکن نمیشوند و تا روز قیامت در صُلب مردان و رحم زنان خواهند بود!
🔹اکنون وارد شهر خود شوید، خدا شما را رحمت کند
[ بار دیگر بین خوارج حاضر شدم و پس از به جا آوردن دو رکعت نماز، دوباره در رابطه با حٓکمیت و حکم قرآن، همچنین در مورد عدم رضایتم از پذیرش حٓکمیت و عدم همراهی آنان با من، صحبتکردم. آنها از من پرسیدند: چرا در عهدنامه اسم خود را نوشتی، ولی عبارت امیرالمؤمنین را پاک کردی؟ آیا در حقانیت خویش تردید داشتی؟ در پاسخ آنان گفتم: ]
🔻هنگامی که عهدنامه بین مسلمانان و قریش نوشته میشد، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به من فرمودند: « بنویس این عهدنامه بین محمّد، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و سهیلبنعمرو نوشته میشود.» مردم مکه اعتراض کردند که اگر ما قبول داشتیم تو رسول خدا هستی، هرگز با تو نمیجنگیدیم! لذا آن حضرت به جای کلمهٔ رسولخدا نوشت: «محمد فرزند عبدالله».
[ آنها گفتند: تو سخنانت را گفتی؛ ولی ما که به حٓکمیت تمایلی پیدا کرده بودیم، به درگاه خداوند توبه کردیم و آمادهٔ جنگ با دشمنان هستیم. اگر تو نیز توبه کنی، با تو همراهی خواهیم کرد و در غیر این صورت، از تو جدا خواهیم شد.
در یک کلام کلی و برای ملاطفت با آنان گفتم: ]
🔻من به درگاه الهی توبه میکنم و از هر گناهی طلب مغفرت دارم. اکنون وارد شهر خود شوید. خدا شما را رحمت کند.
[ شش هزار تن از آنان به شهر بازگشتند؛ ولی شروع به تبلیغ کردند که علی از حٓکمیت عدول کرده است و آن را گمراهی میداند، و گفتند: امیرالمؤمنین منتظر فربهشدن اسبها و جمعآوری اموال است تا در اولین فرصت ما را بهسوی شام اعزام کند.
من در ضمن خطبهای با صراحت اعلام کردم: ]
🔻هرکس گمان کند که من از حٓکمیت عدول کردهام، دروغ میگوید و هرکس پذیرش حٓکمیت را گمراهی بداند، خود گمراه شده است!
[ خوارج با شنیدن سخن من از مسجد خارج شدند و شعار «لا حکم الا لله» را سر دادند.]
🔹قبل از ارتکاب جرم، مجازات نمیکنم
[ یکی از یارانم به نام کثیرالحضرمی وارد مسجد کوفه شد. با پنج تن از خوارج روبرو شد که در حال اهانت به من بودند. یکی از آنان گفته بود با خداوند عهد میبندم که علی را بکُشم. کثیر با آنها درگیر شده و فردی را که درصدد کشتن من بود، دستگیر کرده بود. او را نزد من آورد و گفت: من خودم شنیدم که او با خدا عهد میبست که شما را بکُشد به او گفتم: ]
🔻او را آزاد کن.
[ کثیر گفت: آزادش کنم؟! او با خداوند پیمان بسته است که شما را بکُشد! گفتم: ]
🔻میخواهی او را بکُشم، وقتی مرا نکشته است؟!
[ گفت: او به شما اهانت میکرد! گفتم: ]
🔻تو هم اگر میخواهی، پاسخ او را بده و به او اهانت کن یا از او بگذر.
📚منابع:
۱. شرح نهجالبلاغه، ج۲, ص۳۱۱
۲. أنسابالاشراف، ج۲، ص۳۴۹، رقم۴۲۲
۳. تاریخطبری، ج۴، ص۴۷
۴. شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۷۹
۵. کنزالعمال، ج۱۱، ص۳۰۰
۶. المبسوط، ج۱، ص۱۲۴
📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام
↩️ ادامه دارد...
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#خاطرات_امیر_المومنین_علیه_السلام
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان
📃 قسمت صد و پنجاه و هفتم
❇️ پاسخهایی به شعارهای خوارج
🔹سخن حق؛ هدف باطل
[ در پاسخ به شعار« لا حکم الا لله» خوارج توضیح دادم: ]
🔻آری، درست است که حکم فقط به خدا اختصاص دارد؛ ولی اینها میگویند: فرمانروایی و زمامداری ویژهٔ خداوند است و بس!
🔻اما مردم به امیر و فرمانروا، نیکوکار یا بدکار، نیازمند هستند. در سایهٖ حکومت او، مؤمن به کار خود میپردازد و کافر از زندگی خود بهره میگیرد تا زمان هر یک بهسر آید...
🔻ما افراد را داور قرار ندادیم؛ بلکه قرآن را به حٓکمیت انتخاب کردیم و این قرآن خطیاست نوشتهشده که میان دو جلد جای دارد. به زبان سخن نمیگوید و نیازمند کسی است که آن را ترجمه کند و انسانها میتوانند از آن سخن بگویند.
🔻هنگامی که اهل شام ما را دعوت کردند تا قرآن را میان خویش قرار دهیم، ما آن گروهی نبودیم که به کتاب خدای سبحان پشت کنیم، در حالی که خدای بزرگ فرموده است:
{ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ }
( و هرگاه در چیزی نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید.)
🔻بازگرداندن امور به خدا، این است که بر طبق کتاب او داوری کنیم و بازگرداندن به رسول خدا صلیاللهعلیهوآله این است که سنت او را ملاک قرار دهیم. پس اگر از روی راستی و حقیقت بر اساس کتاب خدا داوری شود، ما از دیگر مردمان بهآن سزاوارتریم و اگر بر اساس سنّت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله داوری شود، ما بدان أولیٰ هستیم.
🔻اما دربارهٔ سخن شما که میگویید چرا میان خود و آنان برای حٓکمیت مدت تعیین کردی، من این کار را کردم تا در این مدت، جاهل حقیقت را دریابد و دانا بر عقیدهٔ خود استوار بماند و شاید در این مدت صلح، خدا کار امت را اصلاح کند و راه تحقیق و شناخت حق باز باشد، تا مثل کسی نباشند که گلویش را میفشارند که در جستجوی حق شتاب ورزد یا تسلیم اولین فکر گمراهکننده شود.
🔻همانا برترین مردم در پیشگاه خدا کسی است که عمل به حق نزد او محبوبتر از باطل باشد؛ هرچند عمل به حق از قدر او بکاهد و به او زیان رساند و عمل به باطل به او سود رساند و بر قدرت او بیفزاید.
🔹آیا شما نگفتید که اینان برادران ما و همآیین ما هستند؟
[ در جمع خوارج حاضر شدم و از آنها پرسیدم: ]
🔻آیا همه شما در جنگ صفین با ما بودید؟
[ گفتند: برخی در صفین حاضر بودیم و برخی دیگر حضور نداشتیم. از آنها خواستم: ]
🔻به دو گروه تقسیم شوند: کسانی که در صفین حضور داشتند در یک گروه قرار گیرند و کسانی که حضور نداشتند در گروه دیگری گرد آیند، تا متناسب با هر یک سخن گویم.
[ در میان گروهی که در صفین بودند، حضور یافتم و به آنان گفتم: ]
🔻ساکت باشید و به سخنانم گوش فرا دهید و با جان و دل به من توجه کنید و از هر کس شهادت خواستم، باید از روی علم و آگاهی شهادت دهد.
🔻آنگاه که اهل شام از روی حیلهگری و نیرنگ و فریب، قرآنها را بر سر نیزه بلند کردند، آیا شما نگفتید که اینان برادران ما و هم آیین ما هستند و از ما میخواهند از خطای آنان بگذریم؟! آیا شما نگفتید که آنان به کتاب خدا پناه بردهاند و نظر ما این است که از آنان قبول کنیم و اندوه از دلشان بزداییم؟!
🔻اما من به شما گفتم: ظاهر این توطئه، ایمان و باطنش، دشمنی و تجاوز و ستم است، آغازش، رحمت و مهربانی و پایانش، پشیمانی است! من از شما خواستم که در کار خود ثابت بمانید و به جنگ ادامه دهید و به آواز لشکر شام توجه نکنید؛ زیرا اگر پاسخ داده شوند، گمراه کنندهاند و اگر رها شوند، خوار و حقیر خواهند شد.
اما دریغ که آن کار انجام پذیرفت و شما را دیدم که به خواستههای اهل شام گردن نهادید و حکمیت را پذیرفتید!
🔻به خدا سوگند، اگر آن را نمیپذیرفتم، مسئول پیامدهای آن نبودم خدا گناهان را به پرونده من نمیافزود. و به خدا سوگند، اگر بر اساس مصلحت حٓکمیت را پذیرفتم، سزاوار بودم که باز هم از من پیروی کنند؛ زیرا قرآن با من است و از آن هنگام که با قرآن بودهام، از آن جدا نشدهام...
🔻امروز با پیدایش زنگارها و انحرافها در دین و نفوذ شبههها در افکار و تفسیر و تأویل دروغین در دین، با برادران مسلمان خود به جنگ خونین کشانده شدهایم.
🔻هرگاه احساس کنیم چیزی باعث وحدت ماست و بهوسیله آن میتوانیم به یکدیگر نزدیک شویم و شکافها را پر و باقیمانده پیوندها را محکم کنیم، به آن تمایل و رغبت نشان خواهیم داد و آن را میگیریم و جز آن را ترک خواهیم گفت.
📚 منابع:
۱. نهجالبلاغه، خطبه ۴۰
۲. أنسابالاشراف، ج۲، ص۳۵۲و۳۶۱و۳۷۷
۳. سورهٔنساء، آیهٔ۵۹
۴. نهج البلاغه، خطبه ۱۲۵
۵. أعلامالدین، ص۱۰۳
۶. نهج البلاغه، خطبه ۱۲۲
📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام
↩️ ادامه دارد...
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#خاطرات_امیر_المومنین_علیه_السلام
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان
📃 قسمت صد و پنجاه و هشتم
🔸گناه من چیست، اگر ابوموسی گمراه شد؟!
[ در گفتوگوی دیگری با خوارج، از آنان پرسیدم: ]
🔻رهبر شما کیست؟
[ آنها ابنالکوّاء را معرفی کردند. از آنان پرسیدم: ]
چرا از حکومت ما خارج شدهاید؟
[ آنها دوباره همان حرفها و سؤالات را در مورد قبولی حَکمیت، تکرار کردند و من پاسخ سؤالاتشان را دادم.
سپس از ابنالکوُاء سؤال کردم: ]
🔻ای فرزند کوّاء، به من بگو ابوموسی چه هنگامی "حَکَم" نامیده شد؟ آیا هنگامی که انتخاب شد یا هنگامی که نظر خودش را بیان کرد و حکم صادر کرد؟
[ گفت: هنگامی که حکم صادر کرد. پرسیدم: ]
🔻پس قبول داری که وقتی او برای این کار انتخاب شد، فرد مسلمانی بود که تو امیدوار بودی طبق حکم قرآن نظر دهد؟
[ گفت: آری، چنین است. پرسیدم: ]
🔻پس انتخاب او و اعزامش برای این کار را نادرست و گمراهی نمیدانی، اگر هنگام انتخاب شرط عدالت را دارا بود؟!
[ آنها پاسخی نداشتند. پس پرسیدم: ]
🔻پس گناه من چیست، اگر ابوموسی گمراه شد؟! در آن زمان، من به حکمی که او صادر کرد، راضی نبودم و سخن او را نپذیرفتم.
[ آنها در مقابل سخنم درمانده شدند، سؤال دیگری مطرح کردند و گفتند: ما فهمیدیم که تو به این حَکمیت راضی نبودی؛ ولی چرا تردید به خود راه دادی و در معاهده نوشتی اگر حُکم کتاب خدا به نفع تو بود، من میپذیرم و از تو پیروی میکنم و اگر حُکم قرآن به نفع من بود، تو میپذیری و باید از من پیروی کنی؟ این سخن به معنای تردید تو در حقانیت خویش است و ابراز این تردید پس از ریختهشدن خونهای فراوان جای تأمل دارد! در پاسخشان گفتم: ]
🔻به این پرسش من پاسخ دهید آیا یقین شما به دین بیشتر است یا یقین رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و مهاجران و انصار؟ آیا یقین من به حقانیت دین بیشتر است یا یقین معاویه و اهل شام؟
[ ابنالکوّاءگفت: رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بیش از تو یقین داشت و اهل شام نیز بهتر از مشرکان قریش هستند و مهاجران و انصار هم برتر از ما بودند. گفتم:]
🔻وقتی خداوند به رسولش میفرماید:
{ قُلْ فَأْتُوا بِكِتَابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَىٰ مِنْهُمَا أَتَّبِعْهُ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ }
(بگو اگر راست میگویید [که تورات و قرآن از سوی خدا نیست]، کتابی هدایتبخشتر از این دو از نزد خدا بیاورید، تا من از آن پیروی کنم!)
آیا رسولخدا صلیاللهعلیهوآله در حقانیت قرآن تردید داشتند که چنین سخنی را با مشرکان در میان گذاشتند؟ یا اینگونه سخنگفتن برای رعایت انصاف است؟
[ ابنالکوّاء گفت: به خدای کعبه سوگند، که تو در این مناظره بر ما غالب شدی و به کاری که انجام دادی، آگاه تری! ]
📚منابع:
۱. قرآن کریم، سورهٔ قصص، آیهٔ۴۹
۲. المعیار والموازنة، ص۱۹۸
📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام
↩️ ادامه دارد...
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#خاطرات_امیر_المومنین_علیه_السلام
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان
📃 قسمت صد و پنجاه و نهم
❇️ برخی از انتقادات خوارج
🔹علّت تقسیم نکردن زن و بچههای دشمن، بهعنوان غنیمت، در جنگ بصره؟!
[ عبدالله بن عباس را برای گفتوگو با خوارج فرستادم و به وی سفارش کردم: ]
🔻به وسیلهٔ قرآن با خوارج بحث مکن؛ زیرا قرآن معناهای گوناگون را برمیتابد و تفسیرهای گوناگونی دارد. تو چیزی میگویی و آنها چیزی دیگر؛ ولی با سنت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله با آنان بحث و گفتوگو کن، که در برابر آن راه گریز نیابند.
در مناظره و پاسخ دادن به آنان عجله مکن تا من نیز برسم. پس از تو، من خواهم آمد.
[خوارج در گفتوگویشان با عبداللّٰه، همان سوالات قبلی و انتقاداتشان را مطرح کرده بودند؛ از جمله اینکه:
چرا من در جنگ بصره، غنائم را در بین آنها تقسیم کردم، ولی از تقسیم زن و بچههای دشمن بهعنوان غنیمت خودداری کردم؟!
ابنعباس به من گفت: ای امیرالمؤمنین، سخنان این جماعت را شنیدید و برای پاسخدادن، شما سزاوارترید.
در میان خوارج قرار گرفتم و سؤالات و انتقاداتی را که مطرح کرده بودند، پاسخ دادم.
در مورد تقسیم غنائم جنگ بصره به آنها پاسخ دادم: ]
🔻اما این که گفتید من پس از پیروزی در جنگ بصره غنائم را تقسیم کردم، ولی از تقسیم زن و بچههای دشمن خودداری کردم، بدانید که من آن روز بر اهل بصره منّت گذاشتم؛ همانگونه که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در فتح مکه بر اهل مکه منّت گذاشتند. اگر اهل بصره دوباره شورش کنند، ما میتوانیم با شدّت بیشتری با آنان برخورد کنیم. علاوه بر آن، کدام یک از شما حاضر بودید که «عایشه» همسر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را به عنوان غنیمت جنگی ببرید؟
[گفتند: این را قبول کردیم.]
🔹ادانکردن حق جانشینی پیامبر(ص)
[ آنها همچنین به ابن عباس گفته بودند: او جانشین رسولخدا صلیاللهعلیهوآله بود؛ ولی حق این جانشینی را ادا نکرد و آنرا ضایع ساخت. در پاسخ آنها گفتم: ]
🔻ادّعا کردید که من جانشین رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بودم و این جانشینی را ضایع کردم! در حقیقت شما بودید که با من مخالفت کردید و بر من پیشی گرفتید و زمام امور را از دست من خارج ساختید. جانشینان انبیا وظیفه ندارند که مردم را [با زور و به هر طریقی] تحت فرمان خود درآورند. خداوند انبیا را مبعوث میکند و آنان مردم را بهسوی خویش فرامیخوانند و همان انبیا جانشین خود را به مردم معرفی میکنند و نیازی نیست که وصی پیامبر بر این امر اصرار بورزد. وظیفهٔ اهل ایمان است که به سراغ وصی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بروند! اگر خدا فرموده است:
{ وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا }
(و برای خدا، حج آن خانه برعهدهٔ مردم است، کسی که بتواند بهسوی آن راه یابد.)
🔻چنانچه مردم حج خانهٔ خدا را ترک کنند، نقصی بر خانهٔ خدا وارد نمیشود و از ارزش آن کاسته نمیشود؛ بلکه این مردم هستند که به دلیل ترک حج گرفتار گناه شدهاند! زیرا خداوند این خانه را برای مردم نشانهٔ هدایت قرار داده است.
🔻موقعیت من نیز چنین است که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مرا به عنوان نشانهٔ هدایت منصوب کردند و فرمودند: «یا علی، جایگاه تو نسبت به من، همانند جایگاه هارون نسبت به موسی است و جایگاه تو همانند جایگاه کعبه است که باید مردم به سراغ کعبه بروند و نه اینکه کعبه سراغ مردم برود.»
[ آنها گفتند: این استدلال نیز قانع کننده است. از این رو تعدادی از آنان برگشتند و خود را از صف خوارج جدا کردند؛ ولی چهار هزار نفر بر مخالفت خویش اصرار ورزیدند و به راه نادرست خود ادامه دادند.]
📚منابع:
۱. نهج البلاغه، نامه۷۷
۲. الفصولالمهمة، ص۱۰۱
۳. تاریخطبری، ج۴، ص۴۷
۴. قرآن کریم، سوره آلعمران، آیهٔ۹۷
۵. الإحتجاج، ج۱، ص۱۸۷
۶. خصائص النسائی، ص۲۶۳
📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام
↩️ ادامه دارد...
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#خاطرات_امیر_المومنین_علیه_السلام
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان
📃 قسمت صد و شصتم
🔹دست خدا با جماعت است
[ در گفتوگویی با خوارج، دربارهٔ کافر نشدن کسانی که مرتکب گناه میشوند، توضیحاتی دادم و از آنان پرسیدم:]
🔻اگر چنین میپندارید که من خطا کرده و گمراه شدهام، پس چرا همهٔ امت محمد صلیاللهعلیهوآله را به گمراهی من گمراه میدانید و خطای مرا به حساب آنان میگذارید و آنان را به گناهی که من مرتکب شدهام، کافر میشمارید؟ شمشیرهای خود را بر روی دوش نهادهاید و بر سر بیگناه و گناهکار فرود میآورید و گناهکار و بیگناه را با هم مخلوط میکنید و همه را یکی میپندارید؟!
🔻شما میدانید که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله کسی را که مرتکب «زنای مُحصَنه» شده بود، سنگسار کرد؛ ولی سپس بر او نماز خواند و میراثش را به خانوادهاش داد! قاتل را قصاص کرد؛ ولی میراث او را به خانوادهاش بازگرداند. دست دزد را بُرید و زناکار غیر مُحصَنه را تازیانه زد؛ ولی سهم آنان را از غنائم داد و اجازه داد با زنان مسلمان ازدواج کنند. پس رسول خدا صلیاللهعلیهوآله آنها را به سبب گناهانشان کیفر میداد و حدود الهی را بر آنان جاری میساخت؛ اما از سهمی که اسلام برایشان معیّن کردهبود، محرومشان نمیکرد و نام آنها را از دفتر اهل اسلام نمیزدود.
🔻شما بدترین مردم هستید؛ یعنی از کسانی هستید که شیطان به هر سو بخواهد، آنان را میکشاند و گمراه و سرگردان میسازد! در آیندهٔ نزدیک، دو گروه با دو موضع متفاوت در برابر من، هلاک میشوند: دوستی که در دوستیِ من افراط کند و این افراط او را از راه حق دور سازد و دشمنی که در کینهتوزی با من افراط کند و دشمنی با من او را از حق دور سازد. بهترین مردم در قبال من کسانی هستند که راه میانه را برگزینند؛ پس همراه آنان باشید و از آنها جدا نشوید! همواره با جماعت باشید که دست خدا با جماعت است و از تفرقه بپرهیزید؛ زیرا کسانی که از جماعت کنارهگیری کنند، طعمهٔ شیطان میشوند؛ مانند گوسفندی که از گله جدا میافتد و طعمهٔ گرگ میشود!
🔻آگاه باشید، کسی که مردم را به شعار «تفرقه و جدایی» دعوت کند بکُشید؛ هر چند زیر عمامهٔ من باشد. اگر به آن دو نفر [ ابوموسی و عمروبنعاص ] اجازهٔ داوری دادم، تنها برای این بود که آنچه قرآن زنده کرده، زنده سازند و آنچه قرآن میرانده است، بمیرانند. زنده کردن قرآن این است که دست وحدت به هم دهند و به حُکم آن عمل کنند و میراندن قرآن جداشدن از احکام آن است. پس اگر قرآن ما را بهسوی آنان بکشاند، از ایشان پیروی میکنیم و اگر آنان را به جانبِ ما رهنمون شد، باید از ما اطاعت کنند!
🔻من کار نادرستی نکردهام و شما را در کارتان فریب نداده و به اشتباه نینداختهام. رأی بزرگان شما بر این قرارگرفت که دو نفر را برای داوری انتخاب کنند. ما هم از آنها پیمان گرفتیم که از حُکم قرآن تجاوز نکنند؛ اما افسوس که آنها عقل خویش را از دست دادند و حق را ترک کردند، با اینکه آن را به خوبی میدیدند و چون ستمگری با هواپرستی آنها سازگار بود، با ستم همراه شدند. ما پیش از داوری ظالمانهشان با آنها شرط کردیم که به عدالت داوری کرده و بر اساس حق حکم کنند؛ اما به آن پایبند نماندند.
📚منابع:
۱. نهجالبلاغه، خطبهٔ ۱۲۷
📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام
↩️ ادامه دارد...
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#خاطرات_امیر_المومنین_علیه_السلام
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان
📃 قسمت صد و شصت و یکم
❇️ خبر خیانت نمایندگان در حکمیت و آمادگی برای جنگ
🔸عبداللّٰهبنعبّاس را به عنوان جانشین خود میفرستم
[ با رسیدن ماه رمضان که هنگام بیان نتیجه حَکمیت بود، معاویه بههمراه چهارصد تَن وارد « دومةالجندل» شد. فرماندار من در آن منطقه اصرار میکرد که من نیز در آن منطقه حضور داشته باشم. به وی گفتم: ]
🔻ای فرزند حرّ، من گرفتار گروه خوارج هستم و باید مراقب آنها باشم. اگر آنها را رها کنم و مدتی در اینجا نباشم، فتنهای که دراین شهر برپا میکنند، بزرگتر از جنگ با اهل شام خواهدبود؛ ولی ابوموسیاشعری که مردم به حَکم بودن او رضایت دارند، میآید و عبداللّٰهبنعبّاس را هم به عنوان جانشین خودم میفرستم و حضور او به منزلهٔ حضور من خواهد بود.
🔸 آن دو مردی که برای حَکمیت انتخاب کرده بودید خیانت کردند
[ هنگامی که خبر حَکمیت و خیانت نمایندگان و فرار ابوموسیاشعری به مکه را دریافت کردم، خطاب به مردم گفتم: ]
🔻خدا را سپاس، هرچند دشواریهای فراوان و حوادثی بزرگ در این روزگار پدید آورد.
شهادت میدهم جز خدای یگانه، معبودی نیست و شهادت میدهم محمّد صلیاللهعلیهوآله بنده و فرستادهٔ اوست.
اما بعد، بدانید که نافرمانی از دستور خیرخواه مهربان و دانای باتجربه، موجب حسرت و سرگردانی است و پشیمانی در پی دارد.
🔻من در این حَکمیت، رأی و نظر خود را با شما در میان نهادم و نظر خالص خود را در اختیار شما قرار دادم. ایکاش اطاعت میشد! ولی شما همانند مخالفانی ستمکار و پیمانشکنانی نافرمان، از پذیرش آن سر باز زدید؛ تا آنجا که نصیحت کنندهٔ خیرخواه در کار خود به تردید افتاد [ که چگونه خیرخواهی خود را به شما تفهیم کند! ]
داستان من و شما چنان است که شاعر «هوازنی» سروده است:
در سرزمین «منعرج» دستور لازم را دادم، اما نپذیرفتید.
و فردا صبح به فایدهٔ آن آگاه شدید.
🔻بدانید، آن دو مردی که برای حَکمیت انتخاب کرده بودید، خیانت کردند و حکم قرآن را پشت سر خویش انداختند و از خود نظری ساختند و پرداختند که خلاف نظر قرآن بود. آنچه قرآن زنده کرده بود، نابود ساختند و آنچه قرآن از بین برده بود، احیا کردند و در نهایت، با یکدیگر نیز اختلاف پیدا کردند و هیچکدام راه درست را نپیمودند و نظر صحیحی ارائه نکردند. پس خداوند و رسولش و مؤمنان شایسته از آن دو برائت میجویند!
اکنون آمادهٔ جهاد باشید و مقدمات لازم را برای حرکت فراهم آورید و صبح روز دوشنبه در اردوگاه حاضر شوید. انشاءالله.
🔸ابوموسی اشعری را هوای نفس به گمراهی کشاند
[ ابوموسی اشعری پس از اینکه فریب عمروبنعاص را خورد، دیگر روی بازگشت به کوفه را نداشت و از خجالت به شهر مکه فرار کرد. در نامهای به وی نوشتم: ]
🔻تو را هوای نفس به گمراهی کشید و غرور نیز به ورطهٔ سقوط کشانید؛ پس، از خداوند درخواست توبه و جبران کن که خدا توبهپذیر است و جبران هم میکند. خدا هم میبخشد و هم سرزنش نمیکند و محبوبترین بندگانش کسانی هستند که تقوا را رعایت میکنند.
🔸دعوت از خوارج برای جنگ با دشمن
[ نامهای به خوارج نوشتم و از آنها خواستم برای جنگ مجدد با معاویه آماده شوند: ]
🔻بسمالله الرحمن الرحیم
از بندهٔ خدا علی، امیرالمؤمنین، به عبداللهبنوهبراسبی و یزیدبنحصین و کسانی که نزد ایشاناند
سلام بر شما. آن دو مردی که به داوری آنان رضایت داده بودیم، با کتاب خدا مخالفت ورزیدند و بدون استفاده از راهنماییهای خداوند، از هوای نفس خود پیروی کردند و چون به سنت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و به حکم قرآن عمل نکردند، ما از حکم آنان برائت جستیم و بر همان اعتقاد اول خود هستیم. خدایتان رحمت کند. پیش من آیید که ما در حال حرکت برای جنگ با دشمن خود و دشمن شما هستیم، تا خداوند میان ما و ایشان حکم فرماید، که او بهترین حکمکنندگان است.
[ اما آنان در پاسخ نامهٔ من نوشتند: اما بعد، غضب تو برای خدا نبود؛ بلکه برای نفس خود غضب کردی! بنابراین، اگر قبول کنی که در پذیرش حَکمیت مرتکب کفر شدهای و هماکنون از آن گناه بزرگ پشیمان هستی و توبه کردهای، ما نیز دربارهٔ پیشنهاد تو فکر میکنیم. در غیر این صورت به تو اعلان جنگ میدهیم؛ زیرا خداوند توطئهٔ خائنان را به نتیجه نمیرساند! ]
📚منابع:
۱. أنسابالاشراف، ج۲، ص۳۴۶، رقم ۴۱۹
۲. نهجالبلاغه، خطبه ۳۵
۳. تاریخ طبری،ج۴، ص۵۶
۴. الکامل، ج۳، ص۳۳۸
۵. مروجالذهب، ج۲، ص۴۴۶
۶. نهجالبلاغه، خطبه ۱۷۷
۷. الامامة و السیاسة، ص۱۶۰
📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام
↩️ ادامه دارد...
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#خاطرات_امیر_المومنین_علیه_السلام
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان
📃 قسمت صد و شصت و دوم
❇️ آمادگی دوباره برای جنگ با معاویه
🔹خود را برای جنگ آماده سازید
[ با اعلام رسمی نتیجهٔ حَکمیت، زمان معاهده به پایان رسید. مردم همگی اجتماع کردند و من برای آنان خطبهای ایراد کردم و آنان را به آمادگی دوباره برای رفتن به جنگ با معاویه دعوت کردم؛ در این خطبه نخست مطالبی در رابطه با توحید و خداشناسی بیان کردم سپس ضرورت جهاد و رعایت تقوای الهی را به آنان متذکر شدم: ]
🔻اما بعد، کسی که جهاد را ترک کند و در کار خدا سست باشد، بر لبهٔ پرتگاه و نابودی ایستادهاست؛ مگر این که لطف و رحمت الهی او را دریابد.
بندگان خدا، تقوای الهی را رعایت کنید و با کسی که از حدود الهی تجاوز کرده است و برای خاموش کردن نور الهی تلاش میکند بجنگید. به پیکار برخیزید با خطاکارانی که دوستان خدا را از دم تیغ گذراندند، دین خدا را تحریف کردند، کتاب خدا را نمیخوانند، دین خدا را نمیفهمند و شناختی از تأویل کتاب خدا ندارند. آنها هیچ شایستگی برای حکومت در سایهٔ این دین ندارند و در اسلام نیز سابقهای کسب نکردهاند.
🔻به خدا سوگند، اگر با آنان برخورد نکنید، آنان همچون کسریٰ و قیصر با شما برخورد خواهند کرد. پس حرکت کنید و خود را برای جنگ آماده سازید که به سراغ برادرانتان در بصره فرستادهام تا به شما ملحق شوند. با رسیدن آنها و جمعشدن شما عازم خواهیم شد، انشاءالله.
🔹برادرانم در راه حق
[ پس ازاعلام آمادگی برای جنگ مجدد با معاویه، تعداد اندکی از سپاهیان بصره وارد پادگان نُخَیله شدند. آنها فقط سههزارودویست تن بودند! با دیدن این وضع، بزرگان مردم کوفه و فرماندهان لشکر و رؤسای قبیلهها را جمع کردم و به آنان گفتم: ]
🔻ای مردم کوفه، شما برادران من و یاران و انصار من در راه حق هستید. شما دعوت مرا برای جهاد پذیرفتید و به یاری شما با کسانی که از دین برگشتهاند، مقابله خواهم کرد. برای این کار، از مردم بصره نیز یاری خواستم؛ ولی آنها فقط سههزارودویست تن را برای کمک به من فرستادهاند! اکنون خالصانه و خیرخواهانه به یاری من بشتابید. به رؤسای قبایل دستور میدهم که تعداد جنگجویان قبیلهٔ خویش و همچنین جوانانی که توانایی جنگیدن دارند و تعداد خدمتکاران را بنویسند و در اختیار من قرار دهند تا برنامهریزی کنم، انشاءلله.
[ سعدبنقیسهمدانی برخاست و گفت: ای امیرالمؤمنین، فرمان تو را شنیدیم و از صمیم دل و خالصانه در طاعت تو هستیم. من اولین کسی هستم که دعوت تو را اجابت و خواست تو را پیگیری میکنم. پس از او عدیبنحاتم و حجربنعدی و بزرگان قبایل برخاستند و همانند وی سخن گفتند و آمار جنگجویان قبیلهٔ خویش را ارائه کردند که تعدادشان به چهلهزار تن میرسید.]
🔹اولویت؛ جنگ با معاویه
[ موضوع خوارج ذهن مردم را مشغول کرده بود و شنیدم که برخی از آنان میگویند: چه خوب بود که امیرالمؤمنین دستور میداد به سراغ خوارج برویم و پس از تمام کردن کار آنان، ما را به شام و جنگ با معاویه میبرد!
در ضمن خطبهای به مردم گفتم: ]
🔻سخن شما به من رسیده است که ای کاش امیرالمؤمنین ما را به سراغ خوارج که بر ضد ما قیام کردهاند، میفرستاد و از آنها شروع میکردیم.
بدانید که برای من، جنگ با معاویه مهمتر از جنگ با خوارج است. همگی به سوی قومی حرکت کنید که آمادهٔ جنگ با شمایند و میخواهند پادشاهان ستمگر و مستبد روی زمین باشند و بر مؤمنان اربابی کنند و بندگان خدا را به زنجیر اسارت بکشند. در چنین وضعی موضوع خوارج را کنار بگذارید.
[ در این هنگام، مردم از هر سوی مجلس ندا سر دادند: ای امیرالمؤمنین، هر مسیری را که میخواهی انتخاب کن. ما همگی یاوران تو و از زمرهٔ حزب توایم و با دشمنان تو دشمنی میکنیم و با کسانی که طاعت تو را گردن نهادهاند همراهیم. امروز دلهای شیعیان تو چنان متّحد و یکپارچه است که گویی یک نفر هستند و همگی برای یاری تو و جهاد با دشمن تو نظر واحد دارند. ما همه شیعیان تو هستیم که امیدواریم خداوند برای یاریرسانی به تو و جهاد با مخالفان تو، بهترین پاداش را نصیب ما سازد. ما از خداوند میترسیم که در صورت یارینکردنِ تو، ما را گرفتار شدیدترین عذابها کند.
همهٔ مردم با من تجدید بیعت کردند و بر پیمان خویش با من تأکید ورزیدند و من نیز به شرط این که به کتاب خدا و رسول خدا صلیاللّٰهعلیهوآله عمل کنم، بیعت آنان را پذیرفتم.]
📚منابع:
۱. الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۶۴
۲. الأخبارالطوال، ص۲۰۶
۳. تاریخ طبری، ج۴، ص۵۹
۴. الفصول المهمة، ص ۱۰۸
📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام
↩️ ادامه دارد...
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#خاطرات_امیر_المومنین_علیه_السلام
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان
📃 قسمت صد و شصت و سوم
🔹به ما بپیوندید
🔻به همهٔ استانداران و فرمانداران نامه نوشتم و از آنها خواستم که جانشینانشان را بهکار گمارند و خودشان را برای جنگ با معاویه به من رسانند و لشکرهای تحت اختیارشان را برای این جنگ اعزام کنند. از جمله به عبداللهبنعباس، استاندار بصره و سعدبنمسعودثقفی، استاندار مدائن، نوشتم که جنگجویان خود را برای همراهی با ما در این جنگ اعزام کنند.
🔹نبرد با قاسطین مهمتر از مقابله با خوارج
[ با لشکری سیوپنجهزارنفری از کوفه خارج شدیم. دههزار نفر نیز از بصره به ما ملحق شدند که احنفبنقیس و جاریةبنقدامه فرماندهی آنها را برعهده داشتند. در شهر «انبار»، همهٔ این نیروها به هم رسیدند و من خطبهای اینگونه در جمع آنان ایراد کردم: ]
🔻همگی به سوی کشندگان مهاجر و انصار حرکت کنید. معاویه و یارانش از مدتها قبل کوشیدهاند نور خدا را خاموش کنند و مردم را به جنگ با رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و یارانش تشویق و ترغیب کردهاند.
آگاه باشید که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به من دستور جنگ با سه گروه را دادهاند: قاسطین و ستمگران که همین کسانی هستند که اکنون بهسوی ایشان در حال حرکتیم؛ ناکثین و پیمانشکنان که در جمل از جنگ با آنان فراغت یافتیم؛ مارقین و خوارج که هنوز با آنها برخورد نکردهایم.
🔻پس اکنون به سوی قاسطین و ستمگران حرکت کنید که جنگ با آنان برای ما بسیار مهمتر از مقابله با خوارج است؛ زیرا قاسطین درصدد جنگ با شما هستند تا قدرت را بهزور در دست گیرند و مردم را بهناچار به پذیرش اربابی خود وادار کنند و بندگان خدا را به زنجیر بردگی کشند و اموال مردم را به غارت ببرند.
❇️ دعوت از خوارج، برای شرکت در جنگ با معاویه
🔹برگردید که من عزم رفتن به شام دارم
[ پس از آنکه تصمیم گرفتیم برای بار دوم به سمت شام حرکت کنیم، نامهای به خوارج نوشتم: ]
🔻اما بعد، آنچه در پی آن بودید اتفاق افتاد: آن دو نفر که برای داوری انتخاب شده بودند، از هم جدا شدند، بیاینکه به اتفاقنظری دست یافته و حکم واحدی صادر کرده باشند. اکنون زمان بازگشت شما به حالِاول فرارسیده است. برگردید که من عزم رفتن به شام دارم.
[ پاسخ آنها این بود: برای ما پذیرش امامت تو جایز نیست؛ زیرا تو کافر شدهای! مگر اینکه به کفر خویش اعتراف کنی و همانگونه که ما توبه کردهایم، تو نیز توبه کنی! بهعلاوه تو برای خدا غضب نکردی، بلکه برای نفس خویش غضب کردی! ]
🔹به شما تذکر میدهم و نصیحت میکنم
[ برای چندمین بار با هدف موعظه و تذکر به خوارج، نامهای برایشان نوشتم: ]
🔻اما بعد، من به شما تذکر میدهم و نصیحتتان میکنم. بهیاد داشته باشید که خداوند از شما پیمان گرفته است که وحدت را حفظ کنید و از جماعت مسلمانان جدا نشوید. خداوند برای پیروی از حق، میان دلهای شما الفت ایجاد کرده بود. مبادا از کسانی باشید که از دینشان جدا شده و گرفتار تفرقه و تشتت شدهاند! از کسانی نباشید که راه تفرقه را در پیش میگیرند و با وجود نشانههای روشن هدایت، به اختلافات دامن میزنند.
[ آنان نصیحتهای مرا نپذیرفتند و بر جنگ با من پافشاری کردند. در جمعهای خود شعار میدادند که از گفتوگو با علی و یارانش خودداری کنید و آمادهٔ رفتن به بهشت باشید! ]
📚منابع:
۱. ألاخبارالطوال، ص۲۰۶
۲. تاریخطبری، ج۴، ص۵۸
۳. مروج الذهب، ج۲، ص۴۴۹
۴. أنسابالاشراف، ج۲، ص۳۶۷، رقم ۴۳۷
۶. الفصولالمهمة، ص ۱۰۷
📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام
↩️ ادامه دارد...
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#خاطرات_امیر_المومنین_علیه_السلام
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام ) به صورت داستانی از زبان ایشان
📃 قسمت صد و شصت و چهارم
❇️ تغییر مسیر جنگ از شام به نهروان
🔹تصمیم جدید
[ در حال حرکت بهسوی شام بودیم که اخبار جدیدی از خوارج رسید و نگرانیها را بیشتر کرد. خوارج، عبداللّٰهبنخبّاب، صحابی بزرگ رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را کشتند و همسر وی را که حامله بود، بهشهادت رساندند. خوارج شکم آن زن را پاره کردند و فرزند وی را نیز کشتند! یارانم سؤال کردند: ای امیرالمؤمنین، چگونه این جماعت را در میان اموال و فرزندانمان بگذاریم و برویم؟ قبل از هرچیزی تکلیف این جماعت را مشخص کن و ما را به جنگ با آنان بفرست. پس از فراغت از آنان، ما را به سراغ اهل شام که دشمنان ما هستند، اعزام کن.
در نهایت تصمیم گرفتم مسیر حرکت را از شام به نهروان تغییر دهم و ابتدا مشکل خوارج را حل کنم. پس از آنکه تصمیم ما تغییر کرد و حرکت به سمت خوارج را انتخاب کردیم، برای مردم سخنرانی کردم: ]
🔻ای مردم، من از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شنیدم که میفرمودند:« گردهی در امت من شکل خواهد گرفت که قرآن را بسیار تلاوت میکنند، آنگونه که تلاوت شما در مقابل تلاوت آنان چیزی به شمار نمیرود! نماز و روزه شما در مقابل نماز و روزه آنان چیزی به حساب نمیآید! آنها قرآن را تلاوت میکنند و میپندارند که از آن سود میبرند، درحالیکه به ضررشان است و نماز آنها نیز برایشان فایدهای ندارد! همانگونه که تیر از کمان خارج میشود، آنها نیز از دین اسلام خارج میشوند.»...
🔻نشانه انطباق سخن رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بر خوارج، خبری است که درباره آنان فرمودهاند: «در میان آنان مردی است که بر روی دستش برجستگیای همانند پستان وجود دارد که در اطرافش موهای سفیدی روییده است.»
🔻آیا به سراغ معاویه و اهل شام می روید و این جماعت را در میان خانواده و اموال خویش باقی می.گذارید؟ به خدا سوگند، امید دارم که این جماعت همان گروهی باشتد که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از آنها خبر دادهاند. آنها خون افراد بیگناه را بر زمین ریختند و به غارت اموال مردم دست زدند. پس با نام و یاد خدا حرکت کنید.
[ در این هنگام، برای یارانم سخنانی از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله درباره خوارج نقل کردم: ]
🔻پیامبر درباره واجب شدن جهاد با فتنهگران توضیح دادند و من مشخصات آن فتنه را پرسیدم!
فرمودند: «جماعتی هستند که به لاالهالاالله و به رسالت من، شهادت خواهند داد اما با سنت مخالفت خواهند ورزید!»
🔻سپس در مورد منزلت من سخنانی بیان کردند. انگاه به من فرمودند: «علی جان، تو از من هستی و من از تو هستم. اگر تو نباشی کسی با اهلِ نهر نمیجنگد.»
🔻سپس فرمودند: «امت، پس از رحلت من دچار فتنهها میشوند. آیات قرآن را به غلط تفسیر کرده و مطابق رأی و نظر خود عمل میکنند، با نام آبجو، شراب را حلال میکنند، به نام هدیه، رشوه میگیرند. نام ربا را معامله مینهند و کتاب خدا را تحریف کرده و در جای مناسب از آن استفاده نمیکنند و بالاخره گمراهی بر آنان غلبه میکند. در چنین وضعی، در خانهات بنشین تا روزی که حکومت را بر عهدهٔ تو بگذارند. وقتی حکومت را در دست گرفتی، کینهها از تو در سینهها میجوشد و کار را بر تو سخت می کنند. تو در آن روز برای تأویل و تفسیر درست قرآن میجنگی، همانگونه که من برای تنزیل قرآن جنگیدم. مخالفان در آن روز همان راهی را میروند که از ابتدا میرفتند.»
🔻ایشان تأکید کردند: « با آنان همانند فتنهگران رفتار کن. آنها بصیرت خویش را در فتنه از دست داده و کور شدهاند و فقط عدالت میتواند آنها را سر جای خویش بنشاند.»
🔻عرض کردم: یا رسولالله، آیا ما عدالت را دربارهٔ آنان اجرا میکنیم یا کسان دیگری غیر از ما عدالت را اجرا خواهند کرد؟
فرمودند: «حتماً به دست ما عدالت اجرا میشود. خداوند توسط ما شروع میکند و به دست ما پایان میدهد. خداوند دلها را توسط ما به یکدیگر مهربان میسازد و پس از هر فتنهای، بین دلها الفت ایجاد میکند.»
🔻عرض کردم: خدا را شکر میکنم بر این موهبتهایی که در حق ما عنایت فرموده است.
📚منابع:
۱. خصائصأمیرالمؤمنین، ص۲۴۲، رقم ۱۷۷
۲. النسائی، السننالکبری، ج۵، ص۱۶۰
۳. ذخائر العقبی، ص۱۱۰
۴. کنزالعمال، ج۱۱، ص۲۸۶ و ۲۹۴
📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام
↩️ ادامه دارد...
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#خاطرات_امیر_المومنین_علیه_السلام
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان
📃 قسمت صد و شصت و پنجم
❇️ رخدادهایی در مسیر نهروان
🔹مخالفت با نظر منجم
[ هنگامی که تصمیم گرفتیم به طرف نهروان حرکت کنیم، یکی از افراد آشنا با علم نجوم و طالعبینی بر اساس علم خود خواست که مرا از تصمیمم منصرف کند، اما من سخن او را نپذیرفته و به او گفتم: ]
🔻کسی که گفتار تو را تصدیق کند، قرآن را تکذیب کرده و برای رسیدن به اهداف محبوبش و محفوظ ماندن از ناگواریها، خود را از یاری خداوند بینیاز دانسته است. گویا میخواهی به جای خداوند، تو را ستایش کنند! چون به گمان خود، مردم را با ساعتی آشنا کردی که منافعشان را بهدست میآورند و از آن در امان میمانند!
[ سپس روی به مردم کردم و گفتم: ]
🔻ای مردم، از فراگرفتن علم نجوم بپرهیزید، جز آن مقدار که در دریا و صحرا به آن نیاز دارید...
با نام خدا حرکت کنید.
🔹در این سرزمین نماز نمیخوانم
[ وقتی به سرزمین بابِل رسیدیم، وقت نماز عصر شده بود. چند بار یارانم تذکر دادند که وقت نماز است؛ ولی من به حرکت خود ادامه دادم تا از آن منطقه خارج شدیم و نماز را خواندیم. به یارانم توضیح دادم: ]
🔻من در سرزمینی نماز نمیخوانم که سه بار اهالی خود را به کام خویش فرو برده است!
🔹خوارج در این سوی آب، از پا درخواهند آمد
[ افرادی خبر آوردند که خوارج از پل نهروان عبور کرده و پا به فرار گذاشتهاند. این خبر را تکذیب کردم و گفتم: ]
🔻قتلگاه خوارج این سوی آب است. به خدا سوگند، از آنها تنها ده نفر باقی خواهد ماند و از شما نیز ده نفر هم کشته نخواهد شد. آنها از پل نهروان عبور نکردهاند و از نخلستانها نیز نمیگذرند تا اینکه خداوند آنها را بهدست من به هلاکت رساند. این عهدی قطعی و سرنوشتی حتمی برای آنان خواهد بود. از آنان ده نفر هم نجات نمییابد و از ما نیز بیش از ده نفر کشته نمیشود.
❇️ ورود به نهروان
🔹چه چیز شما را از من خشمگین ساخته است؟
[ پس از رسیدن به نهروان که محل تجمع خوارج بود، در اجتماع آنان سخنرانی کردم و خطاب به آنان گفتم: ]
🔻ای جماعتی که لجاجت، شما را به قیام واداشته و هوای نفس شما را از حق دور کرده است و در نتیجه به خطا افتادهاید! من شما را نصیحت میکنم که بر گمراهی خود پافشاری نکنید و بدون هیچ دلیل و برهانی، تن به کشتهشدن ندهید!
[ آنگاه دوباره در مورد حَکمیت و مکر و حیله اهل شام با آنها صحبت کردم؛ اما آنها اصرار داشتند که من کافر شده و باید توبه کنم و گرنه اعلان جنگ میدهند! به آنان گفتم: ]
🔻آیا خودم به کفر خودم گواهی دهم؟ در آن صورت گمراهم و از هدایتشدگان نیستم!
بعد از آن، گفتوگو با یکی از افراد معتمدشان را پیشنهاد دادم. آنها عبداللهبنکوّاء را معرفی کردند و ما با هم گفتوگو کرده و من دلایل محکم و متقن خود را با توجه به آیات قرآن، مطرح کردم، اما خوارج همچنان بر گمراهی خود پافشاری کردند.
🔹هشداری دیگر به خوارج
[ بار دیگر در نهروان، مقابل سپاه خوارج قرار گرفتم و در مورد حکمیت سخنرانی کردم: ]
🔻هنگامی که حَکمیت را پذیرفتم شرایط سختی گذاشتم و از داوران تعهد گرفتم که آنچه قرآن زنده کرده، زنده بدارند و آنچه قرآن از بین برده، از بین ببرند؛ اما آنها اختلاف کردند و با حکم قرآن و سنت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مخالفت ورزیدند. ما نیز از آنها تبرّی جستیم و اکنون بر همان موضع اول خویش هستیم.
شما را چه شده است و از کجا آمدهاید؟
چرا از جمع ما خارج شدهاید و جنگ با ما را مباح میدانید؟
🔹تهدید خوارج، با استناد به کلام رسولخدا صلیاللهعلیهوآله
[ حدیثی از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله برای خوارج نقل کردم: ]
🔻رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به من خبر دادند که فرشتهٔ وحی، روح الامین، از طرف خداوند ربالعالمین نقل کردهاست: « هیچ جماعتی از شما، کم یا زیاد و تا روز قیامت، در برابر ما قیام نمیکند؛ مگر اینکه به دست ما هلاک می شوند.» جهاد با شما برترین جهادها به شمار میرود. افضل شهیدان کسانی هستند که به دست شما کشته میشوند و والاترین مجاهدان کسانی هستند که شما را میکشند. پس هر کاری میخواهید، انجام دهید که خسران روز قیامت برای اهل باطل است:
{ لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ ۚ وَسَوْفَ تَعْلَمُونَ}
(هر خبری سرانجام قرارگاهی دارد [و در موعد خود انجام میگیرد] و به زودی خواهید دانست.)
🔹پرچم امان
[ دستور دادم پرچمی نصب کردند و دو هزار نفر را برای حفظ آن پرچم گماردم و پس از آن گفتم ندا سردهند: ]
🔻هر کس به این پرچم پناه آورد، در امان است.
📚منابع:
۱. نهجالبلاغه، خطبه ۷۹
۲. نهجالبلاغه، خطبه ۵۹
۳. قرآن کریم، سورهٔ انعام، آیهٔ ۶۷
۴. الأخبار الطوال، ص۲۱۰
📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام
↩️ ادامه دارد...
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#خاطرات_امیر_المومنین_علیه_السلام
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان
📃 قسمت صد و شصتوششم
❇️ درنگ در نبرد با خوارج
🔹برای جنگ با آنان پیشقدم نباشید
[ خوارج دستهجمعی شعار میدادند: حکم و فرمان فقط بهدست خداست، گرچه مشرکان را خوش نیاید! به سپاهیانم تذکر دادم: ]
🔻شما برای جنگ با آنان پیشقدم نشوید، تا اینکه آنان آغاز کنند. از برخورد با آنان خودداری کنید تا هنگامی که آنان جنگ با شما را شروع کنند. اگر آنان دستهجمعی و با تمام قوا به شما حمله کنند، باز هم توان آسیبزدن به شما را ندارند و فقط خود را به زحمت میاندازند؛ زیرا شما قدرت لازم برای مقابله با آنان و دفاع از خود را دارید.
🔹چه کسی حاضر است این قرآن را بگیرد وسراغ این جماعت بروند؟
[قرآنی را در دست گرفتم و خطاب به یارانم گفتم:]
🔻 چه کسی از میان شما حاضر است این قرآن را بگیرد و سراغ این جماعت برود و آنان را به کتاب خدا و سنت رسولخدا صلیاللهعلیهوآله دعوت کند؟ البته در این راه کشته خواهد شد و پاداش او بهشت است.
[ سه بار خواستهام را تکرار کردم و هر سه بار جوانی از «بنیعامر» داوطلب شد. به دلیل نوجوانبودنش، ممانعت کردم؛ سپس اجازه دادم، تا این جوان راهی میدان شود. آن جوان قرآن را روی دست گرفت و به صف خوارج نزدیک شد. آنان به آن جوان فرصت سخنگفتن ندادند و بلافاصله او را تیرباران کردند.
بعد از مشاهده این صحنهها، اجازه نبرد را صادر کردم: ]
🔻اللّٰهاکبر! اکنون جنگ جایز است. به آنان حمله کنید.
❇️ در میدان نبرد
🔹تشویق و تهییج یاران به نبرد
[ یارانم را با این سخنان تشویق به جنگ کردم: ]
🔻بندگان خدا، تقوا پیشه کنید، دیدگان خود را فروپوشید، آهنگ صدایتان را پایین آورید، کمتر سخن بگویید و خود را برای مبارزه، میدانداری، هماوردی، درگیری تنبهتن و زدوخورد با شمشیرها آماده سازید. گامهای خود را استوار دارید.
{ وَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيرًا لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ}
(وخدا را فراوان یاد کنید، تا رستگار شوید)
{وَلَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ ۖ وَاصْبِرُوا ۚ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ}
(و نزاع در کشمکش نکنید تو سست و شوید و قدرت شما از بین نرود و صبر و استقامت کنید که خداوند با استقامت کنندگان است.)
❇️ پس از پیروزی در نهروان
🔹مداوای مجروحان دشمن
[ بعد از پایان جنگ، از یارانم خواستم که مجروحان خوارج را شناسایی کنند. چهارصد مجروح شناسایی شد. دستور دادم آنها را به عشایر و قبایلشان تحویل دهند و گفتم: ]
🔻اینها را به همراه خود ببرید و مداوایشان کنید. پس از بهبود، آنها را به کوفه منتقل کنید. هرآنچه در اردوگاهشان هست، غنیمت جنگی است و به رزمندگان تعلق دارد.
🔹چشمان فتنه را درآوردم
[ پس از پایان جنگ، در نهروان خطبهای ایراد کردم و گفتم: ]
🔻ای مردمان، من چشمان فتنه را درآوردم و جز من، هیچ کس جرئت چنین کاری را نداشت. اگر من در میان شما نبودم، کسی را توان جنگ با لشکریان جمل و اهل نهروان نبود.
[ سپس در مورد فتنه و وجود بنی امیه به عنوان وحشتناکترین فتنهها، حوادثی که بهدست آنها رخ میدهد و راه برون رفت از فتنهها، برایشان سخنرانی کردم.]
❇️ استمرار جریان خوارج در طول تاریخ
🔹نطفههای آنان در پشت مردان و رحم زنان باقی خواهد ماند
[ پس از کشته شدن خوارج، برخی افراد گفتند همه این قوم نابود شدند. گفتم: ]
🔻نه، هرگز! به خدا سوگند، نطفههای آنان در پشت مردان و رحم زنان باقی خواهد ماند. هرگاه شاخی از آنان سر برآورد قطع میشود، تا اینکه کسی باقی نماند جز مشتی راهزن و دزد.
پس از قیام گروهی از آنان، جماعتی دیگر قیام خواهند کرد...
🔹پس از من با خوارج نبرد نکنید
[ و به یارانم تذکر دادم: ]
🔻پس از من با خوارج نبرد نکنید؛ زیرا کسی که در جستوجوی حق بوده ولی خطا کرده، همانند کسی نیست که در جستوجوی باطل بوده و به آن دست یافته است.
🔹 اگر بر ضد رهبری عدالتپیشه قیام کردند، با آنان نبرد کنید
[ و توضیح بیشتری دادم: ]
اگر جماعتی را با خود همراه کردند و بر ضد رهبری عدالتپیشه قیام کردند، با آنان نبرد کنید؛ اما اگر بر ضد رهبری ستمپیشه قیام کردند، با آنان نجنگید که آنها برای کار خویش استدلال و گفتاری دارند.
📚منابع:
۱. الأخبار الطوال، ص۲۱۰
۲. تاریخ طبری، ج۴، ص۶۴
۳. مجمع الزوائد، ج۶، ص۲۴۱
۴. مروج الذهب، ج۲، ص۴۵۰
۵. سوره انفال، آیه۴۵ و ۴۶
۶.نهج البلاغه، خطبه ۶۰ و ۶۱
📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام
↩️ ادامه دارد...
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#خاطرات_امیر_المومنین_علیه_السلام
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان
📃 قسمت صد و شصتوهفتم
✳️ فصل نهم: دوران غارتها
❇️ بسیج مردم برای عزیمت به جنگ با معاویه
🔹آمادهٔ نبرد با دشمنی شوید که جهاد با او موجب تقرب به خداست
[ پس از پایان جنگ نهروان و برطرف شدن مشکل خوارج، بلافاصله مردم را برای جنگ با معاویه و حل مشکل شام دعوت کردم و گفتم: ]
🔻ای مردم، آمادهٔ نبرد با دشمنی شوید که جهاد با او موجب تقرب به خدا و وسیلهای برای تحصیل رضای اوست.
🔹مخالفت یاران
[پس از جنگ نهروان، خطبهای ایراد کرده و مردم را به جنگ با شامیان دعوت کردم. اما اشعث و یارانش اظهار کردند که آمادگی جنگ را ندارند؛ آنها خستگی، کندی شمشیرها و نیزهها و تمامشدن تیرها و سردی هوا را بهانه کردند، من هم چارهای ندیدم جز اینکه بههمراه یاران باقیمانده، وارد کوفه شوم! ]
❇️ اعزام مالک اشتر به مصر و شهادت وی در این مسیر
🔹فراخوان مالک اشتر برای تصمیمگیری دربارهٔ مصر
[ معاویه پس از معاهدهٔ حَکمیت، فرصت را غنیمت شمرد و لشکری به مصر گسیل داشت. گروههایی از مردم مصر نیز به بهانهٔ خونخواهی عثمان، بهآن لشکر پیوستند و کار بر محمدبنابیبکر، استاندار مصر، سخت شد. از آنجا که محمدبنابیبکر، جوان کم سن و سال و بیتجربهای در جنگ بود، ناچار شدم طی نامهای، مالک اشتر را که آنروز استاندار نصیبین بود، به استانداری مصر منصوب کنم. او را فراخواندم. وقتی مالک اشتر آمد، به وی گفتم: ]
🔻جز تو کسی را برای مصر سراغ ندارم، خدای رحمتت کند! به سوی مصر حرکت کن که اگر هیچ سفارشی هم نکنم، اطمینان دارم که رأی و نظر تو درست است.
🔹مالک اشتر؛ مردِ روزهای سخت
[ نامهای برای مردم مصر نوشتم و خبر منصوب شدن مالک اشتر را برای استانداری مصر به آنان دادم: ]
🔻اما بعد، بندهای از بندگان خدا را بهسوی شما فرستادم. مردی که در روزگار وحشت بهخواب نمیرود و در لحظههای ترس، از دشمن روی نمیگرداند. او مالکبنحارث از قبیلهٔ «مذحج» است.
مردم مصر! من شما را بر خود ترجیح دادم و ایثار کردم که او را به دیار شما فرستادم؛ زیرا او را خیرخواه شما یافتم و دیدم که با دشمنانتان بسیار سرسخت است.
[ نامهٔ دیگری به مردم مصر نوشتم و آنان را به ایستادگی در برابر دشمنان دعوت کردم.]
🔹شهادت مالک اشتر
[ مالک اشتر قبل از رسیدن به مصر، در مسیر، به شهادت رسید. بالای منبر رفتم و خبر شهادت وی را به مردم دادم: ]
🔻بدانید که مالکاشتر به شهادت رسید. او به عهد خویش وفا کرد و به ملاقات پروردگارش شتافت. خداوند مالک را رحمت کند که اگر کوه بود، کوه بینظیری بود و همچون صخرهها، گرانسنگ و مقاوم بود.
به راستی که زنان از بهدنیا آوردن همانند مالک عاجزند! آیا شخصی همچون مالک میتوان یافت؟ تا ابد همانند او را نخواهم دید .
❇️ شهادت محمدبنابیبکر، استاندار مصر
🔹 دلجویی از محمدبنابیبکر و تشویق او به پایداری
[ پس از شهادت مالکاشتر، به محمدبنابیبکر نامهای نوشتم و از وی دلجویی کرده و او را به ایستادگی تشویق کردم. و به او دستور دادم: ]
🔻تو خود برای مقابله با دشمن، لشکر خویش را بیرون بیاور و با آگاهی لازم بهسوی دشمن حرکت کن و آمادهٔ پیکار باش با کسی که با تو در جنگ است.
[ محمدبنابیبکر در پاسخ نامهٔ من نامهای نوشت و رضایت و ارادت خود را نسبت به من اعلام کرد و نامههایی را که عمروبنعاص برای او نوشته بود، برایم ارسال کرد؛ همچنین مرا از وضعیت لشکرش و سستی برخی از آنها باخبر کرد.
🔹در برابر دشمنت پایداری کن
[ من نیز در نامهای او را به مقاومت و عدم سستی در مقابل دشمن تشویق کردم و در پاسخ وی نوشتم: ]
🔻با همه سختیهایی که وجود دارد، مردم را به یاری تو دعوت و تشویق میکنم و گروهی را بهیاری تو میفرستم.
🔹این فریاد محمدبن ابی بکر است که به گوش می رسد
[ در میان مردم خطبهای ایراد کردم و آنان را برای رفتن به مصر و یاری محمدبنابیبکر تشویق کردم: ]
🔻اما بعد، ای مردم، این فریاد محمدبنابیبکر و برادران شما از مصر است که به گوش شما میرسد و میخواهند که به فریادشان برسید. همگی در پادگان «جرعه» اجتماع کنید تا اگر خدا بخواهد، فردا در آنجا گرد هم آییم.
[ از میان همهٔ آنها، تنها دو هزار نفر بسیج شدند که به فرماندهی مالکبنکعبارحبی بهسوی مصر حرکت کردند. پنج روز از حرکت مالک گذشته بود که خبر شهادت محمدبنابیبکر و سقوط مصر رسید؛ لذا دستور دادم که مالک برگردد. ]
📚منابع:
۱. الامامةوالسیاسة، ص۱۷۰
۲. الغارات، ج۱، ص۱۶۴
۳. نهجالبلاغه، نامهٔ ۳۸
۴. الإختصاص، ص۸۱
۵. تاریخطبری، ج۴، ص۷۳
📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام
↩️ ادامه دارد...
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#خاطرات_امیر_المومنین_علیه_السلام
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان
📃 قسمت صد و شصتوهشتم
🔹محمدبنابیبکر به شهادت رسید
[ خبر شهادت محمد را به مردم دادم: ]
🔻بدانید که مصر را فتح کردند. جماعتی فاجر و علاقمند به ستم که مردم را از راه خدا منحرف کرده و اسلام را تحریف میکنند مصر را تصرف کردند.
و بدانید که محمدبنابیبکر نیز به شهادت رسید. خدایش رحمت کند که شهادت او را به حساب خدا میگذاریم.
🔹غم ما به اندازهٔ شادمانی دشمنان
[ در نامهای به عبداللهبنعباس خبر شهادت محمد را دادم. و در غماز دست دادن محمدبنابیبکر،به مردم گفتم: ]
🔻غم ما در کشتهشدن او، بهقدر شادمانی آنان[اهل شام] است! آنان دشمن خود را از میان برداشتند و ما دوستی محبوب را از دست دادیم.
❇️ فتنهانگیزی در بصره
🔹معاویه در اندیشهٔ تسلط بر بصره
[ معاویه پس از فتح مصر و به شهادت رساندن محمدبنابیبکر، در اندیشهٔ تصرف بصره بود و برای این کار عبداللهبنحَضرمی را مأموریت داد که عازم بصره شود و طرفداران عثمان را در آن شهر متحد کند. «بنی تمیم» از وی استقبال کرده و گروههای بسیاری از مردم بصره با وی اعلام همبستگی کردند.
این اخبار در شهر کوفه پیچید و بر اثر تعصبات قبیلهای، اختلاف پیش آمد که چه کسی برای مقابله با این فتنه اعزام شود! برای حل این اختلاف سخنرانی کردم و مردمان را از ناسزاگویی و ستم بر حذر داشتم. سپس أعینبنضُبیعةالمجاشعی را خواستم و به او گفتم: ]
🔻ای أعین، آیا خبر نداری که قوم تو در بصره با ابنحَضرمی همراه شده و بر فرماندار من شوریدهاند و اکنون مردم را به جدایی از من فرامیخوانند و به یاری گمراهان فاسق بر ضد من شتافتهاند؟!
[ او در پاسخ من اظهار کرد: ای امیرالمؤمنین، ناراحت مباش. حتماً خلاف میل تو اتفاقی رخ نخواهد داد. مرا به سوی آنان بفرست که تعهد میکنم همهٔ آنان را به فرمان تو آورم و جمعشان را بپراکنم و ابنحضرمی را بکشم یا از بصره بیرون کنم.]
🔹نامه به مردم بصره و اتمام حجت
[ با یک نامه أعین را به سوی مردم بصره فرستادم. اما أعین در بصره ترور شد و به شهادت رسید. جاریةبنقدامه را خواستم و او را با یک نامه به سوی مردم بصره فرستادم: ]
🔻این نامه که به دست شما میرسد، حجت را بر شما تمام میکند و بعد از آن دیگر نامهای نخواهم نوشت. اگر نصیحت مرا نپذیرید و فرستادهٔ مرا آزردهخاطر کنید، بیدرنگ خودم سراغ شما خواهم آمد، اگر خدا بخواهد. والسلام.
[ پس از ورود جاریةبنقدامه به بصره و قرائت این نامه، بزرگان شهر برخاستند و گفتند: شنیدیم و اطاعت میکنیم. ما با هرکس که مخالف امیرالمؤمنین باشد، میجنگیم و با هرکس که تسلیم امیرالمؤمنین باشد، در صلح و صفا هستیم. جاریةبنقدامه توانست بر این فتنه غالب آید و ابنحَضرمی به دستور وی کشته شد.]
❇️ مقابله با غارت ضحاک در اطراف عراق
🔹مقابله با غارتگران معاویه
[ معاویه برای ناامن ساختن عراق، افرادی را اجیر کرد و آنها را برای غارت شهرها و کشتن مردم بیگناه مجهز ساخت. اولین نفری که برای غارت فرستاد ضحاکبنقیسفهری بود که با سه هزار نفر اعزام شد. معاویه به وی دستور داد: حرکت کن و خود را به اطراف کوفه برسان؛ هرکسی را که در طاعت علی دیدی غارت کن، به هر گروه یا مرکز نظامی برخورد کردی حمله کن، اگر هنگام صبح در شهری بودی حتماً شب به شهر دیگری هجوم ببر و در یک جا استقرار نداشته باش و اگر لشکری برای جنگ با تو فرستادند، از مقابله با آن پرهیز کن و فرار را بر قرار ترجیح بده. ضحاک به اطراف کوفه آمد و اموال فراوانی غارت کرد و جمعی از مسلمانان را کشت و به قافلههای حجاج هجوم برد و اموالشان را غارت کرد. هنگامی که خبر فجایع ضحاک به کوفه رسید، بالای منبر رفتم و به مردم گفتم: ]
🔻ای مردم کوفه، خودرا به قتلگاه بندهٔ صالح خدا عمروبنعمیس، برسانید و به یاری لشکریانتان بشتابید که برخی از آنها کشته شدهاند. اگر میخواهید کاری انجام دهید، برخیزید و با دشمنانتان مقابله کرده و از حریم خویشتن محافظت کنید.
[ پاسخ مردم بسیار ضعیف بود و نشان میداد که جدیّتی ندارند! از این رو به آنان گفتم: ]
🔻به خدا سوگند، دوست دارم به جای صد مرد از شما، یکی از آنها همراه من باشد!..
[ از منبر پایین آمده و پیاده به خارج شهر کوفه رفتم، در آنجا حُجربنعدی را خواستم و پرچم جنگ را به دست او دادم و با چهارهزار نیرو روانه ساختم. حُجر شتابان در پی ضحاک رفت و در ناحیه «تدمر» به او رسید. او را متوقف ساخت و ساعتی نبرد کردند. شب که فرا رسید، ضحاک از صحنه نبرد گریخت.]
📚منابع:
۱. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۵
۲. الغارات، ج۲، ص۲۷۳
۳.نهجالبلاغه، حکمت۳۲۵
۴. أنساب الاشراف، ج۲، ص۴۲۸
📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام
↩️ ادامه دارد...
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#خاطرات_امیر_المومنین_علیه_السلام
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان
📃 قسمت صد و شصتونهم
❇️ مقابله با غارتهای نُعمان و ابنمسعده و یزیدبنشجره
🔹توطئه دیگر معاویه: اعزام جمعی دیگر برای غارت شهرها
[ بعد از غارت ضحاک و بازگشت وی به شام، معاویه چندین بار به قلمرو ما یورش برد و کسانی را برای غارت و تهدید مردم مأمور کرد. نخست معاویه به نُعمانبنبشیر مأموریت داد برای ناامن ساختن عراق و تهدید مردم آن، دست به غارت بزند. نعمان با دو هزار نیرو به منطقه «عینالتمر» رفت. مسئولیت منطقه با مالکبنکعب ارحبی بود. نامهای به من نوشته و درخواست کمک کرد. عدیبنحاتم اعلام آمادگی کرد، دستور دادم با هزار مرد از قبیله «طی» که تحت فرمانش بودند، تا رسیدن نیروی کمکی از قبایل دیگر، در نُخَیله اردو بزند.
هزار نیروی رزمنده دیگر به آنها افزوده شد. آنها توانستند به کمک مالکبنکعب رفته و سپاه نعمان را شکست دهند. ]
🔹سومین توطئهٔ معاویه: اعزام نیروهای غارتگر به مکه و مدینه
[ معاویه به سراغ عبداللهبنمسعده فزاری فرستاد و هزار و هفتصد نیرو را در اختیارش گذاشت تا مکه و مدینه را غارت کنند. با شنیدن این خبر، مسیّببننجبه فزاری را خواستم و به وی گفتم: ]
🔻ای مسیّب، تو از جمله کسانی هستی که به شایستگی و مردانگی و خیرخواهی آنان اعتماد دارم. گرچه این جماعت قوم تو هستند، به سراغ آنها برو و با قاطعیت خویش، آنها را از غارتگری پشیمان کن.
[ مسیُب با دو هزار مرد جنگی به مقابله با آنان رفت؛ اما در مأموریتش کوتاهی کرد و باعث شد که آنان فرصت فرار پیدا کنند. مسیّب را سرزنش کرده و او را چند روزی حبس کردم. ]
🔹چهارمین توطئه معاویه: اخلال در مراسم حج
[ خبر رسید که معاویه لشکری با فرماندهی یزیدبنشجره رهاوی به مکه فرستاده است تا مراسم حج را مختل کنند. معقلبنقیس ریاحی را خواستم و به وی گفتم: ]
🔻تصمیم گرفتهام تو را به مکه بفرستم، برای مقابله با گروهی از اهل شام که به سوی مکه گسیل شدهاند.
[ معقل این مأموریت را با روی باز پذیرفت. با تلاش زیاد توانستیم معقل را با هزارونهصد نیروی رزمنده به سمت مکه اعزام کنیم. ]
❇️ مقابله با غارت بُسربنأرطاة در حجاز و یمن
🔹پنجمین توطئهٔ معاویه: اعزام بُسربنابیأرطاة برای غارت سرزمین حجاز و یمن
[ معاویه وحشیترین و خونخوارترین فرد را برای غارت حجاز و یمن انتخاب کرد و او کسی نبود جز بُسربنأرطاة که در سنگدلی و خشونتورزی شهره بود. خطبهای برای بسیج مردم با هدف مقابله با غارتگری بُسر ایراد کردم. سکوت مسجد را فرا گرفت و هیچکس سخن نگفت. خطاب به آنان گفتم: ]
🔻شما را چه شده است؟! لال شدهاید که توان سخن گفتن ندارید؟
[ ابوبردةبنعوف ازدی برخاست و گفت: ای امیرالمؤمنین، اگر تو خود رهسپار شوی، ما نیز با تو می آییم!
با ناراحتی و عصبانیت پاسخ دادم: ]
🔻بارخدایا، اینان چه میگویند؟! چرا سخن سنجیده بر زبان نمیآورید؟! آیا برای چنین کاری باید من رهسپار شوم؟! برای این کار یکی از سواران شجاع شما کافی است. سزاوار نیست که من کار کشور و لشکر و بیتالمال و قضاوت و حقوق مردم را رها کنم و با دستهای از سواران از این بیابان به آن کوه و از آن کوه به این بیابان در تاختوتاز باشم. به خدا سوگند، این فکر نادرست و زشتی است.
[ جاریةبنقدامه و وهببنمسعود خثعمی داوطلب شدند.
جاریه با دوهزار نفر و خثعمی نیز با دوهزار نفر حرکت کردند. به آنان سفارش کردم که مسلمانی را تحقیر نکنند یا غیر مسلمانی را که در پناه اسلام است، خوار نشمارند. پس از رفتن جاریه نامهای به وی نوشتم و تذکرات بیشتری به او دادم. ]
🔹تسلط بُسربنأرطاة بر یمن
بُسربنأرطاة توانست به مناطق زیادی دست یابد از جمله مدینه، مکه، طائف، منطقه بنی کنانه و یمن. او در این مناطق فجایع زیادی به بار آورد و مردم زیادی را کشت. از جمله همسر و دو فرزند عبیداللهبنعباس و صد نفر از بزرگان ایرانی که در صنعا حاضر بودند.
[ مردم را از غارتهای بُسر خبردار کردم و از کوتاهی آنان در امر جهاد و سرپیچی آنان از فرمانم انتقاد کردم: ]
🔻برای من جز کوفه قلمروی باقی نمانده است. تنها ادارهٔ کارهای کوفه است که با من است. ای کوفه، اگر جز تو جای دیگری برای من نمانده است و تو نیز دستخوش گردبادهای توفندهای، خدا چهرهات را زشت کند!
پس از آن مردم را از تسلط بُسربنأرطاة بر یمن خبر دادم و از کاهلی مردان و نافرمانیشان گلایه کردم.
📚منابع:
۱. الغارات، ج۲، ص۲۹۵
۲. تاریخ بعقوبی، ج۲، ص۱۹۶
۳.نهجالبلاغه، کتاب۳۳
۴. تاریخ دمشق، ج۳، ص۳۲۲
۵. الإرشاد، ج۱، ص۲۷۲
📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام
↩️ ادامه دارد...
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
عمار:
#خاطرات_امیر_المومنین_علیه_السلام
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرمؤمنان علی علیه السلام به صورت داستانی از زبان ایشان
📃قسمت صد و هفتادم
❇️ مقابله با غارت سفیانبنعوف غامدی در شهر الأنبار
🔸ششمین توطئهٔ معاویه: اعزام سفیانبنعوف غامدی برای غارت الأنبار
[ پس از بازگشت پیروزمندانهٔ «بُسر» به شام, معاویه تصمیم گرفت در عراق به غارت بزرگی دست بزند. برای این منظور، به سفیانبنعوف غامدی با ششهزار نیرو مأموریت داد که به منطقه «هیت» و شهر الأنبار حمله کرده و اموال مردم را غارت کنند و شیعیان را بکشند. أشرسبنحسّانبکری، فرماندار شهر، با نیروی اندکش، از شهر دفاع کرد تا به شهادت رسید و شهر غارت شد. وقتی خبر این غارت به کوفه رسید، در جمع مردم سخنرانی کردم: ]
🔻ای مردم، برادر «بکری» شما در الانبار به شهادت رسید. او مردی بزرگ و عزیز بود که از هیچ پیشامدی هراس نداشت...
[ سپس آنها را دعوت به مبارزه با دشمن کردم، پاسخی دریافت نکردم. از منبر پایین آمدم و پیاده به سوی نُخَیله حرکت کردم. در پادگان نخیله، سعیدبنقیسهمدانی را به همراه هشت هزار نفر مأموریت دادم به مقابله با سفیانبنعوف بروند.
🔸جهاد در راه خدا دری از درهای بهشت است
[ در این ایام، از شدت ناراحتی بیمار شده بودم و توان ایستادن و سخنرانی نداشتم. نامهای خطاب به مردم نوشتم و در کنار «دربالسدّه» مسجد نشستم و از سعد خواستم که نامه را برای مردم بخواند: ]
🔻بسم الله الرحمن الرحیم
...ای مردم، جهاد در راه خدا دری از درهای بهشت است که خدا آن را به روی بندگان خاص خود گشوده است. جهاد، لباس تقوا و زره محکم و سپر مطمئن خداست. کسی که جهاد را ناخوشایند داند و آن را ترک کند، خداوند جامهٔ ذلت و زبونی بر او پوشانَد، دچار بلا و مصیبت شود، کوچک و ذلیل گردد....
[ در این نامه به شدت از مردم در مورد کاهلیشان برای جهاد و مبارزه گلایه کردم و آنها را سرزنش نمودم؛ و آرزو کردم ای کاش هیچگاه آنها را نمیدیدم. ]
🔸حق من بر شما بسیار واجب تر از حق اشتر است
[ بار دیگر بالای منبر رفتم و برای مردم خطبه خواندم و آنان را به جهاد دعوت کردم: ]
🔻اما بعد، ای مردم، به خدا سوگند، تعداد جمعیت شهر شما نسبت به جمعیت شهرهای دیگر، بیشتر از تعداد جمعیت انصار نسبت به جمعیت عرب است. انصار دامن همت به کمر بستند و با جدیت، دین خدا را یاری کردند. آنها روابط خود با عرب را گسیختند، هر پیمانی که با یهود داشتند، برهم زدند، با مردم «نجد» و «تهامه» و «مکه» و «یمامه» و مردم دشت و کوهسار جنگیدند و برای دفاع از دین نیزهها برافراشتند و در میدان نبرد، با تمام توان پایداری ورزیدند.
[ مردی از میان جمعیت برخاست و گفت: تو محمّد نیستی و ما نیز آن مردمی که یاد کردی نیستیم. ما را به افزونتر از طاقتمان مکلف نساز!
همهمه و سر و صدا فضای مسجد را پر کرد. شنیدم کسی گفت: امروز معلوم شد که امیرالمؤمنین و همراهانش چه بسیار به اهل نهروان نیازمند هستند! و مردی با صدای بلند گفت: و امروز برای مردم عراق جای خالی مالک اشتر آشکار شد. به راستی که اگر اشتر زنده بود، شاهد این همه جنجال و آشوب نبودیم و هرکس میدانست چه بگوید! به آنان گفتم: ]
🔻مادرانتان در عزایتان بگریند! حق من بر شما بسیار واجبتر از حق اشتر است. آیا اشتر جز حق یک مسلمان، حق دیگری بر شما داشت؟
[ و با ناراحتی از منبر پایین آمدم. ]
🔸سقوط شهر الانبار توسط افراد غارتگر معاویه
[ کمیل که استاندار منطقه «هیت» بود، بدون اجازهٔ من، برای مقابله با غارت «قرقیسیا» رفته بود و هنگامی که سفیانبنعوف وارد منطقهٔ هیت شد، کمیل حضور نداشت که از منطقهاش دفاع کند؛ به همین دلیل، شهر الانبار هم سقوط کرد. از بیتدبیری کمیل عصبانی بودم و نامهای عتابآمیز به وی نوشتم و بخاطر بیتدبیری و اندیشهی ناقصش، اورا سرزنش کردم. ]
🔸از این پس به سراغ هیچ جنگی نمیروی، مگر اینکه از من اجازه بگیری
[ کمیل برای جبران اشتباهی که کرده بود، و این بار نیز بدون اجازهٔ من، به مقابله با عبدالرحمانبنقباث که بهدنبال غارت «جزیره» بود، رفت و او و لشکرش را شکست داد و طی نامهای خبر این پیروزی را به من داد. در پاسخ نامه کمیل نوشتم: ]
🔻اما بعد، سپاس خدای را که هرآنچه بخواهد، برای افراد انجام میدهد... بهراستی که کار خوب و شایستهای برای مسلمانان انجام دادی و برای امام خویش خیرخواهی کردی. از گذشته نیز دربارهٔ تو چنین گمانی داشتم... اما توجه کن که از این پس به سراغ هیچ جنگی نمیروی و قدمی برای پیکار با دشمن خویش برنمیداری، مگر اینکه از من اجازه بگیری...
📚منابع:
۱. الغارات، ج۲، ص۳۲۴
۲. معانی الأخبار، ج۱، ص۳۰۹
۳. أنسابالاشراف، ج۲، ص۴۴۲
۴. الکامل، ج۳، ص۳۷۶
۵. شیخطوسی، الأمالی، مجلس۶، ح۴۵، ص۱۷۳
📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام
↩️ ادامه دارد...
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه
#خاطرات_امیر_المومنین_علیه_السلام
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان
📃قسمت صد و هفتادویکم
❇️ نامهای تاریخی و روشنگر
🔹نامهای برای پاسخ به پرسشهای شما
[ پس از بازگشت از نهروان و سقوط مصر و شهادت مالکاشتر و محمدبنابیبکر و غارتهای متعدد مزدوران معاویه، کوفه وضع مناسبی نداشت. در این میان برخی سؤالات عقیدتی و تاریخی نیز مطرح شده و ابهامات و شبهات بر فضای شهر سایه افکنده بود. در این اوضاع، نظر مرا دربارهٔ ابوبکر و عمر و عثمان میپرسیدند! خطاب به پرسشکنندگان گفتم: ]
🔻من نامهای برای شما خواهم نوشت تا انشاءالله تعالی پاسخی روشن به پرسشهای شما باشد.
[ نامه را نوشتم و به کاتبم عبیداللهبنابیرافع، گفتم: این ده تن از اصحاب معتمدم را نزد من فراخوان و اسامی آنها را گفتم.
این ده نفر که آمدند، به آنها گفتم: ]
🔻این نامه را بگیرید و عبیداللهبنابیرافع آن را بر مردم بخواند و شما هر جمعه حاضر باشید، اگر کسی اعتراضی کرد و بر شما ایراد گرفت، با او منصفانه رفتار کنید و با کتاب خدا پاسخش دهید.
🔻بسماللهالرحمنالرحیم
از بنده خدا علی، امیرالمؤمنین، به مؤمنان و مسلمانان از شیعیان خود
خداوند متعال میفرماید:
{وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ}
(و ابراهیم از شیعیان و پیروان او بود.)
🔻شیعه اسمی است که خداوند در کتاب خویش به آن شرافت بخشیده است. این اسم اختصاص به ابراهیم ندارد؛ بلکه شما نیز شیعیان محمّد رسول خدا صلیاللهعلیهوآله هستید و در این نامگذاری بدعتی وجود ندارد.
[ آنگاه پیرامون زندگی اعراب قبل از اسلام، مطالبی نوشتم و آیاتی از قرآن را ذکر کردم. سپس به رسالت پیامبر و زمان رحلتش اشاره کردم: ]
🔻 خداوند پیامبرش محمد صلیاللهعلیهوآله را در حالی از این دنیا بُرد که من از این پیراهن که به تن دارم، به او نزدیکتر بودم و باور نمیکردم و حتی از خاطرم نمیگذشت که مردم به شخص دیگری توجه کنند! اما مردم به دلایلی، از سپردن امر حکومت به من دریغ کردند.
[ من در این نامه، تمام حوادث روزهای نخست رحلت پیامبر اسلام و بیعت مردم با ابوبکر و به خلافت رسیدن او به جای خودم، را نوشتم. همچنین به خلافت عمر و نیز عثمان اشاره کردم و اینکه شورای خلافت عمر، باز هم حق مرا تضییع، و خلافت عثمان را بر من ترجیح دادند: ]
🔻اعضای شورای خلافت میترسیدند که اگر من زمام امر حکومت را در اختیار داشته باشم، بر آنان سخت بگیرم و گلویشان را بفشارم و سهمی از حاکمیت به آنان نرسد! بههمین دلیل، در برابر من متحد شدند و حکومت را از دست من گرفتند و به عثمان تحویل دادند، به این امید که سهمی نیز به آنان برسد و حکومت را در میان خود دستبهدست بچرخانند!
🔻تا این که دوران خلافت عثمان با قتل او به پایان رسید؛ در حالی که من دخالتی در قتل وی نکردم. بعد از قتل عثمان، مردم همچون شتران تشنه که به آبشخور خود هجوم میآورند، برای بیعت به سمت من، هجوم آوردند. اولین کسانی که با من بیعت کردند، طلحه و زبیر بودند. اما چون تسلیم خواستهٔ آنان نشدم و آنان را به حکومتی منصوب نکردم، علیه من توطئه کردند و همراه با عایشه، جنگ جمل را به راه انداختند. بعد از پیروزی من بر آنان در جنگ جمل، به سمت کوفه رهسپار شدم.
در این هنگام به غیر از منطقه شام، همه اطراف و نواحی مملکت نظم یافته و تحت زمامداری من بود.
🔻در این هنگام بهانهجوییهای معاویه(مانند: درخواست حکومت شام) شروع شد.
نگاهی در مردم شام افکندم، دیدم آنان باقیماندهٔ همان احزاباند؛ همچون پشههایی که بههوای روشنایی گرد هم آمده و گرگهای پرطمع که از هر سو به شام روی آورده و در آنجا سُکنا گزیدهاند! آنان را به اطاعت فرا خواندم و به وحدت و حفظ جماعت دعوتشان کردم؛ اما نپذیرفتند و راه تفرقه و دشمنی با من را برگزیدند و در مقابل مسلمانان صفآرایی کردند و با شمشیر و نیزه به رویارویی با آنان برخاستند.
وقتی کار به اینجا کشید، من نیز به مقابله با آنان برخاستم.
🔻سپس ماجرای حکمیت و نتیجه صلح با معاویه و پیدایش گروه خوارج و سستی مردم کوفه را در مقابل معاویه بازگو کردم.
[ در آخر نامه چنین بیان کردم: ]
🔻من امروز با شما همانگونه هستم که دیروز با شما بودم؛ ولی امروز شما بر عهد دیروز خویش نیستید. بیچاره کسی که شما امروز یاور او باشید!
به خدا سوگند، اگر خدا را یاری کنید، خدا نیز به شما یاری رساند و گامهای شما را استوار کند.
پروردگارا، ما و اینان را از رهروان راه هدایت و بیرغبت به دنیا قرارده و آخرت را برای ما بهتر از دنیا مقدر فرما.
.
📚منابع:
۱. سورهٔ صافات، آیه۸۳
۲. کشف المحجة، ص۲۳۵
۳. الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۷۴
۴. المسترشد، ص۷۷
۵. شرح نهجالبلاغه، ج۶، ص۹۴
📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام
↩️ ادامه دارد...
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#خاطرات_امیر_المومنین_علیه_السلام
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان
📃قسمت صد و هفتاد و دوم
❇️ توبیخ مردم به سبب سستی در جنگ با معاویه
🔸دشمن بیدار در کمین شما و شما در غفلت
[ غارتها بسیار تلخ بود و مشکلاتی پدید آورد. توان زیادی از نیروهای ما گرفت؛ اما تنها راه چاره این بود که با ریشهٔ فساد، یعنی معاویه، برخورد شود. بسیج مردم برای جنگی بزرگ، در آن وضع مشکل بود و ناچار شدم با زبان تهدید و توبیخ با آنان سخن بگویم: ]
🔻بندگان خدا، چه شده است که وقتی شما را به حرکت و جهاد فرا میخوانم، به زمین میچسبید؟...
چرا هرگاه شما را به جهاد فرامیخوانم، چشمانتان چنان خیره میشود که گویی در لحظهٔ سخت جاندادن به سر میبرید و از سخن گفتن باز میمانید؟!...
دشمن بیدار در کمین شما نشسته است؛ ولی شما در غفلت بهسر میبرید!
🔸فراموشی آمادگی برای نبرد
[ خطبهای دیگر خواندم و یارانم را توبیخ کردم و گفتم: ]
🔻اگر شما را رها کنم، بیدرنگ به محفل همیشگی خویش بازمیگردید، دستهدسته دور هم مینشینید، ضربالمثل میگویید و شعر میخوانید و از اخبار پرسوجو میکنید! در حالی که آمادگی برای نبرد را به فراموشی میسپارید و دلهای خویش را به باطل سرگرم میکنید.
[ اشعث برخاست و گفت: ای امیرالمؤمنین، چرا تو نیز آنگونه رفتار نمیکنی که عثمان رفتار کرد؟! در پاسخ او گفتم: ]
🔻ای پیشگام دوزخیان! وای بر تو! رفتار عثمان اسباب خواری و پستی است! آن رفتار شایستهٔ کسی است که دین ندارد و دلیل و حجتی برای خود نمییابد. چگونه من همانند او رفتار کنم، وقتی حجت روشنی از خدای خویش دارم و حق در دستان من است؟!
🔸آیا از کشتهشدن با شمشیر میگریزید تا در بستر بمیرید؟
[ در خطبهٔ دیگری به مردم تذکر دادم: ]
🔻آیا از کشته شدن با شمشیر میگریزید تا در بستر بمیرید؟! شهادت میدهم که من از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شنیدم که میفرمودند:
« مردن در بستر سختتر است از تحمل ضربت هزار شمشیر. جبرئیل این خبر را به من داده است.» آری، آنچه شنیدید، خبری بود که جبرئیل به رسول خدا صلیاللهعلیهوآله داده است.
❇️ آمادگی مردم برای جنگ با معاویه
🔸به سراغ دشمن میروم، حتی اگر دهنفر همراه من باقی مانده باشد
[ خطبهٔ تهدیدآمیزی برای مردم کوفه ایراد کردم که موثر افتاد و آنها را آمادهٔ عزیمت به میدان جنگ کرد. بزرگان کوفه را دعوت کردم و از شیعیان معتمدم نیز خواستم حضور داشته باشند. در جمع آنان سخنرانی کردم: ]
🔻به خدا سوگند، اگر همگی به همراه من برای جنگ با دشمن حرکت نکنید و با دشمن نبرد نکنید، تا خداوند که بهترین حکمکنندگان است بین ما و آنان داوری کند، حتماً شما را نفرین خواهم کرد و از خداوند برای شما عذاب خواهم خواست! پس از آن به سراغ دشمن شما حرکت خواهم کرد؛ حتی اگر ده نفر همراه من باقی مانده باشد!
[ پس از سخنرانی، سعیدبنقیسهمدانی و زیادبنخصفه و حُجربنعدی برخاستند و اعلام کردند به همراه مردم قبایلشان آمادگی نبرد دارند.
🔸کسانی در رکاب ما میجنگند که قصد آخرت دارند
[ در خطبهٔ دیگری مردم را برای جهاد تشویق کردم. در نتیجهٔ خواندن این خطبه، دوازدههزار نفر برای رفتن به جنگ اعلام آمادگی کردند. در بخشی از این خطبه چنین گفتم: ]
🔻ما اصحاب پرچمهای برافراشته در بدر هستیم. فقط مؤمنان راستین به یاری ما برمیخیزند و منافقان همیشه در پی شکست ما هستند! کسانی در رکاب ما میجنگند که قصد آخرت دارند و برای قیامت خویش تلاش میکنند!
🔸من امروز لشکر آماده میکنم
[ آخرین خطبهٔ را در میان مردم ایراد کردم. در این خطبه، نخست مطالبی توحیدی بیان کردم و مردم را به تقوای الهی در پیشگاه خداوندی سفارش کردم و نیز مطالبی در مورد اقوام گذشته و برخی پیامبران بیانکردم. آنگاه از دوستانم یاد کردم: ]
🔻کجایند برادران من که قدم در راه نهادند و با حق درگذشتند؟ کجاست عمار؟ کجاست ابنتیهان؟ کجاست ذوالشهادتین؟ و کجایند برادرانِ همانند آنان که با یکدیگر پیمان بر مرگ و جانبازی در راه حق بستند و سرهایشان به سوی ستمگران فرستاده شد؟
[ خطبه که به اینجا رسید، اشک مهلت نداد و به یاد دوستان وفادار و صمیمیام، گریهٔ طولانی کردم و سپس ادامه دادم: ]
🔻جهاد! جهاد! ای بندگان خدا، بدانید که من امروز لشکر آماده میکنم. هر کس میخواهد به بهسوی خدا رود، همراه من خارج شود.
[ در این روز، دههاهزار نفر لشکر آماده کردم و آمادهٔ بازگشت به صفین شدم .چند روز بعد بود که ضربت ابنملجم بر سرم فرود آمد.]
.
📚منابع:
۱. تذکرة الخواص، ص۱۰۶
۲. شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۹۵
۳. أنساب الاشراف، ج۲، ص۴۷۷
۴. جواهر المطالب، ج۱، ص۳۳۲
۵. نهج البلاغه، خطبهٔ۱۸۲
📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام
↩️ ادامه دارد...
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#خاطرات_امیر_المومنین_علیه_السلام
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان
📃قسمت صد و هفتاد و سوم
❇️ فصل دهم: دوران شهادت
✳️ نزدیکبودن وعدهٔ شهادت
🔹بشارت باد تو را که شهادت در پی تو خواهد آمد
[ ماه رمضان فرا رسیده بود و من احساس میکردم به وعدهای که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به من داده بودند، نزدیک شدهام. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به من وعده شهادت داده بودند: ]
🔻آنگاه که خداوند این آیه را نازل کرد که:
{ الم أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ }
( آیا مردم گمان کردند همین که بگویند «ایمان آوردیم»، به حال خود رها میشوند و آزمایش نخواهند شد؟!)
دانستم که تا رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در میان ما حضور دارند، فتنهای بر ما فرود نیاید.
🔻پرسیدم: یا رسولالله، این فتنه و آزمایش چیست که خداوند شما را بدان آگاه کرده است؟
فرمودند: « یاعلی، پس از من، امت به فتنه و آزمون دچار میشوند! »
گفتم: یا رسولالله، آیا غیر از این است که در روز اُحد که جماعتی از مسلمانان به شهادت رسیدند و شهادت نصیب من نشد و این بر من دشوار و گران آمد، به من فرمودید: « بشارت باد تو را که شهادت در پی تو خواهد آمد»؟
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به من فرمودند: « همانا این بشارت تحقق میپذیرد. در آن هنگام چگونه صبر خواهی کرد؟»
گفتم: یا رسولالله، چنین موضعی جای صبرکردن نیست؛ بلکه جای شادمانی و شکرگزاری است.
🔹امید آن دارم که وفاتم نزدیک شده باشد
[ چند روز قبل از شهادت، در یکی از سخنرانیهایم گفتم: ]
🔻از روزی که خداوند، محمد صلیاللهعلیهوآله را به پیامبری مبعوث کرد، روی راحتی و آسایش ندیدم و خدا را برای این نعمت سپاسگزارم.
🔻به خدا سوگند، از هنگام خردسالی بود که بیم و هراس آغاز شد و تا بزرگسالی در میدان جهاد و مبارزه بودم. با مشرکان میجنگیدم و هدف عداوت منافقان بودم، تا اینکه خداوند پیامبرش را قبض روح کرد و وی را به ملأ اعلا برد. بهراستی که مصیبت ارتحال رسول خدا صلیاللهعلیهوآله چنان سخت بود که گویی قیامت کبرا برپا شده بود!
🔻بعد از ارتحال آن بزرگوار نیز پیوسته در هراس بهسر میبردم و همیشه نگران وقوع حوادثی بودم که پذیرش آنها برایم ممکن نباشد و البته در این مدت، به لطف و عنایت الهی، جز خیر و نیکی ندیدم.
🔻به خدا سوگند، از نوجوانی شمشیر میزدم تا اینکه به پیری رسیدم و آنچه در این مدت تسلیبخش دلم بود و مرا به پایداری و استقامت فرا میخواند، این بود که همه این گامها و تحمل سختیها برای خدا و یاری رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بوده است.
اما اکنون امید آن دارم که وفاتم نزدیک شده باشد و در آیندهای نزدیک، هنگام آسایشم فرارسد، که البته اسباب آن را نیز فراهم میبینم.
🔹آیا برای شقیترین امت، وقت مناسب فرا نرسیدهاست؟
[ هر از گاهی که با مردم سخن میگفتم یا خطبهای میخواندم، به نزدیک بودن زمان شهادتم اشاره میکردم و میگفتم: ]
🔻آیا هنگام آن فرا نرسیده است که شقیترین امت برخیزد و این محاسن را با خون سرم رنگین کند؟
چه مانعی رخ داده است که شقیترین امت، این محاسن را با خون سر رنگین نمیکند؟ به خدا سوگند، این محاسن با خون سرم خضاب خواهد شد... خضاب با خون و نه خضاب با عطر و عنبر!
آیا برای شقیترین امت وقت مناسب فرانرسیدهاست؟ آری، حتما این محاسن با خون سرم رنگ خواهد شد.
🔹چند روز از ماه گذشته است؟
[ در ماه رمضان برای افطار به منزل فرزندانم میرفتم. یکی از شبها از آنها پرسیدم: ]
🔻چند روز از ماه گذشته است؟
[ آنها پاسخ دادند، و من زمزمه کردم: ]
🔻در دههٔ آخر این ماه است که پدر خویش را از دست خواهید داد!
🔹روز جمعه با خون رنگین خواهی شد
[ چند روز قبل از شهادت بود که همسرم، امجعفر، آب میریخت و من دستهایم را میشستم. دست به محاسنم بردم و آنها را بالا آوردم و گفتم: ]
🔻چقدر زیبا میشوی، هنگامی که روز جمعه با خون رنگ شوی!
🔹 یک شب یا دو شب بیشتر نمانده است؟
[ افطار را در منزل فرزندانم بودم و در هر افطار بیش از سه لقمه غذا نمیخوردم. یکی از شبها از من پرسیدند: چرا غذا کم میخورید؟ پاسخ دادم : ]
🔻میخواهم هنگامی که امر الهی فرا میرسد، شکمم خالی باشد و سبکبار باشم. بهراستی که یک شب یا دو شب بیشتر نمانده است!
📚منابع:
۱. قرآن کریم، سورهٔ عنکبوت، آیهٔ۲
۲. تفسیر فرات کوفی، ص۶۱۵
۳. الفصول المهمة، ص۱۳۱
۴. مناقب آلأبیطالب، ج۲، ص۱۲۲
۵. أعلام الوری، ص۱۵۵
۶. الخرائج و الجرائح،، ج۱، ص۲۰۱
۷. اُسد الغابة، ج۴، ص۳۵
📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام
↩️ ادامه دارد...
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#خاطرات_امیر_المومنین_علیه_السلام
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرمومنان علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان
📃قسمت صد و هفتاد و چهارم
❇️ ملاقات با رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در رؤیا
🔹ابراز اشتیاق رسول خدا صلیاللهعلیهوآله برای ملاقات با من!
[ چند روز قبل از شهادت ]
🔻در حال سجده و رازونیاز با خدا و درخواست خیر بودم که لحظاتی خواب بر چشمانم غلبه کرد و در آن حال، رؤیای شگفتی دیدم. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله ایستاده بودند و خطاب به من فرمودند: «ای اباالحسن، دوری تو از من به درازا کشید. چقدر مشتاق دیدار توام! خداوند وعدهای را که به من داده بود، دربارهٔ تو محقق ساخت و به عهدش وفا کرد!»
عرض کردم: یا رسولالله، خداوند کدامین وعده را دربارهٔ من محقق ساخت؟
فرمودند: «این وعده دربارهٔ تو، همسرت، فرزندانت و خاندان تو بود که شما را در والاترین درجات قرب در مقام علیین جای دهد.»
🔻عرض کردم: پدر و مادرم فدایت یا رسولالله! پس شیعیان ما در چه جایگاهی قرار دارند؟ فرمودند: « شیعیان ما همراه ما هستند و قصرهایشان در اطراف قصرهای ما و منازلشان در مقابل منازل ماست.»
پرسیدم: یا رسولالله، به شیعیان ما در دنیا چه عنایتی خواهد شد؟
فرمودند: « امنیت و عافیت.»
🔻پرسیدم: شیعیان ما در هنگام مرگ چگونه خواهند بود؟
فرمودند: « چگونگی مرگ بر عهدهٔ خود آنان گذاشته میشود. فرشتهٔ مرگ مأمور به اطاعت از آنهاست و با هر نوع مرگ که بخواهند، با همان میمیرند. آری، شیعیان ما به اندازهٔ محبتی که به ما دارند، مرگ بهتری هم خواهند داشت.»
🔻عرض کردم: آیا توضیح بیشتری برای فهم این مسئله وجود دارد؟
فرمودند:« آری، جان دادن شیعیانی که بیشترین محبت را به ما دارند، مانند این است که آب سرد و گوارایی در روز گرم تابستان بنوشند و دلشان خنک شود. بقیهٔ شیعیان نیز به راحتی جان میدهند و چشمانشان با مرگ روشن میشود، مانند اینکه وارد رختخواب خود شوند و به خواب روند.»
🔹یا رسول الله از امت تو چه تلخیها دیدم!
[ در همان شبی که سحرگاهش ضربت خوردم، به فرزندم حسن گفتم: ]
🔻فرزندم، امشب در لحظاتی که به خواب رفته بودم، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را دیدم. به ایشان عرض کردم: یا رسولالله، چه سختیهای خستگیآور و چه دشمنیهای تلخ که از امت تو تحمل کردم!
فرمودند: « نفرینشان کن!»
و من اینگونه خواستم: بار پروردگارا، بهتر از آنان را نصیب من فرما و بدتر از مرا نصیب آنان کن!
❇️ شب ضربت خوردن
🔹اگر سپیدهٔ صبح بدمد، من کشته خواهم شد!
[ آن شبی که سحرگاهش ضربت خوردم، در منزل دخترم امکلثوم بودم. آن شب خواب نداشتم؛ ولی برای نماز شب نیز مسجد نرفتم. دخترم پرسید: چرا امشب استراحت نمیکنید؟ گفتم: ]
🔻اگر سپیدهٔ صبح بدمد، من کشته خواهم شد!
[ دخترم پیشنهاد کرد که برای اقامهٔ نماز صبح به مسجد نروم و به جای خودم جعده را بفرستم، موافقت کردم: ]
🔻آری، به جعده بگویید نماز را اقامه کند.
[ ولی پس از آن گفتم: ]
🔻راهی برای گریز از اجل وجود ندارد.
[ و عازم مسجد شدم.]
🔹امشب همان شب موعود است!
[ در آن شب، بسیار از اتاق بیرون میآمدم و آسمان را مینگریستم و میگفتم: ]
🔻به خدا سوگند، به من دروغ گفته نشده است و من نیز دروغ نمیگویم! قطعاً امشب همان شب موعود است!
🔹با آنها کاری نداشته باشید
[ در بیرون خانه، مرغابیها اطرافم را گرفتند و سروصدا کردند، اهل منزل سعی کردند که آنها را از اطراف من دور کنند. به آنان گفتم: ]
🔻با آنها کاری نداشته باشید. آنها نوحهخوانی و مرثیهسرایی را شروع کردهاند!
🔹برخیز برای نماز!
[ مردم را که برای نماز صبح بیدار میکردم، دیدم ابنملجم را که در میان آنان خود را به خواب زده بود. او را هم صدا زدم: ]
🔻برخیز برای نماز!
🔹سوگند به خدای کعبه، رستگار شدم!
[ در محراب مسجد قرار گرفتم و نماز را شروع کردم. ابنملجم فریاد زد: یا علی، حکم به خدا اختصاص دارد، نه به تو و نه به اصحاب تو! سپس ضربت را بر سرم وارد کرد. ابتدا گفتم: ]
🔻 مراقب باشید این مرد از دست شما فرار نکند!
[ و سپس گفتم: ]
🔻سوگند به خدای کعبه، رستگار شدم!
🔹پدرِ تو از امروز به بعد دیگر ناراحتی نخواهد دید
[ فرزندم حسن آمد و سرم را به دامن گرفت. او را دلداری دادم: ]
🔻به خدا سوگند، رستگار شدم. پدر تو از امروز به بعد دیگر ناراحتی نخواهد دید.
📚منابع:
۱. تأویل الآیات الظاهره، ص۷۵۲
۲. شرح الأخبار، ج۲، ص۴۵۱
۳. الاستیعاب، ج۳، ص۲۲۰
۴. مقتل ابنأبیالدنیا، ص۲۸
۵. مقاتل الطالبیین، ص۲۵
۶. مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۴۱
📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام
↩️ ادامه دارد...
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#خاطرات_امیر_المومنین_علیه_السلام
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان
📃قسمت صد و هفتاد و پنجم
❇️ سفارش به مدارا با ابنملجم
🔹از همان غذایی که به من میدهید او را نیز اطعام کنید!
[ هنگامی که مرا به منزل آوردند، اولین سؤالی که پرسیدم دربارهٔ قاتلم، ابنملجم، بود. گفتند: او را دستگیر کردهایم. سفارش کردم: ]
🔻با همان غذایی که به من میدهید، او را نیز اطعام کنید؛ با همان نوشیدنیهایی که برای من میآورید، او را نیز سیراب کنید. اگر زندگی من ادامه داشت، خودم دربارهٔ او تصمیم میگیرم و اگر از دنیا رفتم، فقط یک ضربت بر او وارد کنید و از زیادهروی بپرهیزید.
🔻آیا در حق تو نیکی نکردم؟!
[ از فرزندانم خواستم ابنملجم را بیاورند تا با وی سخن بگویم. از وی پرسیدم: ]
🔻ای دشمن خدا، آیا من در حق تو نیکی نکردم؟! آیا آن همه احسان و خوبی را بهیاد نداری؟!
[ گفت: آری، قبول دارم. پرسیدم: ]
🔻پس چرا چنین کردی؟
[ او در پاسخ گفت: چهلروز بود که این شمشیر را تیز میکردم؛ سپس از خدا خواستم که بهوسیلهٔ آن بتوانم بدترین خلق خدا را بکشم! به وی گفتم: ]
🔻آری، چنین خواهد بود؛ اینگونه میبینم که تو بدترین خلق خدایی که با همان شمشیر کشته خواهیشد!
به خدا سوگند، در حالی به تو آن همه نیکی میکردم که میدانستم تو قاتل من خواهیبود! ولی آنگونه رفتار میکردم، تا در محضر الهی حجت را بر تو تمام کرده باشم!
🔹یک ضربت در مقابل یک ضربت!
[ و به اطرافیانم تذکر جدی دادم: ]
🔻ای فرزندان عبدالمطلب، مبادا پس از من در خون مسلمانان فروروید و دست به کشتار بزنید و برای توجیه عمل خویش بگویید که امیرالمؤمنین کشته شده است! بدانید که نباید برای قصاص خون من، جز قاتل من، کس دیگری کشتهشود.
🔻درست بنگرید! اگر من از ضربت او کشته شدم، او را فقط یک ضربت بزنید در مقابل ضربتی که وارد کرده است و دست و پا و دیگر اعضای او را قطع نکنید؛ زیرا من از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شنیدم که میفرمودند: « بپرهیزید از بریدن اعضای مرده، هرچند سگ دیوانه باشد.»
[ و خطاب به فرزندم حسن گفتم: ]
🔻فرزندم، در مقابل یک ضربت، یک ضربت بزن و نه بیشتر!
❇️ گفتوگوهایی با عیادتکنندگان
🔹اصبغ، گریه مکن که من رو به سوی بهشت کردهام!
[ اصبغبننباته به همراه جمعی به عیادت من آمد. فرزندم حسن از آنان عذرخواهی کرده و خواسته بود که به منازلشان برگردند. جز اصبغ، همه بازگشته بودند. به وی اجازهٖ عیادت دادند. وقتی مرا در آن حال دید که سرم را با پارچهٔ زردی بستهاند و رنگ رخسارم نیز زرد شده است، خودش را روی پاهایم انداخت و گریست. او را دلداری دادم و گفتم: ]
🔻اصبغ گریه مکن! به خدا سوگند، من رو به سوی بهشت کردهام.
[ اصبغ گفت: فدایت شوم، به خدا سوگند، میدانم که شما به طرف بهشت میروید. اگر گریه میکنم برای غم ازدستدادن شماست. نمیدانم دوری شما را چگونه تحمل خواهم کرد. فدایت شوم! میدانم که بعد ازاین، دیدار با شما میسر نخواهد شد و دیگر سخنی از شما نخواهم شنید. سخنی برایم بفرمایید که از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شنیده باشید. در پاسخ درخواست وی گفتم: ]
🔻آری اصبغ، رسولخدا صلیاللهعلیهوآله در یکی از روزهایی که در بستر بیماری بودند و روزهای آخر زندگی خویش را سپری میکردند، به من دستور دادند:« ای علی، به مسجد برو خطاب به مردم بگو: من فرستادهٔ رسولخدا هستم و پیام ایشان را به شما ابلاغ میکنم: لعنت خدا و لعنت ملائکهٔ مقرب الهی و انبیای مرسل خداوند و لعنت رسول خدا بر کسی باد که به غیر پدر خویش منتسب شود و نیز بر کسی که به غیر ولیّ و مولای خویش منتسب شود و کسی که به اجیر و کارگزارش ظلم کند و حق او را نپردازد.»
🔻من به مسجد رسول خدا صلیاللهعلیهوآله آمدم و پیام رسولخدا صلیاللهعلیهوآله را همانگونه که فرموده بودند، ابلاغ کردم. از میان جمعیت، تنها عمربنخطاب در آن جلسه سخن گفت. وی خطاب به من گفت: یا ابالحسن، مطلب را رسانیدی؛ اما توضیح ندادی و سخنانت را تفسیر نکردی.
تنها پاسخی که به وی دادم، این بود: این سخن را به اطلاع رسولخدا صلیاللهعلیهوآله خواهم رساند.
🔻به خدمت رسولخدا صلیاللهعلیهوآله برگشتم و سخنان عمر را به عرض ایشان رساندم. حضرت فرمودند: به مسجد برمیگردی و بالای منبر میروی و بعد از بهجاآوردن حمد و ثنای الهی به مردم اعلام میکنی:« ای مردم هرچه به شما تعلیم میدهیم، تأویل و تفسیر آن نیز نزد ماست. بدانید که من پدر شما هستم. بدانید که من ولی و مولای شما هستم و بدانید که من اجیر و کارگزار شما هستم.»
📚منابع:
۱. المسترشد، ص۳۶۷
۲. خوارزمی، مناقب، ص۳۸۸
۳. کافی، ج۱، ص۲۹۹
۴. شیخطوسی، الأمالی، مجلس۵، ح۴، ص۱۲۳
📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام
↩️ ادامه دارد...
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#خاطرات_امیر_المومنین_علیه_السلام
✍🏻بازنویسی تاریخ زندگی امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان
📃قسمت صد و هفتادوششم
🔹اگر آنچه پدرت میبیند تو نیز میدیدی، گریه نمیکردی
[ حبیببنعمرو به عیادتم آمده بود و جراحت سرم را دید و گفت: ای امیرالمؤمنین، جراحت مهمی نیست و مشکلی برای شما پیش نخواهد آمد. به وی گفتم: ]
🔻حبیب، به خدا سوگند، تا لحظاتی دیگر هنگام جدایی من از شما فرا میرسد!
[ دخترم که بالای سرم نشسته بود، با شنیدن این سخن گریست. به وی گفتم: ]
🔻دخترم، گریه مکن. به خدا سوگند، اگر آنچه پدرت میبیند تو نیز میدیدی، گریه نمیکردی!
[ حبیب پرسید: ای امیرالمؤمنین، چه میبینید؟ پاسخ دادم:]
🔻ایحبیب، ملائکهٔ آسمانها و پیامبران را میبینم که همگی به صف ایستادهاند تا به ملاقات من نائل آیند. این هم برادرم محمد، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، هستند که در کنار من نشستهاند و میفرمایند: « قدم بردار و بیا که آنچه در پیش روی توست، برتر از موقعیتی است که در آن هستی.»
🔹 در شب بیستویکم ماه رمضان به شهادت میرسم
[ در روز دوم ضربت خوردنم اجازه دادند که برخی دوستانم در گروههای ده نفری به عیادتم بیایند. اصبغبننباته در یکی از این گروهها بود. اظهار محبت کرد و گفت: ای امیرالمؤمنین، به خدا سوگند، من تو را بسیار دوست دارم. به آنها گفتم: ]
🔻آری، سوگند به خداوندی که تورات را بر موسی، انجیل را بر عیسی، زبور را بر داوود و فرقان را بر محمد صلیاللهعلیهوآله نازل کرد، هر که مرا دوست داشته باشد، در وضعی با من ملاقات خواهد کرد که موجب سُرور او خواهد بود و هر که دشمنی مرا در دل داشته باشد، در وضعی با من روبرو خواهد شد که اسباب ناراحتی و بدبختی او فراهم خواهد بود.
🔻برخیزید و بروید که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به من خبر دادهاند در شب نوزدهم ماه رمضان، شبیکه جانشین موسی از دنیا رفت، ضربت میخورم (علیهالسلام) و در شب بیستویکم ماه رمضان به شهادت میرسم. آن شب نیز شبی است که عیسی علیهالسلام به سوی خدا عروج کرد.
❇️ آخرین وصایا
🔹این وصیتنامهٔ علی فرزند ابوطالب است
[ به فرزندم حسن وصیت کردم و حسین و محمد و فرزندان دیگرم و بزرگان شیعه و اهلبیتم را بر آن شاهد گرفتم: ]
🔻بسم الله الرحمن الرحیم
این وصیتنامهٔ علی فرزند ابوطالب است. او شهادت میدهد که معبودی جز اللّٰه نیست و یگانه است و شریکی ندارد. شهادت میدهد که محمد صلیاللهعلیهوآله بنده و فرستادهٔ اوست....
حسنجان، تو و تمام فرزندان و خانوادهام را و هرکه وصیتنامهام به او برسد، سفارش میکنم به رعایت تقوای الهی.
شما را به خدا سوگند میدهم که یتیمان را دریابید. مبادا گرسنه بمانند و در حضور شما ضایع شوند و از بین بروند.
شما را به خدا سوگند میدهم که به قرآن توجه کنید. مبادا دیگران در عمل به قرآن از شما پیشی بگیرند.
شما را به خدا سوگند میدهم که همسایگانتان را رعایت کنید که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله رعایت آنان را سفارش کردهاند.
شما را به خدا سوگند میدهم که به زیارت خانهٔ خدا اهتمام ورزید. مبادا تا شما هستید، خانهٔ خدا خالی بماند، که اگر رفتن به خانهٔ خدا را ترک کنید، مهلت داده نخواهید شد.
شما را به خدا سوگند میدهم که نماز را دریابید که بهترین عمل و ستون دین شماست.
شما را به خدا سوگند میدهم که به زکات توجه کنید که غضب الهی را فرو مینشاند.
شما را به خدا سوگند میدهم که ماه رمضان را ارج نهید که روزهاش سپری در برابر آتش است.
شما را به خدا سوگند میدهم که نیازمندان و مستمندان را رعایت کنید و آنان را در گذران زندگی خویش شریک سازید.
شما را به خدا سوگند میدهم که به جهاد با مال و جان و زبان بپردازید.
شما را به خدا سوگند میدهم که احترام فرزندان پیامبرتان را نگاه دارید.
شما را به خدا سوگند میدهم که حرمت اصحاب پیامبرتان را پاس دارید.
شما را به خدا سوگند میدهم که به زنان و افراد زیردست خود توجه کنید.
با مردم نیکو و زیبا سخن بگویید؛ همانگونه که خداوند به شما چنین فرمان داده است. مبادا امربهمعروف و نهیازمنکر را ترک کنید، که خداوند بر اثر ترک آن بدترینها را بر شما مسلط میکند.
فرزندانم، شما را به ارتباط بیشتر با یکدیگر و بذل و بخشش به هم و لطف و صمیمیت میان هم سفارش میکنم و از قطع ارتباط و جدایی و تفرقه بر حذر میدارم.
🔻خداوند نگهدار شما اهلبیت باشد و جایگاه پیامبرتان را در میان شما حفظ فرماید. شما را به خدا میسپارم و سلام و رحمت و برکات الهی را بر شما میفرستم.
📚منابع:
۱. إثباتالوصیة، ص۱۵۵
۲. شرحالأخبار، ج۱، ص۱۶۵
۳. جواهرالمطالب، ج۲، ص۹۴
۴. مناقب آلأبیطالب، ج۳، ص۳۱۳
۵. نهجالبلاغه، نامه ۴۷
📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام
↩️ ادامه دارد...
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#خاطرات_امیر_المومنین_علیه_السلام
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان
📃قسمت صد و هفتادوهفتم
🔹رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به من دستور دادند که به تو وصیت کنم
[ در ادامهٔ وصیتم به فرزندان و شیعیانم، خطاب به فرزندم حسن گفتم: ]
🔻فرزندم، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به من دستور دادند که به تو وصیت کنم و کتابها و سلاحم را به تو بسپارم؛ همانگونه که رسولخدا صلیاللهعلیهوآله به من وصیت کردند و کتابها و سلاحشان را به من تحویل داده و به من دستور دادند از تو بخواهم که وقتی مرگت فرارسد، آنها را به برادرت حسین بسپاری.
[ پس از آن، متوجه فرزندم حسین شدم و به او گفتم: ]
🔻فرزندم، فرمان رسولخدا صلیاللهعلیهوآله این بود که تو نیز آنها را به علی، فرزندت، بسپاری.
[ در این هنگام، دست علی فرزند حسین را در دستانم گرفتم و به او گفتم: ]
🔻فرزندم، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به تو نیز فرمان دادند که آنها را به فرزندت، محمد، بسپاری. سلام رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و سلام مرا نیز به او برسان.
🔹امانتی را به آن دو سپردم که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به من سپرده بودند
[ خطاب به فرزندانم تأکید کردم: ]
🔻بدانید که صاحب اختیار شما این دو فرزند رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، یعنی حسن و حسین هستند. به سخن آن دو گوش دهید و فرمانشان را گردن نهید و به یاریشان بشتابید. من امانتی را به آن دو سپردم که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به من سپرده بودند. این همان امانتی بود که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از خداوند دریافت کرده بودند؛ یعنی اطلاعاتی دربارهٔ خلق خدا و رازهای غیبی که به آن بزرگوار اختصاص داشت و دینی که مورد رضای خداوند بود.
🔹 دیروز یار و همنشین شما بودم و امروز مایهٔ پند و عبرت شماهستم!
[ کسانی که به عیادتم آمده و در اطرافم حلقه زده بودند، درخواست وصیت کردند. به آنان چنین سفارش کردم: ]
🔻ای مردم، هرکس از مرگ بگریزد، به هنگام فرار آن را خواهد دید. اجل چونان میدانی است که در آن هرکس را بهسوی پایانش سوق میدهند و فرار از مرگ، مساوی با گرفتارشدن در چنگ آن است.
🔻اما وصیت من به شما:
هیچ چیزی را شریک خدا قرار ندهید و سنت و شریعت محمد صلیاللهعلیهوآله را ضایع نکنید. این دو ستون محکم را همواره برپای دارید و این دو چراغ فروزان را همیشه افروخته نگاه دارید!
🔻تا زمانی که دست در دست یکدیگر دارید و منحرف نشدهاید، کسی شما را سرزنش نخواهد کرد. برای هرکس به قدر طاقتش وظیفهای تعیین شده است؛ هرچند تکلیف افراد نادان آسانتر شمرده شده است. پروردگاری مهربان و پیشوایی آگاه و دینی استوار دارید.
🔻من دیروز یار و همنشین شما بودم و امروز مایهٔ پند و عبرت شما هستم و فردا در میان شما نخواهم بود. خدا من و شما را بیامرزد!
🔻روزگاری چند همسایهٔ شما بودم و تنم در جوار شما بود. بهزودی از من جسدی بیجان خواهد ماند. پس از آن همه تلاش و جنبش، ساکن و بیحرکت و پس از آن هم سخنوری، ساکت و خاموش خواهم شد!
وداع من با شما همانند وداعکردن کسی است که منتظر ملاقات دیگری است!
🔻فردا به یاد روزهای زندگی من میافتید و رازهای درونم برای شما آشکار خواهد شد. پس از آن که جای مرا خالی دیدید و دیگری بر جای من نشست، مرا خواهید شناخت.
اگر زنده ماندم، خود اختیار خویش را دارم و اگر بمیرم، مرگ وعدهگاه من است.
🔹حسنجان، تو وصی و جانشین من هستی
[ بار دیگر حسن و حسین را مخاطب قرار دادم و به آنان گفتم: ]
🔻امشب، شب پایان عمر من است؛ پس به سخنانم گوش فرا دهید.
حسنجان، تو وصی من و جانشین من هستی. و تو ای حسین، در اجرای وصیت با برادرت مشارکت میکنی. هر گاه او سخن گفت، تو ساکت باش و تا زمانی که او در قید حیات است، فرمانش را بپذیر. بعد از وفات او، تو سخن خواهی گفت و زمام امر را در دست میگیری.
[ به فرزندم، محمدبنحنفیه، رو کردم و از وی پرسیدم: ]
🔻آیا به خاطر سپردی آنچه به برادرانت سفارش کردم؟
[ او پاسخ داد: آری، به خاطر سپردم. به وی تأکید کردم: ]
🔻همان سفارشها را برای تو نیز دارم و سفارش میکنم احترام این دو برادر را در کمال ادب حفظ کنی که حق بزرگی به گردن تو دارند. از فرمانشان پیروی کن و هیچکاری را بدون نظر آن دو انجام نده.
[ سپس به حسن و حسین سفارش کردم: ]
🔻نیکی به فرزندم، محمد، را به شما توصیه میکنم که او برادر و فرزند پدر شماست و میدانید که پدر شما چقدر او را دوست دارد.
📚منابع:
۱. کافی، ج۱، ص۲۹۱
۲. من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۱۸۹
۳. نهج البلاغه، خطبه ۱۴۹ و نامه ۲۳
۴. مروجالذهب، ج۲، ص۴۶۰
۵. کشفالغمه، ج۱، ص۴۳۱
📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام
↩️ ادامه دارد...
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#خاطرات_امیر_المومنین_علیه_السلام
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان
📃 قسمت صد و هفتادوهشتم
🔹مرا در پشت شهر به خاک بسپارید
[ دربارهٔ محل دفن خودم نیز وصیت کردم: ]
🔻پس از اینکه از دنیا رفتم، مرا در همین پشت شهر و در قبر برادرانم هود و صالح به خاک بسپارید.
مرا به پشت شهر ببرید. هرگاه قدمهایتان از حرکت بازایستاد و نسیمی از مقابل شما وزیدن گرفت، در همانجا مرا به خاک بسپارید که آنجا اول «طور سیناء» است.
🔻فرزندانم، هنگامی که از دنیا رفتم، مرا غسل دهید و با آن پارچه یمنی بدن مرا نیز خشک کنید که بدن رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و فاطمه را خشک کردید. پس از غسل و حنوط، مرا در تابوت بگذارید و منتظر باشید تا جلوی تابوت بلند شود. در این هنگام، شما عقب تابوت را بلند کنید و به محل دفن ببرید.
🔻هنگامی که از دنیا رفتم، مرا بر تابوتی بگذارید و از خانه بیرون ببرید. شما عقب تابوت را بگیرید که زحمت برداشتن جلوی تابوت از شما برداشته میشود. سپس مرا به «غریّین» ببرید. در آنجا سنگ سفید و درخشانی خواهید دید. همانجا را حفر کنید. در آنجا لوحی خواهید یافت. مرا در همان محل به خاک بسپارید.
❇️ لحظهٔ ارتحال
🔹بهشت برین و جمع انبیا، نیکوترین قرارگاه
[ در آخرین لحظات عمر، چشمم را گشودم و به اطرافیانم گفتم: ]
🔻بهشت برین و جمع انبیا، نیکوترین قرارگاه و برترین مکان برای آرامش است. اگر از دنیا رفتم، در برابر ضربت قاتلم، فقط یک ضربت به او بزنید یا او را عفو کنید!
آری، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) را دیدم که سه بار به من فرمودند: « امشب را با آسودگی و خرسندی نزد ما بیا.»
🔹رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) را میبینم که با دستشان به من اشاره میکنند
[ دخترم بیتابی میکرد و با صدای بلند میگریست. به وی گفتم: ]
🔻دخترم، بیتابی مکن. هماکنون رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) را میبینم که با دستشان به من اشاره میکنند و میفرمایند: « علیجان، به سراغ ما بیا که آنچه نزد ما هست، برای تو بهتر است.»
🔹فرشتگان فرود میآیند و بر من سلام میکنند و بشارتها آوردهاند
[ لحظاتی از حال رفتم، وقتی چشمانم را باز کردم، گفتم: ]
🔻آفرین بر شما! خوش آمدید! سپاس خدایی را که هر وعدهای به ما داد، راست بود و بهشت را نصیب ما فرمود.
[ کسانی که در اطرافم جمع بودند، پرسیدند: چه میبینی؟ گفتم: ]
🔻رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) و برادرم جعفر و عمویم حمزه را میبینم. درهای آسمان باز شده است و فرشتگان فرود میآیند و به من سلام میکنند و بشارتها آوردهاند. فاطمه را میبینم که حورالعینها اطرافش حلقه زدهاند و منزلهایی در بهشت برای من فراهم شده است.
{لِمِثْلِ هَٰذَا فَلْيَعْمَلِ الْعَامِلُونَ}
(آری، برای مثل این باید عملکنندگان عمل کنند.)
🔻به خدا سوگند، وقتی بمیرم، چیزی که از آن ناخشنود باشم به سراغم نخواهد آمد، یا کسی که دیدارش را نخواسته باشم، دیدار نخواهم کرد. در هنگام مرگ خرسندم؛ همانند تشنهای که در تاریکی شب در جستوجوی آب است و آن را مییابد. آری، آنچه نزد خداوند است، برای نیکان بهتر است.
🔻خداوند شما اهلبیت را حفظ کند و جایگاه پیامبرتان را در میان شما حفظ فرماید. شما را به خدا میسپارم و با شما خداحافظی میکنم.
🔹 لا اله الا الله
[ آخرین آیهای که تلاوت کردم، این آیه بود: ]
{ فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ}
( پس هر کس هموزن ذرهای کار خیر انجام دهد، آن را میبیند.)
[ و آخرین کلامی که مکرّر وِرد زبانم بود تا جان به جان آفرین تسلیم کردم، این کلمه بود: ]
🔻«لا اله الا الله محمّد رسولالله صلیاللهعلیهوآله»
[ و سرانجام
پیشوای ایمان و عدالت و رحمت
اینچنین در بستر شهادت آرام گرفت.
سلام خدا بر او
آنگاه که زاده شد
و آنگاه که چشم از جهان فروبست
و آنگاه که در صحنه محشر، برانگیخته میشود! ]
📚منابع:
۱. شیخ طوسی، الأمالی، مجلس۱۳، ح۱۹، ص۳۶۵
۲. مناقبآلأبیطالب، ج۳، ص۳۱۱
۳. فرحةالغری، ص۳۴
۴. قرآنکریم، سورهٔ صافات، آیهٔ۶۱
۵. ربیعالأبرار، ج۴، ص۲۰۸
۶. قرآنکریم، سورهٔ زلزال، آیهٔ۷
۷. نهج البلاغه. نامه۲۳
📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی