(6) و بمن خبر رسيده كه يكى از لشگريان ايشان بر يك زن مسلمان و يك زن كافره ذميّه داخل مىشده و خلخال و دست بند و گردن بندها و گوشواره هاى او را مى كنده، و آن زن نمى توانسته از او ممانعت كند مگر آنكه صدا به گريه و زارى بلند نموده از خويشان خود كمك بطلبد،
(7) پس دشمنان (از اين كارزار) با غنيمت و دارائى بسيار باز گشتند در صورتي كه بيك نفر از آنها زخمى نرسيد و خونى از آنها ريخته نشد
8) اگر مرد مسلمانى از شنيدن اين واقعه از حزن و اندوه بميرد، بر او ملامت نيست، بلكه به نزد من هم به مردن سزاوار است
9) اى بسا جاى حيرت و شگفتى است سوگند بخدا اجتماع ايشان (معاويه و همراهان او) بر كار نادرست خودشان و تفرقه و اختلاف شما از كار حقّ و درست خودتان دل را مىميراند و غمّ و اندوه را جلب مىنمايد، پس روهاى شما زشت و دلهاى تان غمين گردد هنگامي كه در آماج تير آنها قرار گرفتهايد: (دشمن بسوى شما تير مى اندازد و شما از روى بى حميّتى و تفرقه و اختلافى كه داريد سينه خود را هدف قرار داده خاموش نشستهايد) مال شما را بيغما مى برند و شما غارت نمى كنيد، و با شما جنگ مي كنند و شما جنگ نمى نمائيد، و خداوند را معصيت مي كنند و شما راضى هستيد،
10) وقتى كه بشما در ايّام تابستان امر كردم كه بجنگ ايشان برويد گفتيد اكنون هوا گرم است ما را مهلت ده تا سورت گرما شكسته شود، و چون در ايّام زمستان شما را بجنگ با آنها امر كردم گفتيد در اين روزها هوا بسيار سرد است بما مهلت ده چندان كه سرما برطرف گردد، شما كه اين همه عذر و بهانه از جهت فرار از گرما و سرما مى آوريد پس سوگند بخدا (در ميدان جنگ) از شمشير زودتر فرار خواهيد نمود
(11) اى نامردهايى كه آثار مردانگى در شما نيست، واى كسانيكه عقل شما مانند عقل بچّهها و زنهاى تازه به حجله رفته است، اى كاش من شما را نمى ديدم و نمى شناختم كه سوگند بخدا نتيجه شناختن
شما پشيمانى و غمّ و اندوه مى باشد،
، (12) خدا شما را بكشد كه دل مرا بسيار چركين كرده سينه ام را از خشم آكنديد، و در هر نفس پى در پى غمّ و اندوه بمن خورانديد
13) و بسبب نافرمانى و بى اعتنائى بمن رأى و تدبيرم را فاسد و تباه ساختيد تا اينكه قريش گفتند پسر ابى طالب مرد دليرى است، و ليكن علم جنگ كردن ندارد، خدا پدرانشان را بيامرزد (كه در گفتار خود فكر و تأمّل نكردند) آيا هيچيك از آنان ممارست و جدّيت مرا در جنگ داشته و پيش قدمى و ايستادگى او بيشتر از من بوده
14) هنوز بسنّ بيست سالگى نرسيده بودم كه آماده جنگ گرديدم و اكنون زياده از شصت سال از عمرم مى گذرد (كه هميشه رأى و تدبير من در جنگها صائب بوده) و ليكن رأى تدبير ندارد كسيكه فرمانش را نمى برند و پيروى از احكامش نمى نمايند.