#معرفی_شهید
قسمتی از وصیتنامه #شهید_احمد_مشلب
ای برادرانم! ای مجاهدان در راه خدا !
باید هرکدام از شما عنصر فعّالی باشید تا پایان زندگی اش شهادت باشد و به خدا نمی شود پایان زندگی جز شهادت باشد .
دنیا را همه می توانند تصاحب کنند، ولی آخرت را فقط با اعمال نیک می توان تصاحب کرد.
می گویند که من این مسیر جهاد را طی کردم که خیلی ها فکر می کنند سخت است، ولی اگر از دید خدایی بودن به آن بنگری جز آسانی در آن نمی بینی. این راه ادامه ی مسیر کربلا است و ادامه می دهیم این راه را و در این مسیر گام برخواهم داشت.
برای مادرم که خون رگ هایم از اوست و به تو هدیه می کنم دعایی همرا با لبخند برای پروردگارم .
●○ مشتـاق ظھور ○●
#معرفی_شهید قسمتی از وصیتنامه #شهید_احمد_مشلب ای برادرانم! ای مجاهدان در راه خدا ! باید هرکدام از
توصیه های شهید احمد مشلب به #برادران
برادرانم!
سلام بر شما ای برادران ، مرا ببخشید و دعا کنید و صبر کنید و بدانید که دنیا فانی است و من در کنار پروردگار هستم.
به جوانان توصیه می کنم که
نماز خود را در اول وقت بخوانید. قرآن بخوانید؛ زیرا که بسیار مهم است؛ قرآن بخوانید و مواظب نماز و دین خود باشید. محرّم و عاشو را را زنده نگه دارید؛ که بسیار مهم است حتّی شده روزی یک بار؛ زیرا بسیار مهم است.مواظب خود باشید و ما را دعا کنید.
الان همه ی رابطه ها در مبایل است و رابط بین دختر و پسر بسیار زیاد شده است.عجیب است که این ها از کجا می آید؟؟؟؟
همه می دانند که من از موبایل و فیس بوک استفاده می کنم، همه ی مردم مرا می شناسند که در فیس بوک از نکته های طنز و عکس استفاده می کنم، ولی هیچ گاه اموری که در حال وقوع است برای من رخ نمی دهد، من هم مثل جوان های دیگر هستم و من هم جوان هستم و فیس بوک و همه ی چیزهای دیگر را دارم و از اغلب برنامه های اجتماعی و دنیای مجازی استفاده می کنم.
حضرت صاحب الزمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) ، خدا به شما صبر دهد؛
زیرا او منتظر ماست، نه این که ما منتظر او باشیم. هنگامی می شود گفت منتظریم، که خود را اصلاح کنیم ،ولی اگر خود را اصلاح نکنیم، هیچ گاه ظهور نخواهد کرد.
#توصیه های شهید احمد مشلب به #دختران
اینکه مواظب حجاب خود باشید که این مهم ترین چیز است.
در اجتماع ما کسی به فکر رعایت حجاب و اخلاق نیست، ولی شما به وفکر باشید و زینبی برخورد کنید .
سه چهارم دختران در حال حاظر حجابشان حجاب نیست و چیزهایی که می پوشند، واقعاً حجاب نیست. ممکن است عبا {چادر }بپوشند، ولی عبایشان دارای مد و برق است که من برای اوّلین بار است که می بینم و حجابشان حجاب نیست .
داریم به سراغ بدعت ها می رویم.یا حجاب می پوشیم ، ولی بدن نما .
یا حجاب دارد ولی به مردان نگاه می کند. باید چشم خود را به زمین بدوزد و احترام عبایی {چادر} را که بر سر دارد نگه دارد.
ما باید از فاطمه زهرا سلام الله علیها الگو بگیریم.
حضرت زینب سلام الله علیها به گونه ای بود که غیر از حضرت علی (علیه السلام) کسی او را نمی دید.
الان حجاب بر سر دارد ، ولی همراه با مدل های جدید ، یا صورت آرایش کرده است.
●○ مشتـاق ظھور ○●
✨سی و ششمین دوره از #ختم_صلوات .....✨🌴🍃..... ✅10000صلوات به کمک شما عزیزان ختم شد قبول باشه از ه
به نام روشنی بخش دل های مومنین 🌟
سلام،وقتتون طلا 🎖
✨سی و هفتمین دوره از #ختم_صلوات
.....✨🌴🍃.....
✅8000صلوات
به کمک شما عزیزان ختم شد
قبول باشه از همگی ان شاء الله...
همیشه یار و یاور اهل بیت ع بمونید 💠
✅ مجموع صلوات های ختم شده :
422000+8000=430000
98/8/9&10
.....................................................
✨🍃🌸✨🍃🌸✨
l @adventt l
015.mp3
زمان:
حجم:
1.06M
⚜ قرائت جزء 1 صفحه 15
▫️ #ختم_قرآن_کریم
l @adventt l
#معرفی_شهید
روایت خواهرشهید از آخرین دیدار با برادرش
در این دیدار فیروزه زبرجدی خواهر #شهید_سجاد_زبرجدی در بیان خصوصیات برادر شهیدش گفت: سجاد یک سال از من کوچکتر بود ولی از نظر اخلاقی روی من تاثیر داشت. پدرم سال 73 فوت کرد. مادرم از آن زمان تا به امروز با حقوق اندکی که پدرم داشت توانست ما را بزرگ کند. برادر بزرگم متولد سال 67 است. من هم وارد دانشگاه شدم و لیسانس تاریخ دارم. سجاد متولد سال 1370 و آخرین فرزند خانواده است.
وی افزود: سجاد تا مقطعی که وارد بسیج نشده بود کمی بازیگوش بود. اول راهنمایی عید غدیر بود که برای جشن به مسجد رفت و از همان روز جذب مسجد شد. یکی از فرماندهان پایگاه خیلی روی سجاد تاثیر گذاشت و همین باعث شد تا از شیطنت های نوجوانی اش کم شود.
خواهر شهید زبرجدی ادامه داد: از بچگی فوتبال و تکواندو دوست داشت. من اهل والیبال بودم و سجاد اهل فوتبال بود. این اواخر ورزش هاپکیدو را دنبال کرد. این ورزش های رزمی باعث شد که انرژی سجاد در بیرون از خانه تخلیه شود.
وی بیان کرد: دیپلمش در رشته تجربی را که گرفت در سپاه پاسداران مشغول به کار شد. همزمان در رشته تربیت بدنی دانشگاه آزاد درس می خواند و به دانشگاه امام حسین (ع) می رفت. مدتی بعد مربی راپل شد، توامان برنامه های رزمی اش را ادامه می داد و حتی قهرمانی در رشته هاپکیدو را به دست آورد.
از بچگی سر کار می رفت. از دوران ابتدایی کار می کرد، در پارک بلال کباب می کرد تا خرجش را خودش در بیاورد. بعدها در مکانیکی کار کرد، در بستنی فروشی و پیک موتوری مشغول شد. تنها وقتی پاسدار شد در شغلش ماند و سراغ کار دیگری نرفت.
وی افزود: راهپیمایی های 22 بهمنش ترک نمی شد. عادتی داریم که خانوادگی ماهی یک بار دور هم جمع می شویم که سجاد اغلب دیر به خانه می آمد. یکبار برادرم خواست به موقع بیاید اما نشد، وقتی به فامیل گفتم هیات است من را دعوا کردند که چرا اجازه می دهی سجاد تا نیمه شب بیرون بماند. با سجاد هماهنگ کردم که وقتی به مهمانی آمد حواسش به حرف هایی که درباره اش می زنند باشد. وقتی سجاد آمد بی توجه به حرف های دیگران هیچ پاسخ تندی نداد و فقط سکوت کرد.
وی به دفعات حضور برادر در صحنه سوریه اشاره کرد و گفت: بعد شهادت دیدم چند برگه ماموریت دارد، وقتی پرس و جو کردم، گفتند در مجموع سه بار به سوریه رفت که یکبارش را به ما گفت به کردستان رفته است. دفعه بعدی گفت اصفهان می روم. یک روز در خانه باهم مشغول تماشای تلویزیون بودیم که گفت اگر چیزی بگویم قول می دهی به کسی نگویی؟ آنجا گفت می خواهد به سوریه برود ولی نباید مادر و بقیه فامیل خبردار شوند. گفتم به مادر می گویم که اجازه ندهد بروی. شرط گذاشتم اگر می خواهی به مادر نگویم باید زود زود تماس بگیری. آخرین بار روز عرفه رفت. در آخرین تماسش به من گفت دوست داری به زیارت بیایی؟ گفتم من از خدایم است. قرار شد پاسپورت بگیرم و بروم اما ماجرای شهادت سجاد پیش آمد.
خواهر شهید زبرجدی به خلق و خوی برادر در آخرین دیدارشان اشاره کرد و افزود: آخرین باری که می خواست به سوریه برود خیلی مهربان شده بود. با مادرم که خداحافظی می کرد یکی از همسایه ها دیده بود که چندباری برگشت و مادر را نگاه کرد.
تا مدت ها شهادت برادرم را باور نمی کردم
وی ادامه داد: وقتی به ماموریت می رفت، می گفت، برمی گردم، چون می دانست من خیلی حساس هستم حرفی نمی زد که ناراحت شوم.
زبرجدی ماجرای اطلاع یافتن از خبر شهادت برادر را چنین روایت کرد: روزی که شهید شد من خبر نداشتم، کسی هم جرات نداشت به مادرم حرفی بزند. بستگان پیراهن سیاه می پوشیدند اما اصلا متوجه نبودم. به ما گفتند پاهایش قطع شده، باز خیلی ناراحت نبودم می گفتم پای مصنوعی می گذارد خدا را شکر که زنده است.
خواهر شهید گفت: همیشه عذاب وجدان داشتم که او را اذیت کردم. با این همه سجاد همیشه هوای من را داشت، همیشه دعا می کنم که من را ببخشید. تا اینکه یک شب خوابش را دیدم و پرسیدم سجاد تو از من راضی هستی؟ او هم فقط لبخند زد.
هدیه محضر شهید صلوات 🌷
╭─┅═ঊ🔸ঈ═┅─╮
🌸 @adventt 🌸
╰─┅═ঊ🔸ঈ═┅─╯
●○ مشتـاق ظھور ○●
⚜ #ختم_قرآن_کریم 🔸 جزء 1 صفحه پانزدهم 🔶 به نیت تعجیل در امر فرج و سلامتی امام زمان (ع ) و به یاد
#معرفی_شهید
شهادت: 15 تیرماه 62- به روایت پدر شهید:یکی-دو ماه از رفتن محمد حسین به جبهه می گذشت. من، دلم شور میزد که او شهید خواهد شد، تا این كه یك روزماشین بچه های پاسگاه سپاه دهشیر جلوی خانة ما توقف کرد .
خاطره ای از پدر #شهید_محمد_حسین_کاظمی:
هفت-هشت نفر از بچه های بسیجی با قاب عکسی از امام خمینی (ره) و یک جعبه شیرینی به طرفم آمدند. من با دیدن آنها سرم گیج رفت و در ذهنم گذشت که: « محمد حسین » شهید شده است.
ولی به هر نحوی که بود خودم را کنترل کردم و سورة « والعصر » را خواندم و صلوات فرستادم و سعی کردم که به روی خودم نیاورم تا ببینم که آ نها چه خو ا هند گفت.
آ نها احوالپرسی گرم و صمیمانه ای با من کردند و وارد خانه شدند. بعد، فرماندهشان که از بچه های یزد بود، از من احوال محمد حسین را پرسید و بلافاصله گفت: «ما برای سرکشی به خانة رزمنده ها می رویم. شما هم اگر کم و کسری دارید، بفرمایید »، که من با شنیدن آن حرف، خوشحال از زنده بودن محمدحسین، خدا را شکر کردم و بعد، از لطف و مهربانی آ نها تشکر کردم.
البته یکی دو هفته بعد از آن دیدار، خبر شهادت پسرم را آوردند و من متوجه شدم که دلشور هام بی علت نبوده است.
هدیه محضرشهید صلوات 🌷
╭┅──────┅╮
🌺 @adventt 🌺
╰┅──────┅╯
1.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر چه خدا اراده کند همان میشود.
─┅─═इई 🍁ईइ═─┅─
@adventt
─┅─═इई 🍁ईइ═─┅─