eitaa logo
●○ مشتـاق ظھور ○●
597 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
61 فایل
. . ←مدیرڪانال ✯ @m_mataranloie ✯ادمین زیارت عاشورا ← @Alone01 ✯ادمین ختم صلوات ← @Derakhshan20
مشاهده در ایتا
دانلود
"بازی کردن"، لازمۀ شاداب ماندن روح کودک است. بدون بازی #کودک نمی‌تواند تجربه‌ای از شادی و نشاط داشته باشد. اگر شنیدید که کودکی بدون بازی، در اوج نشاط و شادابی است، باور نکنید.... ╭┅──────┅╮ 🌺 @adventt 🌺 ╰┅──────┅╯
17.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ ⛲️ ما الان در بازار دنیا مشغول تجارت هستیم 👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_عاملی ╭┅──────┅╮ 🌺 @adventt 🌺 ╰┅──────┅╯
⚜ #ختم_قرآن_کریم 🔸 جزء 3 صفحه پنجاه_چهار 🔶 به نیت تعجیل در امر فرج و سلامتی امام زمان (ع ) و به یاد ✨ #شهید_محمدرضا_دهقان @adventt | کانال مشتاق ظهور
⚜ #ختم_قرآن_کریم 🔸 جزء 3 صفحه پنجاه_چهار 🔶 به نیت تعجیل در امر فرج و سلامتی امام زمان (ع ) و به یاد ✨ #شهید_محمدرضا_دهقان @adventt | کانال مشتاق ظهور
●○ مشتـاق ظھور ○●
⚜ #ختم_قرآن_کریم 🔸 جزء 3 صفحه پنجاه_چهار 🔶 به نیت تعجیل در امر فرج و سلامتی امام زمان (ع ) و به
🕊 🔹اربعین سال۹۳ به پیاده روی اربعین رفتیم. محمدرضا هم خیلی اصرار داشت که بیاید اما گفتیم که بگذار ببینیم اوضاع در چه حالی است تجربه کسب کنیم سال دیگر با هم برویم. 🔸چفیه ای که دوستش هدیه داده بود را داد تا در حرم امام حسین(ع) تبرک کنم. اما من در شلوغی های حرم گمش کردم و هر چه گشتم پیدایش نکردم و خلاصه برایش یک چفیه خریدم و تبرک کردم. 🔹به محمدرضا جریان را گفتم، میدانستم خیلی به چفیه علاقه داشت و از او عذرخواهی کردم اما او در جواب گفت که فدای سرت من حاجتم روا می شود. 🔸وقتی به تهران رسیدیم در مورد حاجتش و چرایی آن از محمدرضا سؤال کردم و او در جواب گفت که اگر چیزی را در حرم ائمه گم کنی، حاجت روا می شوی. من حاجتم این است که شهید بشوم .تا اربعین سال دیگر زنده نیستم. 🔹من خیلی ناراحت شدم و در جوابش گفتم که به عراق میروی؟ گفت: جنگ فقط آنجا نیست در سوریه هم هست، من در سوریه شهید می شوم. 👌راوی مادر شهید ✨هدیه به شهید صلوات🕊 ╭┅──────┅╮ 🌺 @adventt 🌺 ╰┅──────┅╯
@nohekhooon2_5363980464086319239.mp3
زمان: حجم: 8.77M
#کربلایی_نزار_القطری 🎵 یا وجیتهاً عندالله اشفعی لنا عندالله #نوای_استودیویی #عربی ╭┅──────┅╮ 🌺 @adventt 🌺 ╰┅──────┅╯
پیرمـردی بود که از راه کفاشی گـذر عمر میکرد. او همیشه شادمـان آواز میخواند و کفش وصله میزد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خـویـش باز می گشت. در نـزدیکی بساط ،حجره تاجری ثـروتمـنـد و عُنُقـی بـود ؛ تـاجــر از آوازه خـوانی های کـفاش خـسته و کلافـه شـد یک روز از کفاش پرسید درآمـد تو چقدر است؟ کفاش گفت روزی سه درهم! تاجر یک کیسه زر به سـمت کفاش انـداخت و گـفت بیـا ایـن از درآمـد همـه ی عمـر کار کردنت هم بیشتراست! برو خانه وراحت زنـدگی کـن . خـواندنت مـرا کلافه کرده... کـفاش کیسه را برداشت و نزد همسـرش رفت. آن دو تا روز ها متحیر بودند که با آن پـول چـه کنند . از تـرس دزد شـب ها خواب نداشتند ، از فـکر این که مبـادا آن پول را از دست بدهند نداشتند خلاصـه تمام فکـر و ذکـرشـان شـده بـود مواظبت از آن کیسه زر... پس از مدتی کفاش کیسه زر را برداشت و به نزد تاجـر رفت. کیسه زر را به تاجر داد و گـفـت : بیا! سکه هایت را بگـیـر و آرامشم را پس بده. ╭┅──────┅╮ 🌺 @adventt 🌺 ╰┅──────┅╯
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
↙️موضوع : حکمت سختی های دنیا ✅ #حجت_الاسلام_عالی ╭┅──────┅╮ 🌺 @adventt 🌺 ╰┅──────┅╯