eitaa logo
『 آئینــــه‌ےتربیت 』
278 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
565 ویدیو
65 فایل
❁﷽❁ مـا‌منتظرانیـم ،،،،،، نه‌منفعــلان!!! قصــد‌ڪرده‌ایم‌ڪه‌یـارۍ‌اش‌ڪنیم انشاءالله 🍀 بـراۍیــار امـام‌عصــر﴿عجل﴾‌ شدن،چه‌ڪرده‌اے؟ همراه‌شمائیـم‌بـا ⟱⟱⟱⟱⟱⟱ 【محتواهاۍ‌تــربیتۍ‌مجـموعه‌آئینه】 💌 راه‌ارتباطۍبا‌ما ↯ 『 @aeineh_mahdiar
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️ختم۱۱۰روزه : ♡ نامه ۵۳ ♡ °(از اخلاق اختصاصی رهبری تا آخر)° دیگران‌ را‌ نیـز بــه‌ رفاقت‌ با‌ نهج‌العشـق‌دعوت‌ڪنید🌿 💠 سهم هر روز در 👇🏻 Join ➣ http://eitaa.com/aeineh_tarbiat 🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱
رفیق! یه لحظه فکر کن! همه ی این مصیبتهایی که من و تو میشنویم و براش دریا دریا اشک میریزیم، امام سجاد با چشم خودشون دیدن و ٣٠ سال با خاطره هاشون زندگی کردن...​😥 شنیدن کِـے بود مانند دیدن؟؟؟ @aeineh_tarbiat °°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
⚠️ اگر کسانی برای حفظ جانشان، راه خدا را ترک کنند و آن‌جا که باید حق بگویند، نگویند، چون جانشان به خطر می‌افتد، یا برای مقامشان یا برای شغلشان یا برای پولشان یا محبّت به اولاد، خانواده و نزدیکان و دوستانشان، راه خدا را رها کنند❌، آن وقت حسین‌بن‌علی‌ها به مسلخ کربلا خواهند رفت و به قتلگاه کشیده خواهند شد..! Join »› »› @aeineh_tarbiat
🍏0⃣1⃣🍏 ❓چرا بعۻے موهاے لخت و خوش حالت و زیبا دارند اما بعضے موهای خشک و بد حالت؟؟💇‍♀ ❓چرا بعضی ها پوست صاف و شفاف و روشن دارند اما بعضی ها پوست هاے پر از جوش و لکه ؟؟🤦‍♀ ❓چرا بعضی ها خیلی چاقن یا خیلی لاغر؟؟🤷‍♀ ❓چرا یکی حافظه و یادگیری خوبی دارد اما یکی نه؟؟🧠 همه این تفاوت ها و خیلی از تفاوت های اخلاقی و فکرے به دلیل تفاوت در افراد میباشد❗️ 🍀مزاج شناسی👈علمی است که به شناخت مزاج ها و توانایی برقرارے تعادل میان آن ها در بدن مے انجامد.. ✅استاد سمیعی 💊💉🚫❌ 🆔 @aeineh_tarbiat
🍏0⃣2⃣🍏 🔷چهارتا خلط در بدن هر فردی وجود دارد که غلبه هر کدام از این اخلاط در بدن او مزاجش را تغییر میدهد.. ۱-دم👈گرم و تر⬅️معادل فصل بهار🌱🌿 ۲-صفرا👈گرم و خشک⬅️معادل تابستان🔥 ۳-سودا👈سرد و خشک⬅️معادل پاییز🍂🍁 ۴-بلغم👈سرد و تر⬅️معادل زمستان❄️🌨 ✅خداوند اکثر انسان ها را گرم مزاج آفریده یعنی در بدو تولد گرم مزاجند اما معمولا مسیر و شرایط زندگی مزاج آنها را سرد میکند..❌ 🔸ژنتیک،محیطزندگے،کلام،موسیقی🎵، تغذیه،آب و هوا ،عادات و رفتار ها مثل خواب و ورزش😴⛹‍♂....همگے روی تغییر مزاج موثرند. ✅استاد سمیعی 💉💊🚫❌ 🆔 @aeineh_tarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«أَلسَّلامُ عَلَى الْمَظْلُومِ بِلا ناصِر» " سلام بر آن مظلومِ بى یاور" @aeineh_tarbiat °°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
••✨دل ها بایــد آئیــــنه شوند تا بتوانند نـــور وجــودے حضــرت حجّـت را منعڪس در جـــان ها ڪنند✨•• ◾️این ما هستیم که باید به آمادگی ای برسیم تا بتوانیم از نور وجودی حضرت حجت بهره گیریم چرا که امام صادق (ع) می فرمایند:  چون قائم ما قيام کند، ميان مردم و او پيکی واسطه نيست، او سخن می گويد و همه می شنوند و او را در همان جايی که هست می بينند. زنهـار! که اگر ایشان را نشناخته باشیم و نور وجودی شان را درک نکنیم، می شویم شبیه کوفیان😔 می بینیم و می شنویم صدای حق را؛ ولی مهر دل هایمان راه را میبندد○○○ -.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-. @aeineh_tarbiat
شـرح زیارت عـاشورا ٢-٢ __44100_01-09-20_15-59-36-595.mp3
18.45M
🎧 دعای دوم(بخش دوم) ﴿ أللّٰهُمَّ اجعَلنی عِندَکَ وَجیهاً بِالحُسَین عَلَیهِ السَّلام فِی الدُّنیا وَ الاخِرَه... ﴾ √انواع عذاب در قرآن؟ √براے درخواست کمک بہ چہ کسانـے روبزنیم ؟ √چہ گناهانـے سبب از بین رفتن آبرو میشوند؟ را شنبه در آئینه‌ےتربیت پیگیرۍ ڪنید. 🎤 ___________ بـه‌ما‌بپیوندید👇🏼 ▪️http://eitaa.com/aeineh_tarbiat
🖤رمان نامیــــرا -فصل دوازدهم🖤
نعمان در تالار بزرگ قصر کوفه، آشفته و عصبی قدم می زد. پیرمردان قبلی حضور داشتند. محمد بن اشعث نیز در میانه ایستاده بود. نعمان یکباره ایستاد و رو به محمد بن اشعث کرد. پرسید: « آیا مسلم از من هم سخنی می گوید؟ » ابن اشعث گفت: « او نمی گوید، اما مردم می گویند؛ چون امیر خویشاوند مختار است، او را رها کرده تا خانه اش مأمن کسانی باشد که بر امیرمؤمنان یزید، خروج کرده اند و به نام حسین بن علی با مسلم بن عقیل بیعت می کنند. » نعمان ناباور به محمدبن اشعث خیره شد. گفت: « با مسلم بن عقیل بیعت می کنند؟! » یکی از پیرمردان جلو رفت و گفت: « من می گویم اگر ...» نعمان بر سر او فریاد زد: « از تو نخواستم چیزی بگویی! » بعد رو به اشعث گفت: « بگو جارچیان در کوفه مردم را به نماز مغرب فرا خوانند تا همگی در مسجد حاضر شوند! وای بر آنان که از بیعت پسر معاویه خارج شوند! » محمد بن اشعث سر فرود آورد و بیرون رفت. نعمان رو به یکی از نگهبانان کرد و گفت: « یکی را پی مختار بفرستید تا پیش از غروب آفتاب به دیدن ما بیاید! » نگهبان تعظیم کرد و بیرون رفت. * یکی از مأموران نعمان در میدان بزرگ کوفه، بر سکویی ایستاده بود و چند نفر اطراف او بر طبل می کوبیدند. مردم در رفت و آمد بودند و گروهی نیز به گرد جارچی جمع شده بودند. جارچی فریاد زد: « آی اهل کوفه، امیر نعمان بن بشیر، فرمان داده تا همه ی شما هنگام نماز در مسجد جمع شوید که امیر سخنان مهمی با شما دارد. امروز بر همه ی اهل کوفه واجب است که نمار مغرب را در مسجد کوفه به پا کنند و به سخنان امیر خویش گوش فرا دهند! » دوباره طبل ها به صدا در آمد، همان مرد مغازه دار که آب را به عبدالله فروخته بود، به همراه چند تن دیگر، گرد جارچی جمع شده بودند؛ که با پایان سخن او به راه خود ادامه دادند و آهسته با یکدیگر گفتکو کردند. مغازه دار گفت: « وقتی فرستاده حسین بن علی در کوفه است، واجب تر آن است که نماز را با او بخوانیم. » مرد دیگر گفت: « آری من نیز نماز در خانه ی مختار و همراه مسلم را به نماز امیر ترجیح می دهم. » در همین حال عمرو بن حجاج و ربیع و همراهان، از میدان عبور کردند و سخنان جارچی را شنیدند. عمرو بی اعتنا به فریاد جارچی و جماعتی که گرد او را گرفته بودند، به راه خویش ادامه داد. ربیع با کنجکاوی به جارچی نگاه کرد * محمد بن اشعث و ابن خضرمی بر در خانه ایستاده بودند و در حالی که اطراف را زیر نظر داشتند، با یکدیگر گفتگو می کردند. ابن خضرمی خشمگین بود و ابن اشعث سعی می کرد او را آرام کند. ابن اشعث گفت: « خشم خود را در سینه پنهان کن که کوفه در دست یاران مسلم است و جز آن که خود را بع کشتن دهی، هیچ نتیجه ای نخواهی گرفت! » ابن خضرمی گفت: « از نعمان در عجبم که خویشاوندی با مختار را بر مصلحت کوفه ترجیح می دهد، تا جایی که مردم چنان جسور شده اند که آشکارا امیرمؤمنان یزید را ناسزا می گویند. » ابن اشعث گفت:‌ « امشب نعمان تکلیف همه را یکسره خواهد کرد. اکنون به خانه مختار برو و از تصمیم های تازه مسلم خبر بگیر! که این کارت بیشتر سود دارد تا خشم نابهنگامت. » ابن خضرمی گفت: « اما من شنیده ام که عمرو می کوشد مسلم را به حمله به نعمان وادارد؛ که اگر چنین شود، بی شک مسلم چیره خواهد شد. هرکار که می کنیم باید به عاقبت خویش هم بیاندیشیم. » *** جماعت در حیاط خانه مختار جمع بودند. ربیع و عمرو نیز کنار مسلم ایستاده بودند. در میان جماعت، ابن خضرمی نیز حضور داشت. ربیع چشم از مسلم بن عقیل برنمیداشت. مسلم نامه ی امام را باز کرد و گفت: « و این پاسخی است که مولایم حسین بن علی به نامه های شما داده است. » مردم سکوت کردند. مسلم شروع به خواندن کرد: « به نام خداوند بخشنده مهربان. از حسین بن علی به جمع مؤمنان و مسلمانان. اما بعد، هانی و سعید نامه های شما را نزد من آوردند. آنچه را نوشته بودید، دانستم و درخواست شما را دریافتم. سخن بیش ترتان این است که امام نداریم؛ و از من می خواهید به سوی شما بیایم... » ربیع چشمش به گروهی افتاد که به گریه افتادند و گروهی دیگر که با تأیید سرتکان دادند. مسلم ادامه ی نامه را خواند: « شاید به سبب ما، خداوند شما را به راه حق هدایت کند. اینک برادر و پسرعمو و معتمد اهل خاندانم را به سوی شما فرستادم تا از اوضاع شما به من بنویسد. اگر برای من بنویسد که رأی جماعت اهل فضل و خرد، چنان است که فرستادگان به من گفته اند و در نامه هایتان خوانده ام، به زودی نزد شما خواهم آمد. انشاءالله... » گریه جماعت بیش تر شد و گروهی یک صدا فریاد زدند: « انشاءالله... » مسلم خواندن نامه را ادامه داد: « ...به جان خودم سوگند که امامت و رهبری مردم را کسی نمی تواند عهده دار شود، مگر آنکه به کتاب خدا حکم کند، عدل و داد به پا دارد، تنها حقیقت را اجرا کند و همه ی وجود خویش را در
گرو رضا و خشنودی خداوند بداند. والسلام! حسین بن علی بن ابیطالب. » مسلم نامه را بست. گریه جماعت اوج گرفت. ربیع با تعجب به آنها نگاه می کرد. مسلم بن عقیل به داخل خانه برگشت. ابن خضرمی از خانه ی مختار بیرون رفت، ربیع رو به عمرو برگشت. گفت: « اینان چرا گریه می کنند؟! » مختار سؤال او را شنید. دست بر شانه ی ربیع گذاشت و گفت: « اشک آنها از شوق دیدار حسین بن علی، مولای موحدان است. » او و عمرو را به داخل خانه هدایت کرد. عمرو گفت: « و برای مصیبت هایی که در این سال ها از حکومت بنی امیه کشیده اند. » و وارد خانه شدند. *** ابن اشعث و ابن خضرمی و کثیر بن شهاب در خانه ابن اشعث نشسته بودند. محمد بن اشعث سعی کرد آنها را به آرامش دعوت کند. گفت: « این که شما می گویید، تصمیم عجولانه ای است که اگر نعمان بشنود، هم از رنجیده خواهد شد و هم شما عقوبت خواهد کرد. » ابن خضرمی گفت: « رنجیدن نعمان مهم تر است یا از دست رفتن کوفه؟! » ابن اشعث گفت: « لااقل تا نماز مغرب صبر کنید و سخنان نعمان را بشنویم! شاید خود چاره ای کرده باشد. » ابن خضرمی گفت: « من امیدی به نعمان ندارم؛ چون هر روز بر بیعت کنندگان با مسلم افزوده می شود و نعمان، دیگر یارای مقابله با آنها را ندارد.» کثیر گفت: « البته اگر قصد مقابله داشته باشد! » ابن اشعث گفت: « اگر امشب نعمان چاره ای کرد، که به آنچه می خواهید می رسید؛ و گرنه من نیز در این کار با شما همراه می شوم و پیکی تیزپا به شام می فرستیم از امیرمؤمنان یزید، تکلیف می خواهیم. » ابن خضرمی به تندی برخاست. گفت: « بسیار خوب، اما یقین دارم که هر لحظه تأخیر در آگاه کردن پسر معاویه، به زیان همه خواهد بود. » و از خانه بیرون رفت. ابن اشعث تلخ خندی زد که نشان از ناخرسندی او از تندروی ابن خضرمی داشت. ابن اشعث مردم را دید که گروه گروه به سمت خانه مختار می رفتند. جوانی جلو خانه مختار بر سکویی ایستاده و اذان می خواند. همزمان در مقابل مسجد کوفه، گروهی اندک و پراکنده وارد مسجد می شدند. سربازان نعمان، مردم را به اجبار و تهدید به سوی مسجد کوفه می کشاندند. با این حال چند نفر از میان دستشان گریختند و به سوی خانه مختار دویدند. ابن خضرمی و چند نفر دیگر هم، وارد مسجد کوفه شدند. نعمان بن بشیر با همراهی دو نگهبان، و پشت سرش پیرمردان قصر، وارد مسجد کوفه شدند. نعمان بن بشیر نماز را آغاز کرد. گروه اندکی از مردم در صف های گسسته، پشت سر او ایستاده بودند و تنها حدود نیمی از مسجد پر شده بود. در میان جماعت، ابن خضرمی نیز حضور داشت. محمد بن اشعث وارد مسجد شد و در صف اول نمازگزاران به نعمان اقتدا کرد. دو نگهبان رو به روی مردم ایستاده بودند و مراقبت می کردند. *** همزمان مسلم بن عقیل در حیاط خانه مختار به نماز ایستاده و مردم در صف های فشرده پشت سرش نماز می خواندند. در همین حال، شبث بن ربعی وارد خانه مختار شد. نگاهی به جمعیت انداخت و در صف نماز ایستاد. پیرمرد ژنده ای وارد شد و کنار شبث ایستاد. شبث با اکراهی پنهان، کمی از او فاصله گرفت. مسام نماز را به پایان رساند، از جای برخاست و رو به مردم ایستاد. همه نگاه ها به او دوخته شده بود و سکوت حاکم بود. مسلم شروع به سخن کرد. گفت: « سپاس و ستایش تنها خدایی را سزد که بندگانش را به نیکی ها و راستی ها فرمان می دهد و از بدی ها و کژی ها باز می دارد! آنچه اکنون از من می شنوید، سخن مولایم حسین است که از رنج شما در رنج است و از شادی شما شما شاد‌. به خدا سوگند! اگر همه بندگان خدا یکدیکر را به نیکی سفارش کنند و از بدی باز دارند، هیچ ضعیف و درمانده ای باقی نمی ماند. اما اکنون روزگاری است که پاکان را به ناروا می کشند و حق زندگی را از ضعیفان می گیرند. گچیا حاکمان، این امت را از خود نمی دانند و خود را از مسلمانان جدا می پندارند، اما خداوند هرگز ستم های آنان را فراموش نمی کند که به هر بهانه ای بندگان خدا را می آزارند، در سنت رسولش بدعت می گذارند و طفلی بر مسلمانان امیر می کنند که دین رسول خدا را بازیچه دنیای خویش کرده و امت اسلامی را بیچاره و ناتوان می خواهد. » مردم در سکوت به حرف های مسلم گوش می دادند. در نگاه هایشان خشم و کینه آشکار بود. شبث بن ربعی واکنش مردم را زیر نظر داشت و همه چیز را ارزیابی می کرد.