eitaa logo
『 آئینــــه‌ےتربیت 』
279 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
565 ویدیو
65 فایل
❁﷽❁ مـا‌منتظرانیـم ،،،،،، نه‌منفعــلان!!! قصــد‌ڪرده‌ایم‌ڪه‌یـارۍ‌اش‌ڪنیم انشاءالله 🍀 بـراۍیــار امـام‌عصــر﴿عجل﴾‌ شدن،چه‌ڪرده‌اے؟ همراه‌شمائیـم‌بـا ⟱⟱⟱⟱⟱⟱ 【محتواهاۍ‌تــربیتۍ‌مجـموعه‌آئینه】 💌 راه‌ارتباطۍبا‌ما ↯ 『 @aeineh_mahdiar
مشاهده در ایتا
دانلود
『 آئینــــه‌ےتربیت 』
شایسته است از مسلم پذیرایی کند.» عمرو گفت: «حسین بر ما منت گذاشت که یاری ما را پذیرفت. من از سوی تم
چند تن از دیگر از بزرگان کوفه به جمع خانه مختار اضافه شده بودند. پیدا بود بحث بالا گرفته و هر کس نظری میداد .مسلم همچنان با توجه و دقت به حرف ها گوش میداد.ابوثمامه گفت: نگرانی عمرو و شبث نیز به جاست. من هم میگویم ، تا یزید بر تخت خویش به خود نیامده،فرصت اندیشیدن به کوفه را از او بگیریم. شبث گفت:"ترس من از مخالفت مختار این است که بخاطر خویشاوندی با نعمان احتیاط کند." عمرو گفت:"مذحج هیچ خویشاوندیی با نعمان و بنی امیه ندارد، و اگر مسلم بن عقیل به خانه من وارد میشد،در یاری او تردید نمیکردم و بی درنگ نعمان را از تخت به زیر میکشیدم . مختار گفت :"مسلم بن عقل میهمان من است نه در بند من !مرا بخاطر خویشاوندی با نعمان نیز متهم نکنید که اگر هم اکنون مسلم فرمان دهد ،شبانه نعمان را از کوفه بیرون میکنم. مسلم بن عقیل احساس کرد که باید از ادامه بحث جلوگیری کند.گفت:"و خداوند به شما خیر دها ک در یاری فرزند رسول خدا از یکدیگر سبقت میگیرید .اما من نه برای حکومت کوفه آمدم و نه سرنگونی نعمان و جنگ با پسر معاویه .فرزند رسول خدا مرا فرستاد ،فقط برای این که پاسخ امام را برای شما بخوانم و با بزرگان و سردادران و عالمان شما دیدار کنم .پس اگر سران اهل کوفه را آنگونه ببینم که با برادرش کردند او هرگز به کوفه نخواهد آمد.،اما اگر عزم کوفیان بر آن باشد که دین خدا را با یاری فرزند رسولش یاری کنند،او نیز باکی ندارد که با همه اهلش وارد کوفه شود و شما را به راهی هدایت کند که پدرش و جدش رسول خدا هدایت کردند. عمروبن حجاج با این سخن هیجان زده بلند شد و گفت: "به خدا سوگند آنقدر از مردان و زنان و حتی کودکانمان را برای بیعت با فرستاده حسین بن علی به این جا روانه کنم،تا صدق گفتار کوفیان بر تو و پسر فاطمه آشکار شود. البته اگر مختار اجازه حضور خیل مردم را به خانه اش بدهد." مختار نیز برخاست و گرم عمرو را در آغوش گرفت و گفت:"هم خودم،هم خانه ام،ازآن یاران بهترین بنده خداست . مسلم بن عقیل برخاست و در پی او شبث بن ربعی نیز بلند شد و دو دست خود دا پیش برد .شبث گفت: "من هم با همه مردان قبیله ام از هم اکنون با تو بیعت میکنیم تا آنچه در اختیار داریم ،بری یاری حسین بن علی به کار گیریم. مسلم نیز دو دست او را گرفت و گفت: "خداوند به تو خیر و عزت دهد" عمرو نیز مسلم را در آغوش گرفت و هر دو بیرون رفتند .مختار به بدرقه آنها بیرون رفت . ابو ثمامه رو به مسلم کرد و گفت: "پسر عقیل!دیگر تابم تمام شد.، پس چه وقت نامه امام را میخوانی؟" هانی گفت :پسر عقیل منتظر آنان ماند تا برسند و پاسخ امام را بشنوند.،اما آنان منتظر نماندند که پاسخ امام را بشنوند . مسلم نامه امام را از لباسش بیرون آورد و در دست گرفت و گفت :اگر آنها هم میدانستند که امام پاسخ مکتوب دادند،حتما میماندند. ابوثمامه با ولع به نامه نگاه کرد . **** محمد بن اشعث در حیاط خانه اش هم چنان در حال قدم زدن بود .ابن خضرمی از روی پله برخاست و رو به کثیر کرد و گفت : "اگر کار ب همین روال باشد،کوفه از دست امیرالمومنان خارج میشود." کثیر گفت:باید نعمان را خبر کنیم تا زودتر چاره ای بیندیشد . ابن خضرمی گفت:نعمان ضعیف تر از آن است که بتواند چاره ای کند. ابن اشعث گفت:مردم برای نماز او هم به مسجد نمی آیند. ابن خضرمی گفت :کوفه به مردی چون زیاد بن ابیه -برادر معاویه-نیاز دارد. زیاد آنقد نماز را گرامی میداشت که شیرفروشی را که هنگام نماز بیرون مسجد بود و به جماعت نپیوسته بود،گرفت و کشت تا عبرت دیگران شود که نماز را کوچک نشمارند .کثیر گفت:با آن که میدانست شیرفروش از شهر دیگری آمده و از حکم او بی خبر است،اما گفت .،کشتن او به صلاح مسلمانان است . ابن خضرمی با حسرت سر تکان داد و گفت : "با وجود نعمان کوفه هر روز ضعیف تر خواهد شد ." محمد بن اشعث رو به جمع کرد و گفت: "به هر حال،او اکنون از سوی امیر المومنان حاکم کوفه است و نباید از حکم او سر بپیچیم ،من فردا به دیدار نعمان میروم و آنچه دیده و شنیده ام باز میگویم.شما هم خود را به مختار و مسلم نزدیک کنید و از خبر های خانه مختار غافل نمانید ." محمد بن اشعث به داخل خانه رفت ،کثیر و ابن خزرمی نیز بیرون رفتند. **** نزدیک قصر ،در راه نزدیک به مسجد کوفه،عمرو و سبث بن ربعی در حال گفت و گو به یکدیگر به مسجد نزدیک میشدند.عمرو گفت: "تعجب میکنم که سلیمان بن صرد خزایی که پیش از همه به حسین بن علی نامه نوشت، چرا به دیدن مسلم نیامده بود." شبث گفت: "شاید او نیز از اینکه مسلم به خانه مختار رفته دلگیر شده"