eitaa logo
آفرینش
233 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
2.6هزار ویدیو
382 فایل
تعلیم و تعلم عبادت است. امام خمینی(ره)
مشاهده در ایتا
دانلود
آفرینش
🌷قسمت بیست وپنجم🌷 #اسم‌تو‌مصطفاست در طول سفر حیران بودم، حیران و مشتاق، حیران و عاشق. همه چیز خوب
🌷قسمت بیست و ششم🌷 صدای موج آن قدر گوش نواز بود که به چارچوب پنجره تکیه دادم و اشک هایم جاری شد. مرغ های دریایی می خواندند و عکس دریا در شیشه پنجره پیدا بود. غروب شده بود و چراغ های ساحل روشن و من فکر می کردم خواب می بینم: ((وای آقا مصطفی چقدر قشنگه!)) _ من کُشته مرده این روحیه توام! _ مسخره می کنی؟ _ به هیچ وجه! _ واقعا من الان فقط غروب رو می بینم و ساحل و خودم و خودت رو! رفتیم و در ساحل قدم زدیم. مهتاب شده بود و چین و شکن موج های نقره ای و صدف هایی که برق می زدند. _ دیدی چه ماه عسلی اوردمت؟ _ دستت درد نکنه آقا مصطفی ! راه می رفتیم و انگار در بهشت قدم می زدیم. کمی بعد گفتی: ((بیا بریم شام بخوریم.)) _ گرسنه نیستم. _ خب بریم سوپ بخوریم. سردم بود و تو میدانستی وسوسه یک کاسه سوپ گرم راضی ام می کند که بیایم. رفتیم رستوران ساحلی، برای هر دویمان سوپ گرفتی. تند تند می خوردم. نشسته بودی و نگاهم می کردی و می خندیدی. چرا میخندی؟ _ نمیدونی قیافت چه بامزه شده! نوک دماغت شده مثل لبو تنوری و لپاتم گل انداخته! وقتی برای خواب برگشتیم ویلا، نشستی لب تخت دو نفره: ((اینم سفر ماه عسل. دیگه چی می خوای سمیه خانم؟)) واقعا در آن لحظه هیچ چیز دیگر دلم نمی خواست،جز بودنت را. صبح بعد از خوردن صبحانه راه افتادیم. تند می رفتی و من با لذت به آسمانی آبی که رگه هایی طلایی داشت، نگاه می کردم. ساعتی بعد در کنار جاده به مغازه های صنایع دستی رسیدیم که وسایلی را می فروختند که با حصیر و چوب و پلاستیک های سبز، سرخ، قهوه ای و نارنجی درست شده بود. پیاده شدیم و چند کار چوبی و حصیری خریدیم. بعد رفتیم متل قو و نفس به نفس دریا دادیم. شب ماندیم. باز دریا بود و مهتاب و صدای امواج. روشن کردن آتش در ساحل و بازی با ماسه های نرم. فردا صبح موقع برگشتن به تهران، ضبط ماشین خراب شده بود، گفتی: ((بیا مناجات امیرالمومنین رو باهم بخونیم.)) با وجود هوای سرد شیشه را پایین کشیده بودی و باهم شروع به خواندن کردیم. صدایمان در باد می پیچید و در گوش جنگل فرو می رفت. _ درختا رو میبینی سمیه، اونا که برگاشون ریخته، انگار با دستاشون نشون می دن لا! با هم اسماء الهی را دوره کردیم:((یارحمان، یا رحیم، یا غفور، یا ودود ...)) هر اسم را سه تا هفت بار می گفتیم. خسته که می شدم میگفتی: ((بلند تر، سمیه بلندتر!)) به تهران که رسیدیم انگار در دریایی از شیر و شکر و عسل شنا کرده بودم. شیرین بودم شیرین. همان سال اول زندگی مشترکمان برای کنکور ثبت نام کردی. از حوزه آمده بودی بیرون و قرار شده بود بروی دانشگاه. سجاد گفته بود: ((تو ثبت نام کن منم کمکت می کنم.)) چند واحد از دیپلمت مانده بود و چند واحد پیش دانشگاهی. آن ها را گذراندی و در رشته ادیان و عرفان دانشگاه آزاد ثبت نام کردی. هر وقت می خواستی کاری را انجام دهی کافی بود اراده کنی. این بار را هم اراده کردی و به هدفت رسیدی و داشتی ترم های دانشگاه را یکی یکی می گذراندی. اطلاعات عمومی و ریاضی ات عالی بود اما برای تحقیق به قول خودت از سمیه خانم کمک می گرفتی! هر چه جلوتر می رفتیم بیشتر عاشقت می شدم. می گفتی: ((این قدر به من وابسته نشو، دلبستگی خوبه، وابستگی نه!)) دست خودم نبود. دلبستگی، وابستگی، عاشقی، هرچه که بود و هر اسمی که داشت مهم نبود. مهم بودن تو بود و پنجره ای که به روی دلم باز شده بود، پنجره ای پر از هوای تازه، پنجره ای برای نفس کشیدن. با گفتن بعضی حرف ها بیشتر با روحیه و سلیقه ات آشنا می شدم:((من کهنز رو دوست دارم چون حالتی بومی داره. به خاطر طبیعتش، سکوتش، خلوتی‌ش. ادامه دارد...✅🌹 با ما همراه باشید در👇 https://eitaa.com/afarinesh1
آفرینش
🌷قسمت بیست و ششم🌷 #اسم‌تو‌مصطفاست صدای موج آن قدر گوش نواز بود که به چارچوب پنجره تکیه دادم و اشک
🌷قسمت بیست و هفتم🌷 یک بار که رفته بودم تهرون خونه یکی از فامیلا، حال پرنده ای رو داشتم که اسیر قفس بود. مبادا بعد از من یه روز از اینجا بری تهرون برای زندگی کردن!)) _ بعد تو؟ این چه حرفیه! _ آره دیگه ممکنه پیش بیاد! شیطنتم گل کرد: ((آقا مصطفی تاهستی می تونی برای جا و مکان اقامت من تصمیم بگیری، اما بعد شما دیگه خودم مختارم کجا اقامت کنم!)) با محبت نگاهم کردی: ((حق با توه!)) زندگیمان جلو می رفت و روز به روز بیشتر از هم شناخت پیدا می کردیم. گاه که توصیه می کردم برای صرفه جویی با مترو این طرف و آن طرف بروی می گفتی: ((عزیز! من دوست ندارم سوار اتوبوس و مترو بشم، از شلوغی و پرس شدن بدم میاد!)) برای همین تا چشم مرا دور می دیدی، ماشین را برمی داشتی و می رفتی. _آ قا مصطفی هرروز می ری توی طرح. ماشین رو می خوابونن! اون وقت خر بیارو باقالی بار کن! _ یه جوری می رم که جریمه نشم! _ پرواز که نمی تونی بکنی! _ دعای غیب شدن بلدم! اما پرینت جریمه ها که می آمد، می فهمیدم چه دسته گلی به آب دادی! با توجه به گشت های شبانه ای که داشتی، صبح ها بیشتر وقت ها دیر از خواب بلند می شدی و چشم هایت سرخ بود، به حدی که پلک هایت از هم باز نمی شد. یک روز خواب مانده بودم، چشم که باز کردم از جا پریدم و گفتم : ((وای خدایا کلاسم دیر شد!)) خواب آلود گفتی: ((صبر کن خودم می رسونمت!)) خواب و بیدار لباس پوشیدی، سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. سر فاز یک شهرک زدی کنار:((چیزی شده آقا مصطفی؟)) _ بذار بخوابم عزیز، نور افتاب خیلی اذیتم می کنه! عینک دودی دسته نگین دارم را دادم بهت: ((بیا بزن به چشمت و من رو برسون.)) گرفتی و زدی، اما پشت سرت را گذاشتی روی پشتی صندلی ات: ((بذار یه چرتی بزنم تا بعد.)) وقتی مرا رساندی که ساعت امتحان گذشته بود ، اما عینکم را پس ندادی و تا مدت ها می زدی. _ آقا مصطفی این عینک زنانه اس! _ می دونم ، حالا یکی از این عینک آبادانیا می خرم ،هرچی نباشه بچه جنوبم! بعضی روزها هم از رختخواب بیرون نمی آمدی. _ آقا مصطفی ساعت خودش رو کشت! مگه کلاس نداری؟ دارم اما پول ندارم! غلتی می زدی و خروپف می کردی. اهل پس انداز نبودی. اگر دویست هزار تومان هم داشتی، تا می رفتی مسجد و برمی گشتی هزار تومان هم بیشتر ته جیبت نمی ماند. من هم دست به اختلاس می زدم. لباس هایت را که در می آوردی، پول هایش را برمی داشتم و دو سه تومانی ته جیبت می گذاشتم. بعضی موقع ها متوجه می شدی:((سمیه جان، من مرد خونه هستم ها! نباید پول تو جیبم باشه؟)) _ همین دو سه تومان بسه وگرنه همه رو می بخشی! بیشتر در آمدم از راه شستن لباس های تو بود، وقتی می خواستم آن هارا در لباسشویی بریزم . آخرین اختلاس من همین تازگی ها بود، بعد از شهادتت، یکی از لباس هایت را از روی رگال برداشتم که از داخل یکی از جیب هایت سی هزار تومان نصیبم شد. گاهی می گفتی: ((عزیز، داری پنجاه شصت تومان به من بدهی؟)) چشم هایم گرد می شد: ((پولم کجا بود؟ کارتت رو خالی کردی!)) _ اذیت نکن اگه داری بده،قول می دم اگه تو سمیه منی، کمتر از سیصد هزار تومان نداشته باشی! _ نه به خدا ۲۵۰هزار تومان بیشتر ندارم! می خندیدی: ((دیدی گفتم داری! حالا بلند شو و برای حاجی‌ت بیار!)) _ چشم ! اگه جیبای شلوارت نبودن کجا اینهمه پول داشتم! بعضی وقت ها هم پول ها را می گذاشتم زیر فرش. _ سمیه پول داری؟ _ اون گوشه فرش رو بزن بالا. بعدها که جایش را یاد گرفتی دیگر نمی پرسیدی و خودت می رفتی سراغش، اما من هم جایش را عوض می کردم. آه آقا مصطفی، عزیزدل، این پول، پول خودت بود، فقط می خواستم زن بودنم را نشان بدهم. ادامه دارد...✅🌹 با ما همراه باشید در👇 https://eitaa.com/afarinesh1
🌺 عاقبت بخیری یعنی این... 🔰انقلابی باید قوی شود🔰 http://eitaa.com/joinchat/4235001869C41c082b340
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿غصه میخوری، ناامید میشی، افسرده میشی میدونی چرا؟؟؟!! 🦋چون احساس میکنی هیچ حامی و نیرویی بزرگتر از مشکلاتت تو دنیا وجود نداره 🌺🌿گاهی بایست و به خودت بگو خدای من بزرگتر از تمام مشکلاتمه اون اگه بخواد حله اگرم نخواد قطعا از من بیشتر میفهمه و چیزی رو که برام خوب باشه رو ازم دریغ نمیکنه پس اگر نداده مطمئنن حکمتی تو کارش بوده ❤️ آرامش سهم کسانی است که قلبشان  در تصرف خداست. 🦋 هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَعَ إِيمَانِهِمْ ۗ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا . 🌺🌿اوست که آرامش را در دل های مؤمنان نازل کرد، تا ایمانی بر ایمانشان بیفزاید. و سپاهیان آسمان و زمین فقط در سیطره مالکیّت و فرمانروایی خداست؛ و خدا همواره دانا و حکیم است.(فتح، آیه۴) ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟🌼🌟🌼🌟🌼🌟🌼 هر روز یک هدیه عملی نذر ظهور😍🥰 🌸🍃امروز برای خشنودی و فرج امام زمان (عج) دعای فرج می‌خوانم زمان عج
🔹زدی - خوردی اسرائیل محسن فخری زاده را شهید کرد، ایران هم در عوض «آوی هار ایون» پدر و مغز متفکر موشکی و فضایی اسرائیل رو به هلاکت رساند! 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📜 فرازهایی از وصیت نامه و مناجات نامه شهیده سیاری: ✨ خدایا! قدرتی ده که شناخت اصیلی از اسلام داشته باشم. ✨ خدایا! قدرتی ده که سنجش میان عمل خوب و بدِ خود را داشته باشیم. ساعات عمر نزد ما مانند ظروفی هستند و خدا نکند که این ظروف پُر از معصیت و گناه و خالی از معنویات اخلاقی باشد. ✨ خدایا! قدرتی ده تا ظرف‌های درون خود را از معصیت پر نسازیم. 🌷 ۱۲ آذر؛ سالروز شهادت اولین طلبه شهیده جامعه الزهرا سلام‌الله‌علیها که در تاریخ ۱۲ آذر ۵۹ در راه نشر معارف الهی و ترویج مکتب قرآنی به شهادت رسید. https://jz.ac.ir/post/13781 🌹 ┄┅═══••✾••═══┅┄ @jz_news | کانال رسمی جامعه الزهرا
🌹آدرس امام زمان (علیه السلام) ♦️از علامه حسن زاده آملی پرسیدند: آدرس امام زمان (علیه السلام)کجاست؟ کجا می شود حضرت را پیدا کرد؟ ایشان فرمودند:آدرس حضرت در قرآن کریم آیه آخر سوره قمر است که می فرماید: (( فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر)) هرجا که صدق و درستی باشد،هر جا که دغل کاری و فریب کاری نباشد،هرجا که یاد و ذکر پروردگار متعال باشد، امام زمان (علیه السلام) آنجا تشریف دارند. الهم عجّل لولیک الفرج 🌺🌹
😁 یادش بخیر بچه که بودیم می خواستیم روزه کله بگیریم سحری رو میخوردم ، بعدش ، بعدشم که ، بعد از ظهرم به راه بوده ، و بعد لحظات شیرین ، شبم گشنم میشد میخوردم!😆😋😆 🌹🌷🌹🌷🌷🌷🌷 🏖 🌷🌹🌷🌹🌷 🍒 اگر شخص روزه دار در حال روزه یا از روی فراموشی چیزی بخورد روزه اش صحیح است و باطل نمیشود 🍑 احکام احکام شیرین