29.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حیوانهای انساننما‼️
✅️آیندهی جامعهای که شهروندان به هم اهمیت ندهند و امر به معروف و نهی از منکر تعطیل شود، همین است
9.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خانم مصطفایی متخصص ترین کسی هستند که بصورت فعال و شبانه روزی با بلاگرها، سلبریتی های آمریکایی، اروپایی و.... که در فضای مجازی در حال متحول شدن هستند ارتباط می گیرند و قدم به قدم اونها را راهنمایی می کنند.( قرآن تحریف نشده بخوانند و...)👏👏👏
👌کار فرهنگی مورد نیاز امروز، معرفی اسلام به دنیا و دستگیری از بندگان حقیقت طلب است.
📱کنترل گوشی فقط با چند راهکار ساده:
•گوشیتو نبر اتاق مطالعت.🥱
•برای شبکه های اجتماعی رمزهای طولانی بزار .🤪
•نت و وایفای گوشی رو خاموش کن و دور از دم دست بزار.📴
•از کورنومتر ماشین حساب گوشی استفاده نکن.🙅🏻♀
•گوشیت رو بزار رو سایلنت که حتی با مسیج ایرانسل هم نری سراغش.🤫
•گوشیت رو بده به یه بزرگ تر و بگو تا شب بهت تحویل نده.☹️
•از اپلیکیشن های محدود کننده استفاده کن.😩
•آخرین بازدیدتو روشن کن که از خجالتم شده ۲۴ ساعته انلاین نباشی.🤨
🔰معرفی کتاب : کتاب شامل چند پخش است: زندگی نامه سردار، ترجمه کتاب «از چیزی نمیترسیدم»، خاطرات از جبهه جنگ تحمیلی و جبهه مبارزه علیه تروریسم، تحلیل وضعیت ژئوپولیتیک قبل و بعد از شهادت، سخنرانیهای برخی افراد سرشناس در مورد سردار، قسمتهایی از وصیتنامه سردار با توضیح، مصاحبه با یک همرزم سردار، عکسها
🔸نام کتاب : شجاعت و ایمان، الگوی سردار سلیمانی در مبارزه علیه تروریسم بین المللی
🔸نویسنده : هانیه ترکیان(دانش آموخته جامعة الزهراء سلام الله علیها)
🔸تاریخ انتشار : دسامبر ۲۰۲۲
🔸 ناشر : Passaggio al bosco ایتالیا
🔰ھانیه ترکیان
🔰ایتالیا
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیهادرایتا ⬇️⬇️
@jz_resane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#هفته_بسیج
🔷️رهبر معظم انقلاب اسلامی:
بسیج به معنی حضور و آمادگی در همان نقطهای است که اسلام، قرآن، #امام_زمان ارواحنافداه و این انقلاب مقدّس به آن نیازمند است؛ لذا پیوند میان بسیجیان عزیز و حضرت ولی عصر ارواحنافداه -مهدی موعود عزیز- یک پیوند ناگسستنی و همیشگی است.
۱۳۷۸/۰۹/۰۳
═════🪜 ═════💡═════
باب المندب نیست که؛ باب القورت دادن کشتی های اسرائیله😁✌️🏻
#غزة_انتصرت
💬ل.محمدی
#توییت
#طوفان_الاقصی
💚السَّلامُ عَلیَکِ یا فاطِمَةَ الزَّهرا(س)💚
🔆قصه زندگی حضرت فاطمه(س)🔆
🔰عزیزان ایام #فاطمیه رو خیلی
غنیمت بدونین
💯ما باید همهی بچه های👧🏻👦🏻
کشورمون🇮🇷 رو
با این #خانم_قهرمان
آشنا کنیم...
۱. ولادت♡
۲.ام ابیها♡
۳.وفات حضرت خدیجه♡
۴.هجرت♡
۵.ازدواج♡
۶.عروسی♡
۷.تولد امام حسن💚
۸.تولد امام حسین❤️
۹.اطعام مسکین،یتیم و اسیر♡
۱۰.حدیث کسا♡
۱۱.عیدغدیر♡
۱۲.رحلت پیامبر🖤
۱۳.سقیفه♡
۱۴.فدک♡
۱۵.قباله و سیلی♡
۱۶.حمله به خانه وحی♡
۱۷.عیادت ها♡
۱۸.شهادت💔
💚مدیون لطف مادر این خانواده ایم💚
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
آفرینش
🌷قسمت بیست وپنجم🌷 #اسمتومصطفاست در طول سفر حیران بودم، حیران و مشتاق، حیران و عاشق. همه چیز خوب
🌷قسمت بیست و ششم🌷
#اسمتومصطفاست
صدای موج آن قدر گوش نواز بود که به چارچوب پنجره تکیه دادم و اشک هایم جاری شد.
مرغ های دریایی می خواندند و عکس دریا در شیشه پنجره پیدا بود.
غروب شده بود و چراغ های ساحل روشن و من فکر می کردم خواب می بینم: ((وای آقا مصطفی چقدر قشنگه!))
_ من کُشته مرده این روحیه توام!
_ مسخره می کنی؟
_ به هیچ وجه!
_ واقعا من الان فقط غروب رو می بینم و ساحل و خودم و خودت رو!
رفتیم و در ساحل قدم زدیم. مهتاب شده بود و چین و شکن موج های نقره ای و صدف هایی که برق می زدند.
_ دیدی چه ماه عسلی اوردمت؟
_ دستت درد نکنه آقا مصطفی !
راه می رفتیم و انگار در بهشت قدم می زدیم.
کمی بعد گفتی: ((بیا بریم شام بخوریم.))
_ گرسنه نیستم.
_ خب بریم سوپ بخوریم.
سردم بود و تو میدانستی وسوسه یک کاسه سوپ گرم راضی ام می کند که بیایم.
رفتیم رستوران ساحلی، برای هر دویمان سوپ گرفتی. تند تند می خوردم. نشسته بودی و نگاهم می کردی و می خندیدی.
چرا میخندی؟
_ نمیدونی قیافت چه بامزه شده! نوک دماغت شده مثل لبو تنوری و لپاتم گل انداخته!
وقتی برای خواب برگشتیم ویلا، نشستی لب تخت دو نفره: ((اینم سفر ماه عسل. دیگه چی می خوای سمیه خانم؟))
واقعا در آن لحظه هیچ چیز دیگر دلم نمی خواست،جز بودنت را.
صبح بعد از خوردن صبحانه راه افتادیم.
تند می رفتی و من با لذت به آسمانی آبی که رگه هایی طلایی داشت، نگاه می کردم.
ساعتی بعد در کنار جاده به مغازه های صنایع دستی رسیدیم که وسایلی را می فروختند که با حصیر و چوب و پلاستیک های سبز، سرخ، قهوه ای و نارنجی درست شده بود.
پیاده شدیم و چند کار چوبی و حصیری خریدیم. بعد رفتیم متل قو و نفس به نفس دریا دادیم.
شب ماندیم. باز دریا بود و مهتاب و صدای امواج.
روشن کردن آتش در ساحل و بازی با ماسه های نرم. فردا صبح موقع برگشتن به تهران، ضبط ماشین خراب شده بود، گفتی: ((بیا مناجات امیرالمومنین رو باهم بخونیم.))
با وجود هوای سرد شیشه را پایین کشیده بودی و باهم شروع به خواندن کردیم. صدایمان در باد می پیچید و در گوش جنگل فرو می رفت.
_ درختا رو میبینی سمیه، اونا که برگاشون ریخته، انگار با دستاشون نشون می دن لا!
با هم اسماء الهی را دوره کردیم:((یارحمان، یا رحیم، یا غفور، یا ودود ...))
هر اسم را سه تا هفت بار می گفتیم. خسته که می شدم میگفتی: ((بلند تر، سمیه بلندتر!))
به تهران که رسیدیم انگار در دریایی از شیر و شکر و عسل شنا کرده بودم. شیرین بودم شیرین.
همان سال اول زندگی مشترکمان برای کنکور ثبت نام کردی.
از حوزه آمده بودی بیرون و قرار شده بود بروی دانشگاه.
سجاد گفته بود: ((تو ثبت نام کن منم کمکت می کنم.))
چند واحد از دیپلمت مانده بود و چند واحد پیش دانشگاهی. آن ها را گذراندی و در رشته ادیان و عرفان دانشگاه آزاد ثبت نام کردی.
هر وقت می خواستی کاری را انجام دهی کافی بود اراده کنی.
این بار را هم اراده کردی و به هدفت رسیدی و داشتی ترم های دانشگاه را یکی یکی می گذراندی.
اطلاعات عمومی و ریاضی ات عالی بود اما برای تحقیق به قول خودت از سمیه خانم کمک می گرفتی!
هر چه جلوتر می رفتیم بیشتر عاشقت می شدم.
می گفتی: ((این قدر به من وابسته نشو، دلبستگی خوبه، وابستگی نه!))
دست خودم نبود. دلبستگی، وابستگی، عاشقی، هرچه که بود و هر اسمی که داشت مهم نبود. مهم بودن تو بود و پنجره ای که به روی دلم باز شده بود، پنجره ای پر از هوای تازه، پنجره ای برای نفس کشیدن.
با گفتن بعضی حرف ها بیشتر با روحیه و سلیقه ات آشنا می شدم:((من کهنز رو دوست دارم چون حالتی بومی داره. به خاطر طبیعتش، سکوتش، خلوتیش.
ادامه دارد...✅🌹
با ما همراه باشید در👇
https://eitaa.com/afarinesh1