eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
740 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
206 ویدیو
21 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
. معلای عزیز! ✍مریم حمیدیان تو از اولش هم یک کار فرهنگی تمیز بودی در دنیای رسانه های کثیف! یک عملیات آتش به اختیار، که می‌زند کاسه کوزه سیاه نمایان را می‌شکند‌. همان‌هایی که سال‌هاست می‌گویند دین نشاط ندارد! همان‌هایی که مردم عزیز ما را همیشه دل‌مُرده می‌خواهند‌. تو حقیقت نابی هست در میان اکاذیب دیجیتال! وگرنه دلیل تیتر زدن گرگ صفتان علیه تو چیست؟ به قول امام بزرگوارمان "نباید توقع داشته باشیم خوب بگویند، اگر خوب بگویند معلوم می‌شود ما خیانتکاریم!" جلد۹ صفحه۵۲۷ @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. تقدیم به روح نورانی نسیبه علی پرست همسر شهید مدافع حرم، سجاد طاهرنیا : نسیبه باش دل من، نسیبه ای که خطر کرد همانکه در اُحد از جان و مال خویش گذر کرد همانکه وقت فرار فلانیان و بزرگان طمع نکرد و نترسید و ماند و سینه سپر کرد نسیبه باش همانکه حُنین شاهد او بود همانکه چادر غیرت برای معرکه سر کرد نسیبه را بشِناس و نسیبه‌های زمان را همانکه مانده به دل‌ها، همانکه عزم سفر کرد که بعد رفتن یارش، نبود صبر و قرارش که ذره ذره غمش در دل زمانه اثر کرد تمام دغدغه‌ی او ظهور بود و امامش از آنچه غیر امام و قیام بود حذر کرد نسیبه باش دل من! پر از وقار و پر از نور که در سیاهی دوران به جز نسیبه ضرر کرد ✍عاطفه جوشقانیان @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ☀️ پویش روایت‌نویسی «پـــای انــتـــخـــاب» 🔸 همیشه در معرض انتخاب هستیم 📌ماجراهای خواندنی خود را از روزهای و مشارکت سیاسی بنویسید‌. 🎁 اهدای جوایز به برترین اثر پس از داوری ✔️روایت اول: سه میلیون تومان ✔️روایت دوم: دو میلیون تومان ✔️روایت سوم: یک میلیون تومان 🔸تعداد کلمات: ۳۰۰ تا ۶۰۰ کلمه. 📆 مهلت دریافت آثار: پایان روز هشتم اسفند. 🖋کوتاه‌نویسی در این پویش امتیاز ویژه دارد. 📲 آثار خود را به آیدی زیر در پیام‌رسان ایتا ارسال کنید. @Rahman 📮فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی؛ 📲وبگاه| فکرت |مدرسه فکرت @HOWZAVIAN
«سیاست در گردش» ✍نرگس ایرانپور ظاهرا پیش از آنکه من سوار شوم بحث داغ شده و من درست وسط‌های دعوا رسیده بودم. راننده با حرص دنده را عوض کرد و گفت: " من سر حرف خودم هستم رأی بده نیستم مگه رأی من یه نفر کاری از پیش می‌بره؟" مسافری که کنار دست من نشسته بود نگاهش را از داخل آینه به راننده دوخت: مثل اینکه مرغت یه پا داره، بالأخره از ما گفتن هر یه رأی یه انتخابه و وقتی رو هم جمع شه می‌تونه تأثیر بذاره. مردی کنار خیابان دستش را بالا کرد و با نیش ترمز راننده سوار شد. محکم در را کوبید و نشست. راننده شاکی شد: __ آقا یواش چه خبره! مرد هم که دست کمی از راننده نداشت بلافاصله گفت: " بی خیال آقا با یه بار اتفاقی نمی‌افته." راننده کلافه گفت: " تا شب صد نفر مثه تو سوار می‌شن اگه بخوان همه این در و بکوبن که کار ما دراومده و باید هر شب هرشب بریم در رو روغن کاری کنیم." مرد کنار دست من انگار پاس گُل را گرفته باشد سریع گفت: " دیدی آقای راننده همین یه بار یه باره که یه اتفاق بزرگ رقم می‌زنه" @AFKAREHOWZAVI
بهترین شغل ✍️ آمنه امان زاده در دنیای امروزی برخی بر این باور هستند که خانم حتما باید یک شغل بیرون از خانه و یا تحصیلات آنچنانی داشته باشد تا دیده بشود و در اصطلاح غیر از این رو خونه نشینی و بد میدونن... ولی من با این حرف مخالفم خانم تو لباس اتو کشیده و تمیز همسرش تو محل کار و کلاس درس دیده میشه ...تو گلدونهای یاس و شمعدونی سرحال که بوش همه جای خونه رو برمیداره...تو کتابهای قصه تو اتاق بچه ها...یک مادر تو لقمه ی خوشمزه و تکالیف انجام شده بچه اش تو مدرسه دیده میشه ...تو ظرف کوچیک توت و خرمایی که تو کیف همسرش یواشکی جا میده... تو خونه مادرش وقتی میشینه یا حوصله حرفهاشو گوش میده ...تو صف مدرسه وقتی پسرش با اعتماد بنفس دعای فرج رو از حفظ میخونه دیده میشه...وقتی دخترش دیپلم افتخار میگیره یک زن بیشتر از همه ی اهل خانواده همه جا حضور داره فقط کافیه ما یک جور دیگه نگاه کنیم امیرالمومنین علیه السلام میفرمایند جهاد زن خوب شوهرداری است... بهترین جهاد هارو زنها انجام میدهند چه اونموقع که با روی گشاده به استقبال همسر خسته میروند چه اونموقع که پیشانی بند یا زهرا میبستن و ساک جبهه بدستشون میدادن و میگفتن برو نگران خانه و بچه ها نباش... @AFKAREHOWZAVI
«ایستگاه سیاسی» ✍نرگس ایرانپور من که رأی نمی‌دم. این را گفت و نگاهش را انتهای خیابان کشید. گفتم: " خوش به حالت، حتما هیچ مشکل و ایرادی نمی‌بینی که بخوای درستش کنی." شاکی شد و با عصبانیت برگشت و به صورتم نگاه کرد: _ مشکل نمی‌بینم؟ از کجای مشکلاتم بگم، شوهر دیالیزی و پسر دانشجوی بیکار و... گفتم: خب بخشی از اینا که می‌تونه حل بشه به شرطی که همه همت کنیم. زیر لب غرغر کرد که اتوبوس چقدر دیر کرده و ادامه داد: _ این همه سال رفتیم و انتخاب کردیم چی شد پاشون گذاشتند رو دوش بدبخت بيچاره‌‌هایی مثه ما و قد کشیدن و زیر پاشون هم ندیدن. گفتم: " خب می‌شه با تغییر ملاک و درس گرفتن از تجربه‌ها یه انتخاب بهتر کرد. حل مشکلات، قدرت می‌خواد قدرت هم فقط و فقط در دستان ما مردمه. اگه بخواییم درست می‌شه. عصبانیت در نگاهش فروکش کرده و حرف‌هایش رنگ گلایه گرفت: _ آخه کدومشون راست می‌گن الان هزار تا وعده می‌دن خرشون که از پل گذشت یادم تو رو فراموش. گفتم: " حق داری مادر من ولی تنها راه علاج خواستن و انجام وظیفه است ما کار خودمون رو می‌کنیم دیگه بقیه‌اش با اونیه که تک‌تک رأی‌های مردم رو به امانت می‌گیره. سرنوشت هیچ ملتی تغییر نمی‌‌کنه مگر اینکه یک به یکیشون دست به زانو بگیرند و بخوان که اوضاع بهتر بشه." با آمدن اتوبوس دست به زانو گرفت و بلند شد: رأی می‌دیم این دفعه رو به امید بهتر شدن رأی می‌دیم. @AFKAREHOWZAVI
«جشنواره» ✍فاطمه میری‌طایفه‌فرد نگاه آدم‌ها به دنیای پیرامون خود، آینده آنان را رقم می‌زند. نگاه زیبابین و یا نگاه نقص‌بین. دنیا پر است از این دو مدل نگاه آدمی. هرکدام هم زندگی خود را دارند، موفقیت‌های خود را دارند و مسیر خود را طی می‌کنند. اما آن چه واقعیت است این است که قطعا در چگونگی پیمایش مسیر زندگی، این دو با هم فرق‌ دارند یک فرق اساسی در هویت و مضمون. امسال توانستم سه فیلم راه‌یافته به سودای سیمرغ را ببینم. هر سه در دنیای کارگردانان خود سیر می‌کردند و درون و نهان برگرفته از تخیلات نویسنده را تداعی می‌کردند. حتی نوع نگاه به مشکلات و مسایل، با تفکر کارگردان عجین شده‌بود. این‌که مشکل پیش‌آمده چطور حل شود هم در ذهن کارگردان و نویسنده فیلم رقم می‌خورد. به یک معنا فیلم همان نگاه کارگردان است که سمت و سو می‌یابد. سینمایی "نبودنت" در فضایی سیاه و سفید رقم می‌خورد، نه آدم‌های خوبش خوبند و نه رفتارشان درست است، اما در طول فیلم باید بپذیری که مثلا فلانی زن نجیبی‌است، چرا؟ از افعالش؟ نه! کارگردان اصرار دارد زبانی مخاطب را متقاعد کند و این یکی از ضعف‌های این فیلم است. "بهشت طبهکاران" هم بیشتر از سینمایی بودن سریالی‌است، انگار یک سکانس گم شده از سریال‌های تاریخی جناب جعفری جوزانی است که حالا قرار است دیده‌شود. حتی نقش اول زن هیچ تناسبی با نقش اول مرد که از قضا نامزد هم هستند ندارد. جناب جوزانی دلش نیامده برای نقشِ اول مرد که تاکید دارد ۲۳ ساله است، نامزدی غیر از دختر خودش انتخاب کند. همین کافی‌ست که مخاطب با دلخوری ادامه فیلم را ببیند. پاک کردن دین از وقایع ملی‌شدن صنعت نفت، خطای استراتژیک آقای کارگردان است. انگار دلش می‌خواسته صفحات مورد پسند خود از تاریخ را نشان دهد. فیلم سوم اما "آبی روشن" بود مثل نامش. در فیلم مشکلات از سر و کول نقش اول بالا می‌رود اما انگار هر کدام او را به نحوی رشد می‌دهد. کارگردان تا توانسته از نماد استفاده کرده و اتفاقا به موقع هم نمادها را به‌کار برده‌است. صحنه‌های فیلم سینمایی پر است از هم‌آوایی رنگ‌ها و این کار را قشنگ کرده‌است. اگرچه آبی روشن در جشنواره نتوانست به چشم داوران بیاید، اما اگر امسال سیمرغ بلورین بهترین فیلم از نگاه تماشاگران بود، قطعا او برنده بود. نگاه آدم‌ها به دنیای پیرامون خود، آینده آنان را رقم می‌زند. نگاه زیبابین و یا نگاه نقص‌بین. دنیا پر است از این دو مدل نگاه آدمی. حال خودمان تصمیم می‌گیریم که چگونه ببینیم؟ چگونه بنویسیم، چگونه دیدن‌های‌مان را فیلم کنیم؟ این چگونه دیدن آینده ماست در هر کسوتی که باشیم. @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خط مقدم ✍نرگس ایرانپور _ من که هر جور شده می‌رم. این را پارسا گفت و لگد محکمی زیر توپ زد. علیرضا پوزخندی زد و گفت: " چیه خیال کردی پشت لبت سبز شده و صدات کلفت شده دیگه همه جا قبولت دارن؟" پارسا سمت دروازه رفت و وسط آن، روی زمین تخت شد. کیان نگاهی به علیرضا کرد: _ می‌گم علیرضا، پارسا بدم نمی‌گه‌ها به امتحانش که می‌ارزه. علیرضا گفت: " بی خیال داش کیان مگه می‌شه فردا سه می‌شه، می‌شیم سوژه خنده تو محل." کیان، شانه‌ای بالا انداخته و سمت خانه رفت. با رفتن کیان، پارسا هم توپ را نوک پایش انداخته و از علیرضا خدا حافظی کرد. علیرضا صدایش را بلند کرد: چه می‌کنه پارسا بازیکن خوش نام کوچه لاله. ببینم فردا چه می‌کنیا نبینم زیر حرفت بزنی. پارسا از کنار شانه نگاهی به علیرضا کرد: خواهی دید. صبح که شد علیرضا، بیشتر از پارسا بی قرار بود. از کله سحر هزار بار با دوچرخه کوچه را بالا پایین کرد تا بالأخره سر و کله پارسا پیدا شد. علیرضا با دیدن پارسا در هیبت کت و شلواری که چهار پنج سال سنش را بالاتر نشان می‌داد پقی زد زیر خنده. پارسا با قدم‌هایی محکم و بلند خودش را به پیچ کوچه رساند و از گوشه چشم نگاهی به علیرضا کرد. علیرضا رکاب زد و خودش را به پارسا رساند: پس چی شد آقا پارسا تشریف نمی‌بری کار مهمت رو انجام بدی؟ پارسا با دست اشاره کرد که آرام حرف بزن: ساکت بابا این محل که همه من می‌شناسن می‌رم مدرسه خیابون بالایی. این را گفت و به سرعت از خیابان رد شد. پارسا از انتهای صف گردن کشید و به اول صف نگاه کرد. ده دوازده نفری تا نوبتش مانده بود. این پا آن پا کرد. دانه‌های عرق از پشت گردنش سر می‌خورد و کلافه‌اش کرده بود. نگاهی به ساعت استیلی کرد که هر لحظه ممکن بود از دستش سر بخورد‌. ساعت پدر به دستش سنگینی می‌کرد. عقربه‌ها کش آمده و تازه از هشت گذشته بودند. صف به آرامی جلو رفته و حالا پارسا بود که شناسنامه اش را به دست مردی می‌داد که با نگاهی صورتش را زیر و رو می‌کرد‌. پارسا دستی به یقه‌اش کشید و سرفه‌ای کرد. مرد در صورتش دقیق‌تر شد: به‌به آقا، دو سه سالی زودتر اومدی که پسرم. انگار کوهی از یخ روی سر پارسا آب شده باشد، عرق سردی از گوشه‌های پیشانیش دویدن گرفت. مرد سالخورده‌ای که پشت سر پارسا بود دست دراز کرد و شناسنامه را از مردی که پشت میز بود گرفت و در جیب پارسا گذاشت. مرد پشت میز نگاهی به مرد سر صف کرد: می‌بینی حاجی، آقا پسر عجله داره. مرد لبخندی زد و گفت: __ این با غیرتا از نسل همونایی اند که دست تو شناسنامه شون می‌بردن تا برن جبهه. خط مقدم همونه فرقی نکرده اون روز دفاع از خاک و امروز دفاع از حریم. @AFKAREHOWZ
«هِتِروکُرومیای حب و بغض» ✍زهرا سادات شمس مردی که جلوی دوربین نشسته حدود ۵۰ ساله است صورت استخوانی و ریش کوتاهی دارد اما چیزی که بیشتر در صورتش جلب توجه می‌کند چشم‌های هِتِروکُرومیایی اوست. اصطلاح علمی‌اش را می‌دانم چون چشمان دخترکم هم اینطور است. هتروکرومیا تفاوت رنگ چشم‌هاست. این تفاوت اختلالی در دیدن ایجاد نمیکند و واقعا زیباست. چشمان مرد یکی آبی، دیگری قهوه‌ای است. آرام و شمرده حرف می‌زند. به جز عین‌های شیرین و غلیظش فارسی را بدون لهجه حرف می‌زند از حُبش می‌گوید. من اسمش را حُب می‌گذارم تا روایتم را پیش ببرم. اما حب.... آن علاقه‌ای است که در تار و پود آدمی شکل می‌گیرد و انتخاب‌ها و تصمیمات را جلو می‌برد حب ریشه ی «سلمٌ لمن سالَمکم» است. اشک در چشمانش جمع می‌شود اما متین و استوار به حرف‌هایش ادامه می‌دهد. نامش علی خفاف است. معاون شهید ابومهدی بوده. همان که بعد از آن انفجار پنجشنبه، تکه تکه‌های بدن ها را جمع کرد و صندلی عقب ماشین خودش گذاشت. مستند که تمام می‌شود، یک دل سیر گریه می‌کنم انگار که همین الان جمعه ۱۳ دی باشد. دلم پر می‌شود گریه معمولاً سبکم می‌کند اما گریه‌های ۱:۲۰ فرق می‌کند. چیزی را در قلبم روشن می‌کند انگار دریایی در قلبم می‌جوشد. سنگینم می‌کند و قلبم را میکند. درونم قل قل می‌کند. دلش می‌خواهد از ظرف بیرون بریزد دیگر تحمل این همه جوشیدن ندارد. اسمش بغض است. یعنی نفرت، یعنی کینه، همان ریشه «حربٌ لمن حاربکم». بغضم هنوز می‌جوشد و خالی نشده. یک ضرب المثل آمریکایی می گوید: «انتقام غذایی است که باید سرد، سِرو شود» اما غذای ما از دهان افتاده و میلی به خوردنش نیست. می‌آیند و گاهی بر این بغض اضافه می‌کنند می‌کُشند، می‌بَرند، آتش می‌زنند و خون بر دل میکنند و من فقط می‌جوشم و سنگین‌تر می‌شوم. می خواهم مثل مرد، متین و استوار باشم اما نمی‌توانم سرخورده هستم دیگر هیچ آرامم نمی‌کند. آن موشک‌های باشکوه، با هشتگ کاپشن صورتی هم مثل چسب زخم است بر پیکری پاره پاره. تمامش از آن انتقام ماسیده سِرو نشده شروع شد. از آن ملعونین اجنبی و وطنی. در همین حال صدایی گیرا در من می‌گوید «به قله نزدیکیم» آرام می‌شوم. به صدا اعتماد دارم. دریا دوباره می‌جوشد این بار جای دیگر قلبم است. حب است. قلبِ هتروکرومیایی ام می‌جوشد. دلم گریه می‌خواهد از آنها که سبک می‌کنند. ۲۷دی @AFKAREHOWZ