eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
735 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
205 ویدیو
21 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🌸تربیت آسان ✍زهرا نجاتی برای اغلب پدرو مادرها پیش آمده که با درخواست‌های پی در پی فرزندانشان، مواجه شوند‌ و رویکردهای مختلفی در قبال این موضوع دارند‌. عده‌ای گمان می‌کنند محرومیت همیشه ضعف‌آفرین است و عده کمتری خودشان را ملزم به مخالفت با فرزندشان می‌دانند که البته خیلی زود با لجبازی کودک مواجه می‌شوند. اما موضوع این است که در روانشناسی اسلامی،درمواردی که فرزند خلاف میل پدر ومادرخواسته‌ یا مخالفتی دارد، تا پنجاه درصد باید بر اساس تغافل عمل کرد‌. اگر دلیلی محکم، برای مخالفت وجود نداشته باشد و ضرر تربیتی یا جسمی برای فرزند وجود ندارد، می‌شود با آن راه آمد. اگر"شتردیدی، ندیدی‌های" پدر و مادر،پاسخگو نبود، وارد مرحله بعد برخورد، یعنی سی درصد جا به جایی می‌شویم. تکنیک «جا به‌جایی» یعنی به جای چیزی که کودک به غلط به آن اصرار دارد، پیشنهاد دیگری مطرح کنیم. مثلا به جای «خوردن بستنی در هنگام سرماخوردگی کودک»، به او «خرید کلوچه» را پیشنهاد دهیم‌. نکته بسیار مهم،عمل به وعده‌های پدرانه و مادرانه‌مان است چرا که کودکان ما را خدای خودشان می‌بینند و اگر زیر قول و حرف‌هایمان بزنیم، راجع به خداوند هم در بزرگسالی، بدگمان خواهند بود و وعده‌های او را جدی نمی‌گیرند‌. اگر در بخشی از موارد، جابه‌جایی پاسخگو نبود، وارد فاز سوم، یعنی "ناکامی بهینه" می‌شویم‌. نکته خیلی مهمی که بعضی پدر و مادرها را به اشتباه انداخته و به خصوص در مورد تهیه گوشی و در اختیار قرار دادن فضای مجازی شده، این است که اغلب تصور می‌کنند فرزندانشان در صورت ناکامی، افسرده و آسیب‌پذیر می‌شوند. در حالی که واقعیت این است که این بیست درصد "ناکامی بهینه" در واقع مانند واکسناسیون عمل و فرزندان را از ناکامی‌های جدی در آینده حفظ می‌کند‌. تنها نکته مهم در قبال این ناکامی، «همدلی» است. پدر و مادر باید بیاموزند علاوه بر اینکه به صلاحدیدشان در الگوی تربیت مقتدرانه، عمل اما از گریه بیش از حد فرزندشان بر اثر ناکامی جلوگیری ‌می‌کنند و البته راه این جلوگیری قطعا کوتاه آمدن نیست، بلکه در آغوش گرفتن و ابراز کلامی مانند؛"آخی پسر عزیزم، دختر گلم، عیب نداره" می‌تواند ناکامی بهینه را کاملا تضمین کند‌. دلیل اشتباه بودن سیاست:"بذار اونقدر گریه کنه تا گریش بند بیاد"، مدار "اچ پی،آی"یا همان مدار اضطراب است که از هیپوتالاموس مغز به غده هیپوفیز و غدد فوق کلیوی، امتداد دارد. این مدار اگر در کودکی دچار اضطراب بیش از حد شود، مدار را تبدیل به زنگ خطر معیوب و حساس می‌کند. به طوری که در آینده موجب اضطراب دائمی در فرد می‌شود. حواسمان باشد ۸۰ درصد از مغز، زیر سه سال شکل می‌گیرد، هرقدر بتوانیم به سلامت صحیح این دوره،کمک کنیم کودکانی سالم‌تر در روح و روان، خواهیم داشت‌. تربیت آن قدرها هم پیچیده نیست، کافی است کمی عالمانه‌تر به آن نگاه کنیم. @AFKAREHOWZAVI
. «وطنخوار» ✍طیبه فرید سمت چپ پایین لبش، خال سیاه داشت، من می‌گویم خال سیاه تو بگو چاه نفت.ردختر ایران خوشگل بود؛ اما بختش بلند نبود.به زور شوهرش دادند به غریبه‌ها، به راه دور. ابرو کمانِ پیشانی سیاه. ممد رضا چطور دلش آمد کسی نفهمید اما رعیت می گفتند مرض خونی داشت. مرضی که بابای دیلاق آسمان جُلّش هم گرفتارش بود.بابای بابایش هم!شاهانه تکیه داده بود روی تخت و باد انداخته توی دماغش و با ان صدای نخراشیده گفته بود: بحرین دختری بود شوهرش دادیم،رفت پی کارش.مثل دخترهایی که پدرش شوهر داده بود، رفته بودند پی کارشان. هفده تیرِ چهار سال قبل از جنگ دوم جهانی را یادتان نمی آید.رد سیاه سرانگشت خشنِ مردانه ای افتاده بود روی صورت ایران. پیشانی‌اش و گونه‌هایش زخم و زیل بود.بوی خون تازه پیچیده بود توی هوای سعدآباد*.از ملازم های کاخ صدایی در نمی آمد.شاه آب نطلبیده را ریخته بود توی حلق ملت.وقتی همه خواب بودند.شاعر شاید یادش افتاده بود به اتفاقات آن روز وقتی گفته بود: «آب نطلبیده همیشه مراد نیست گاهی بهانه ایست که قربانی ات کنند.» یکی را مُثله کرده بودند!روی همان میزی که سه طرفش وزرای ترکیه و عراق و افغانستان توی صندلی های نرمشان فرو رفته بودند.شاهی که زورش می آمد نان شب رعیت را بدهد، شاهی که باغات و مزارع شمالی ها را مفت از چنگشان در آورده بود، شاهی که جان به عزراییل نمی دادتکه ای از بهشت « آرارات» را بخشید به ترک ها،«دشت ناامید» را به افغان ها، ونصف« اروند» هم مفت چنگ عراقی ها. کسی نگفته بود چه خبر است،یک کم آرامتر ببخش،ارث بابایت که نیست،دل و قلوه وطن است.ای امان از رعیت بی نوا! .پهلوی ها نسل اندر نسل دست بِده داشتند از کیسه سوراخ رعیت.رضا ماکسیم خاک می داد. بابایش عباسقلیِ روایت سلطان تراریخته، دخترهای بدبخت گرجی را به دربار ناصری؟! بعضی مرض ها توی خون آدمست.مثل آهن و منیزیوم و قند و چربی!ممدرضا پا گذاشته بود جای پای ماکسیم رضا و عباسقلی. بیچاره رعیتِ جزیره که شب کنار ساحل پلاس بودند که شاید لنجی، قایقی چیزی بیاید و برگردند پشت مرزهای خلیج که ایرانیتشان پایمال نشود. معلوم نیست اجداد رعیت، آقاجان ها و خانم جان هایشان چه خیری از تخم و ترکه عباسقلی دیدند که امروز بعضی نوه نبیره هایشان که یک خط، قصه جولان دادنِ پالانی ها را نخواندند می گویند شادی توی روحت رضاخان!انگار حواسشان نیست اگر تقدیر این ها را نکرده بود توی گونی!نه ببخشید!اگر تقدیر اینها را نریخته بودشان بیرون مملکت،از خلیج تا خود پایتخت را بخش و بهر می کردند بین غریبه ها. القصه.... خباثت اجدادی اثرش را توی نسل آدم نشان می دهد،ممدرضا مبتلا بود. گروه خونیِ مایع توی رگ هایش سلطانی بود.پهلوی ها،قاجارها و....اندازه سلطانی نبودند.سلطنت حق اولیا بود، اما به ناحق افتاده بود توی وتر و ورید نا اهل ها. پ. ن: در هفدهم تیر سال هزار و سیصد و شانزده مصادف با اواخر پهلوی اول طی معاهده ننگین سعد آباد سه ناحیه جغرافیایی ایران به کشورهای عراق، افغانستان و ترکیه واگذار گردید. @AFKAREHOWZAVI
. بهانه‌ی جدید دیدار ✍ راضیه کاظمی زاده چند سالی است که دیگر تنها بهانه‌ی ما برای سفر به کرمان فقط دیدار با اعضای خانواده نیست؛ ما بهانه‌ی جدیدی برای آمدن به وطن‌مان داریم که در کنار انگیزه و شوق دیدار با خانواده ما را همراهی می‌کند و هر بار ما را به وجد می‌آورد. آری آن بهانه‌ی دیدار « سردار دل‌هاست » ، او که تا زنده بود خودش را وقف انقلاب و اهداف آن کرده بود و برای حفظ امنیت کشورش «جانش» را که بزرگ‌ترین اندوخته‌ی هر فردی است در طبق اخلاص گذاشته بود. او که با وجود مشغله‌های زیادی که داشت از افزودن به ارزش‌های معنوی خود غافل نبود: دیدار با فرزندان شهدا، سر زدن به روستای اجدادی‌اش و رفتن به مزار والدینی که به‌راستی می‌دانستند که چگونه باید فرزندشان را تربیت کنند. او که خودش را ملزم کرده تا هر سال در منزلش در کرمان روضه‌ی حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها را دایر کند و خودش حضور فعال داشته باشد. انگار او می‌دانست که باید رزق مادی و معنوی هر ساله‌اش را از روضه‌ی مادر بگیرد و خودش را بیمه کند! او ذوب در عشق و محبت معصومین علیهم السلام بود و بزرگ‌ترین آرزویش شهید شدن در راه مکتب اهل بیت علیهم‌السلام بود و در انتها به آرزوی والایش رسید. به یاد می‌آورم آن روز شومی را که اخبار خبر شهادت سردار را اعلام کرد، حال عجیبی بود و نمی‌توانستم این داغ بزرگ و غم بی‌انتها را بپذیرم، در دل خدا خدا می‌کردم که این خبر اشتباه باشد و منتظر نقض آن بودم. اما این‌گونه نبود ... آنچه که از آن واهمه داشتم بر سرم آمده بود، شهادت سردار به اندازه‌ای برایم دردناک بود گویا یکی از عزیزانم را از دست داده بودم! قرار شده بود پیکر حاج قاسم را در قم نیز تشییع کنند فرصت را غنیمت شمردم و با همسرم و فرزندانم در مراسم شرکت کردیم و او را با اشک و اندوه بی‌انتها و فراوان راهی جایگاه ابدیش کردیم. جایگاهی که امروزه با قرار گرفتن در آنجا دلت آرام می‌گیرد و حس خوشایندی به سلول‌هایت تزریق می‌شود گویا تو به زیارت امام بزرگواری آمده‌ای! هر زمان که به گلزار شهدای کرمان و مزار حاج قاسم مشرف می‌شوم، گویا روح او را در کنارم احساس می‌کنم، او ایستاده است در کناری تا به مهمانانش خوش آمد بگوید. او که در دوران زندگی‌اش تمام وجودش را وقف مردم کرده بود، حتی مرگ هم نتوانست بین او و مردمش و روحیه‌ی فداکاریش فاصله بیندازد، چرا که مزار او تبدیل شده به مأمنی امن و آرام برای افراد مختلف با هر زبان و هر نژادی تا بیایند و درد و دل‌هایشان را به سردار دل‌ها بگویند و از او یاری بطلبند و بر گردند و او نیز مانند پدری دلسوز به حرف‌هایشان گوش فرا می‌دهد و در انتها با لبخندی خاص که همیشه مهمان صورتش بود آنها را راهی می‌کند. یادش گرامی و راهش پر رهرو .. @AFKAREHOWZAVI
. «مهسای دیگری در کار نیست» ✍فاطمه شکیب رخ آرایش جنگی لشکر شکست خورده‌ی اپوزیسیون در این روزها، آدمی را به یاد کفتارهایی می‌اندازد که پس از حمله گرگ ها به طعمه، به انتظار آن تکه استخوان با بوی گوشت نشسته‌اند! دروغ را گفتند، بریدند، دوختند و به تن لشکر نادان‌ها کردند!! ربات‌هایشان را فعال کردند تا بلکه از این خاک و خاشاک به پا خاسته، غنیمتی بدست آورند! به قول "چرچیل" تا دنیا حقیقت را دریابد، چکمه دروغ نیمی از آن را پر کرده است! اصلا خاصیت همین است و پذیرنده دروغ، از دریافت حقیقت محروم می‌شود؛ این امر از آن روست که‌ شیاطین مدبر آن هستند و اغوا انسان را کر و کور می کند! خالق بلند مرتبه عالم هستی و آفریننده این انسان فراموش‌کار، در قرآن تأکید می‌کند که ای بندگان من، هرگاه فاسقی برای‌تان خبری آورد درباره آن تحقیق کنید! 《يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى‌ ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ.》حجرات/سوره۴۹، آیه۶. مردم ما هم تحقیق می‌کند‌ اما از موتورهای جستجویی که اصل و فرع آن را سازندگان‌ دروغ در جهان چیده‌اند! البته خوب است در پایان یادآور شویم که وزیر خارجه محترم آلمان هنوز هم توضیحی، برای توزیع بمب‌های شیمیایی در جنگ تحمیلی علیه ملت ایران نداده است، در حالی که این حکومت، به جنایت علیه هزاران کرد و ایرانی در حلبچه و ایران متهم است همچنین، پرونده‌ی فرار مالیاتی خانم بربوک، از بنگاه های اقتصادی حزب سبز آلمان در سال‌های ۲۰۱۷ تا ۲۰۱۹، این سوال را در ذهن ایجاد می کند؛ کسی که نسبت به قانون کشور خویش تعهد لازم را نداشته است، چگونه اجازه اظهارنظر به خود را درباره حوادث دیگر کشورها می‌دهد؟! @AFKAREHOWZAVI
. «در این حوالی» ✍زهرا نجاتی با ترس و لرز از آنچه سر کودکش آمده تعریف می‌کند. گریه امانش نمی‌دهد. دستم را روی شانه‌اش می‌گذارم. می‌گوید: راست می‌گویند؛ باید یاد بچه‌ام می‌دادم اما از کی؟! چطور فکر می‌کردم هنوز زود است؟! برایش لیوانی آب می‌ریزم تا جرعه‌جرعه، آب را بین بغض‌هایش جا بدهد. شروع می‌کنم: در این حد که شما تعریف کردید فقط کنجکاوی جنسی که اتفاقا حوالی پنج‌سالگی طبییعی‌ست. مهم این است که با این کنجکاوی به شکلی برخورد کنید که هم متوجه خطر بشود، هم حریم را بفهمد، هم دچار اعتیاد یا سرکوفت و خودسرزنش گری افراطی نشود. از طرفی در مورد همبازی بچه‌ها دو شرط وجود دارد: اول همجنس بودن و دوم؛ هم سن بودن. جالب است در مورد این دومی، آیت الله مجتهدی حتی در مدرسه طلاب هم اجازه هم‌‌نشینی و همراهی دوازده‌ساله‌ها با چهارده‌ساله‌ها را نمی‌دادند. زن نگاهم می‌کند: ما تصمیم گرفتیم یک فرزند داشته باشیم تا بیشتر به تربیت او برسیم. نگاهش می‌کنم: اگر به جای این فکر، تعداد فرزندانتان را بیشتر می‌کردید تا بچه‌ها بی‌نیاز از کوچه و همبازی، در جمع با تربیت همگون با خودتان بزرگ می‌شد، بهتر نبود؟!! و نگاه خیره زن تا پشت پنجره اتاق و گلدان‌های کوچک و بزرگ که مثل بک خانواده، کنار همند، امتداد می‌یابد. _به هرحال، برخورد جدی با موضوع، باید به شکلی باشد که فرزند پنج ساله‌تان دچار کنجکاوی مجدد نشود ولی زشتی کارش را بفهمد، جمله‌ای مثل «هیچ کس به جز مادر حق ندارد جای خصوص تو را ببیند و نباید دست بزنی» و بعد، از تکرار و یاد آوری آن پرهیز کنید؛ اما به جای همبازی ناخلف، دوستان بهتر و ثانیا همجنس و ثالثا در مکانی که خلوت و تنها نباشند‌، برایش فراهم کنید و از تنها گذاشتن مدت طولانی حتی نیم یا یک ساعت بدون سرکشی به آنها پرهیز کنید. اگر خواهر و برادر داشته باشد، کمک بزرگی برای نظارت و تربیت صحیح و داشتن هم‌بازی برای فرزندتان خواهد بود. در پایان، اوضاع جامعه با ولنگاری‌های هر روزه در وضع آرایش و لباس پوشیدن زنان و مردان جامعه، بدتر می‌شود. یا به دنبال ترییت در محیط امن باشید، که کمتر پیش می‌آید و تقریبا امکانش وجود ندارد و یا با راه‌هایی که گفتیم و حداقلی‌ترین موضوعات دینی، روانشناسی و اوّلیات جنسی مثل همان دو نکته که عرض شد، او را واکسینه کنید. زن کمی آرام شده بود و دیگر دست‌هایش نمی‌لرزید. تربیت آنقدرها هم پبچیده نیست، کافی است عالمانه باشد. @AFKAREHOWZAVI
💠داستان دوستی پاییز و درخت(عکس تزئینی) ✍فاطمه ابن‌علی هنگام برگ‌ریزان درختان، پرنده‌ای که در کنج راحت شاخه‌ها لانه ساخته بود برای پاییز مرثیه می‌خواند و خیال می‌کرد پایان درخت همینجاست. فلک زده‌ی از همه جا بی‌خبر نمی‌دانست درخت به این سربلندی، اصل و ریشه‌ای در خاک دارد و این ریشه‌ها تن باصلابت درخت را سرپا نگه‌ داشته‌اند. پرنده کوچ می‌کند به کنج آرامش دیگر و درخت می‌ماند و سرمای سخت زمستان درختِ ریشه دار امید دارد که بهار می‌رسد و دوباره شکوفا می‌شود. او می‌داند باید پاییز برگ‌ریزی باشد و زمستان سختی بیاید تا بعد آن نوبت به بهار برسد. همان بهاری که نوید رویش‌های نو می‌دهد، شاخه‌هایش را به آسمان نزدیک‌تر و ریشه‌هایش را محکم‌تر می‌کند! اما پرنده وقتی از کوچ برمی‌گردد درخت را نمی‌شناسد! خیال می‌کند درخت مرده و این درختی دیگر است. بی‌خبر از همه جا شاخه‌ای امن برمی‌گزیند و بر آن لانه می‌سازد. باری! داستان درخت و پرنده مرا یاد ساده دل‌هایی می‌اندازد که هر سال با فتنه‌هایی که بر سر ایران می‌آید گمان می‌کنند کار تمام است و ریزش‌ها حتما آن را از پا درمی‌آورد! خبر ندارند ریشه‌های این درخت تنومند از اعماق تاریخ تا قلب‌های پاک مردم کشیده شده و گستتنی نیست. ریشه‌هایی که با آب حیات ولایت آبیاری می‌شوند. آری ریشه‌ها زنده‌اند و تن زخمی درخت فردای فتنه‌های پاییزی و آشوب‌های زمستانی التیام می‌یابد. بهاری که بشارت رویش‌های پربارتر، ریشه‌های محکم‌تر و شاخه‌هایی نزدیک‌تر به آرمان‌های درخت را می‌دهد و درخت از «راختن» است به معنای بالا رفتن و صعود دوباره. @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. «میرزا قبله ی عالم» ✍طیبه فرید سر صبحی انیس خانم ابروهای مشکی پت و پهنش را کشیده بود توی هم و با لُپ های گل انداخته،دست به کمر بالای سر کلفت ها توی اندرونی گرد و خاک کرده بود. باد سرد آذر هو هو کنان توی حیاط می پیچید و می تپید توی چهار گوشه ی سرسرا و پلکان های اندرونی کاخِ گلستان.جلو خوابگاه، خواجه ها و پیشکارها که یک عمر برای اهالی اندرونی بساط دود و دمشان را آماده کرده بودند،حالا داشتند قلیان ها را پیاده می کردند.ان وسط مسط ها یکی دوتا از کوزه های بلورِ آبیِ منقش به تمثال ناصری، اتفاقی یا عمدی از دست کلفتی یا نوکری افتاده و کله ی همایونی و دک و پز ملوکانه رفته بود به باد فنا.وسط حیاط لاشه ی قلیان های مدل به مدل و چپق های جور واجور تلنبار شده بود. توی آن هاگیر و واگیر، سلطان صاحبقران سر رسیده بود. به جز صدای جیر جیر کفش های براق مشکی اش صدا از احدی در نمی آمد. پیشکارها و کلفت هابه ردیف صف کشیدند و از ترسِ نگاه از حدقه درآمده و سبیل های از بناگوش در رفته اش چشم به درز سنگفرش های حیاط دوختند.نگاه شاه افتاد به بساط جلو خوابگاه، به قلیان های نقره و مرصعی که مثل اشیای بی ارزش روی هم سوار شده بودند. انگار اتفاقات بیرون، حوادث کوی و گذر، حتی تلگراف سامرا را باد، زودتر از سلطان به اندرونی آورده بود.شیرِ نر عمارت گلستان آب دهانش را قورت داد و از انیس سوگولی خود مختارِ اندرونی پرسید: _خانم این چه بلواییست توی اندرونی درست کردید؟ انیس هم پشت چشم نازک کرده و باد به غبغبش انداخته بود که قلیان را حرام کرده اند. پرسیده بود:«حرام؟ کی حرام کرده؟» انیس جواب داده بود: _همانی که اهالی اندرونی را به شما حلال کرده! پیش خودش گفت:«شاه ایران آمیرز ممد حسن است، که حرفش توی اندرونی ما از خود ما نافذتر است،ببین این ضعیفه چطور پیش چشم نوکرها مرا تکاند! تو هیچ پُخی نیستی ناصر.....».با انیس یکی به دو نکرد که ته مانده اعتبار صاحبقرانی اش نریزد.با سر شکستگی رد خاکستر تنباکوی کف حیاط را که می رفت تا روی پله های ورودی اندرونی دنبال کرد،رسید به آن وسط مسط ها که تکه های چشم و دماغ و سبیلش زیر دست و پای پیشکارها ریخته بود،به روی خودش نیاورد. مخبرها گفته بودند توی شهر اوضاع بدتر از حریم سلطان است. رعیت شوریده کبریت کشیده بود زیر انبارهای توتون و تنباکو.در اندرونیِ رجال، نوکرها سرکشی کرده بودند. خبر رسیده بود که بنّا و کارگرهای عمارت امین الدوله وقتی قلیان دست متعلّقه او دیده اند کار را کنار گذاشته اند و مدعی شدند ما توی عمارتی که حرام علنی می شود کار نمی کنیم و امین الدوله مرخصشان کرده بود بروند.خبر سکه ی روی پول شدن رجال نَقل محافل بود. میرزا نشسته بود توی سامرا، سکان مملکت را گرفته بود توی دستش.شاه قجر دست به دامان امین السلطان شد. تصمیم گرفتند چو بیندازند که کاغذ میرزا دروغ بوده شایعه است و میرزا چنین دست خطی نداده.ملت، بروید پای بساط دود و دمتان.مردم اما اهل حلال و حرام و احتیاط بودند. هجوم بردند تلگرافخانه که ته توی ماجرا را دربیاورند. شاگردهای آتش به اختیار میرزا هر چه شاه و امین السلطان رشته بودند را پنبه کردند.اخبار فتوا رسیده بود بین توده ها،در اصفهان و شیراز و تهران و تبریز رعیت بلوا کرده بودند و جد و آباد شاه را بسته بودن به فُحشیات ملوّن و خاک بر سری.خبر رسیده بود که مردم تاجران خارجی بالاخص اتباع بریتانیا را تهدید به قتل کرده اند.دیگر این قصه را نمی شد جمعش کرد.فکرش را بکن!! نیم قرن انحصار توتون و تنباکوی وطن را بدهند دست اجنبی! تا پول سیر و سیاحت شاه قجر قوانلو جور باشد. رعیت لبریز بودند.علما بیشتر... خیلی زود شمدهای تنباکوی خشک نشده از پشت بام ها جمع شد.ناصر این شیر بی یال و کوپال جرات نداشت توی حریم سلطانی اش چپق دست بگیرد و یا دود و دمی راه بیندازد،ضعیفه ها شِت و پتش می کردند.تنباکو یکشبه از چشم مردم افتاده بود.عینِ ناصر.تیر جناب امین به سنگ خورد.شاگرد های میرزا زودتر خبر دستخط را رساندند به مردم،دروغ و شایعه کارساز نبود. کار که از کار گذشت قبله عالم، شاه بابا خامی کرد و نایب السلطنه کامران میرزا را فرستاد میرزای آشتیانی شریعتمدار طهران را دور بزند که ای آقا اگر میرزای مُجَدّد مجتهد است خب شما چی از ایشان کمتر دارید؟چرا نظر مستقل نمی دهید!؟ ایشان تحریم کرده؟ کاری ندارد، قلمتان را بچرخانید روی کاغذ حلالش کنید. میرزای آشتیانی هم رو ترش کرده بود که.... 🔗ادامه متن در صفحه نویسنده @AFKAREHOWZAVI
. به مناسبت این پیروزی"همذات پنداری" ✍نرگس سلیمانی در لحظه سخت فیلم، همه در حال تخمه خوردن و لذت بردن هستند اما تو از شدت همذات پنداری با شخصیت اصلی، آب از گلویت پایین نمی‌رود و از این حال گله‌مندی. حس همذات پنداری رهایت نمی‌کند، او آمریکایی و تو ایرانی. مدت‌هاست که به این نکته فکر می‌کنی که چرا جلوی بلدوزر ایستاد تا خانه‌ای ویران نشود، آن خانه نه برای او یا دوستانش بود و نه حتی در قاره محل زندگی‌اش. برای همدردی با فلسطینی‌ها یک انگیزه و مشخصه کافی است که روحیه ظلم‌ستیزی و حق طلبی داشته باشی، اینجاست که دیگر برایت مهم نیست تا ظلم را در کدام لوکیشن بیابی و همه جا مکانی است که فرصت زیست عادلانه را می‌طلبد، درست مانند راشل! تو ایران را نمی‌شناسی، نمی‌دانی که سرنوشتت شبیه حسین فهمیده ایرانی‌ها است، او جلوی تانک ایستاد و آن را منفجر کرد تا جلوی تجاوز به خاک سرزمینم را بگیرد؛ او امامی داشت که می‌گفت: «راه قدس از کربلا می‌گذرد.» تو زندگی را دوست داشتی، کار می‌کردی، با همکارانت می‌خندیدی، حتی دوست پسر داشتی و رقصیدن برایت هنر بود، مانند همه آنچه زندگی غربی نام دارد، اما نمی‌توانستی مظلومانی را ببینی که خانه‌شان را ویران می‌کنند و آواره می‌شوند. امام را نمی‌شناسی که می‌گفت: «ما مامور به تکلیفیم نه نتیجه» اما عملت امضای حرف اوست. جلوی بلدوزر صهیونیست‌ها ایستادی تا خانه‌ای ویران نشود اما از روی تو رد شد تا سند مظلومیت یک تمدن و خشونت و بی‌رحمی یک فرقه ظالم و متجاوز را به تصویر بکشی. بیست سال از آن روزها گذشته، تو شهید شدی، در حالی که شاید حتی معنای شهادت را نمی‌دانستی. @AFKAREHOWZAVI
. آیا تاریخ را خواهیم نوشت؟ ✍زهرا مهرجویی از دیر باز مورخانی بودند که دغدغه ثبت و نقل حوادث پیرامون را داشتند. نام‌های آشنایی مانند طبری، یعقوبی، ابن اثیر و ... نوشتند هرآنچه به نظرشان مهم بود و آیندگان آمدند و نقل کردند نوشته‌های آنان را . و امروز که ما نزدیک قله رسیدیم و ان شاءالله تا فتح نهائی چند قدمی بیش نمانده ، آیا زمان به ما اجازه خواد داد که تاریخ را بنویسیم ؟ تاریخ ظهور را ؟ تاریخ آمدن منجی را ؟ آیا خواهیم نوشت: در روز... در ساعات میانی روز ، ندایی به گوش همگان رسید : " بقیه الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین " . راستی پس از بیعت فرشتگان، نام کدامیک از بزرگان عرصه مقاوت را خواهیم نوشت ؟ آنان که زنده بودند تا عصر ظهور یا آنان که رجعت کردند ؟ کدام شبکه خبری تصاویر قیام را زودتر مخابره خواهند کرد ؟ @AFKAREHOWZAVI
. «شوق» ✍زهرا نجاتی عکس‌ها را باز می‌کنم. یکی یکی کودکان و نوجوانانی که با شلیک مستقیم گلوله به خاک و خون تپیده‌اند، دست خودم نیست هر مادری وقتی این تصاویر را می‌بیند، اولین تصویر ذهنی‌اش می‌شود تصویر کودک خودش، با همان ابعاد، همان قدر خونی، همان قدر کوچک، همان طور مظلوم. برای مایی که زمان جنگ را ندیده‌ایم، برای مایی که کودکی تا جوانی‌مان را با اخبار هرروز فلسطین و غزه سرکرده‌ایم، برای مایی که یک عمر دلمان سوخته و کاری به جز راهپیمایی روز قدس و کمک‌هایی که در کودکی‌مان برای فلسطین ارسال می‌شد، برنمی‌آمده، شور و شوق‌مان کمتر از جوانان فلسطینی نیست. هرکس که تصویر پسرک پناه گرفته در آغوش پدر و شهادت هردویشان را قریب بیست سال پیش دیده، امروز خوشحال است. اما خوشحالی ما جنس غریبی دارد. خوشحالی ما از جنس بغض‌های فروداده است. از جنس برای حضور همه کسانی که یک عمر خواستند راه کربلا را تا قدس باز کنند و نبودند که ببینند. از جنس حسرت جمعه سیاه تاریخ.از جنس حسرت هزاران مادر فلسطینی که این سالها فرزندان نوزاد و نوجوان و کودک‌شان را در خاک و خون، میان پرچم فلسطین به خاک سپردند و دوباره فرزند آوردند به امید مبارزه به امید تربیت نسلی که امروز شاهد افتخار آفرینی‌شان بودیم. براستی اگر این مادرها، جنگ را، نبود امکانات را، تحریم جهانی غزه را، نبود وسایل بهداشتی را، فقر را، ترس و نبود امنیت را، بهانه می‌کردند که البته از بهانه‌های ما مثل: وضع اقتصادی، قسمت پوشک، حال نداشتن، کوچک بودن خانه، نبود اعصاب، خیلی جدی‌ترند، آن وقت قطعا الان جبهه مقاومت، نسل جوان جنگاوری، نداشت تا مثل مار و ملخ، از زمین و آب و آسمان بر سر صهیونیست‌ها، فرو بیایند. عکس‌ها را می‌بندم و دلخوش می‌کنم به فردایی که توسط همین جوان‌ها و رهبرشان، برای فلسطین و جهان، طور دیگری رقم خواهد خورد و فلسطین، پاره تن اسلام، دیگر مظلوم نخواهد بود. @AFKAREHOWZAVI
. مصاحبه سرکار خانم اشرف پهلوانی قمی، کارشناس مامایی، نویسنده و پژوهشگر حوزه سلامت لینک مصاحبه👇 https://hawzahnews.com/xcsZg @AFKAREHOWZAVI