«جشنواره»
✍فاطمه میریطایفهفرد
نگاه آدمها به دنیای پیرامون خود، آینده آنان را رقم میزند. نگاه زیبابین و یا نگاه نقصبین. دنیا پر است از این دو مدل نگاه آدمی. هرکدام هم زندگی خود را دارند، موفقیتهای خود را دارند و مسیر خود را طی میکنند. اما آن چه واقعیت است این است که قطعا در چگونگی پیمایش مسیر زندگی، این دو با هم فرق دارند یک فرق اساسی در هویت و مضمون.
امسال توانستم سه فیلم راهیافته به سودای سیمرغ را ببینم. هر سه در دنیای کارگردانان خود سیر میکردند و درون و نهان برگرفته از تخیلات نویسنده را تداعی میکردند. حتی نوع نگاه به مشکلات و مسایل، با تفکر کارگردان عجین شدهبود. اینکه مشکل پیشآمده چطور حل شود هم در ذهن کارگردان و نویسنده فیلم رقم میخورد. به یک معنا فیلم همان نگاه کارگردان است که سمت و سو مییابد.
سینمایی "نبودنت" در فضایی سیاه و سفید رقم میخورد، نه آدمهای خوبش خوبند و نه رفتارشان درست است، اما در طول فیلم باید بپذیری که مثلا فلانی زن نجیبیاست، چرا؟ از افعالش؟ نه! کارگردان اصرار دارد زبانی مخاطب را متقاعد کند و این یکی از ضعفهای این فیلم است.
"بهشت طبهکاران" هم بیشتر از سینمایی بودن سریالیاست، انگار یک سکانس گم شده از سریالهای تاریخی جناب جعفری جوزانی است که حالا قرار است دیدهشود. حتی نقش اول زن هیچ تناسبی با نقش اول مرد که از قضا نامزد هم هستند ندارد.
جناب جوزانی دلش نیامده برای نقشِ اول مرد که تاکید دارد ۲۳ ساله است، نامزدی غیر از دختر خودش انتخاب کند. همین کافیست که مخاطب با دلخوری ادامه فیلم را ببیند. پاک کردن دین از وقایع ملیشدن صنعت نفت، خطای استراتژیک آقای کارگردان است. انگار دلش میخواسته صفحات مورد پسند خود از تاریخ را نشان دهد.
فیلم سوم اما "آبی روشن" بود مثل نامش.
در فیلم مشکلات از سر و کول نقش اول بالا میرود اما انگار هر کدام او را به نحوی رشد میدهد. کارگردان تا توانسته از نماد استفاده کرده و اتفاقا به موقع هم نمادها را بهکار بردهاست. صحنههای فیلم سینمایی پر است از همآوایی رنگها و این کار را قشنگ کردهاست.
اگرچه آبی روشن در جشنواره نتوانست به چشم داوران بیاید، اما اگر امسال سیمرغ بلورین بهترین فیلم از نگاه تماشاگران بود، قطعا او برنده بود.
نگاه آدمها به دنیای پیرامون خود، آینده آنان را رقم میزند. نگاه زیبابین و یا نگاه نقصبین. دنیا پر است از این دو مدل نگاه آدمی. حال خودمان تصمیم میگیریم که چگونه ببینیم؟ چگونه بنویسیم، چگونه دیدنهایمان را فیلم کنیم؟ این چگونه دیدن آینده ماست در هر کسوتی که باشیم.
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
خط مقدم
✍نرگس ایرانپور
_ من که هر جور شده میرم.
این را پارسا گفت و لگد محکمی زیر توپ زد. علیرضا پوزخندی زد و گفت: " چیه خیال کردی پشت لبت سبز شده و صدات کلفت شده دیگه همه جا قبولت دارن؟"
پارسا سمت دروازه رفت و وسط آن، روی زمین تخت شد. کیان نگاهی به علیرضا کرد:
_ میگم علیرضا، پارسا بدم نمیگهها به امتحانش که میارزه.
علیرضا گفت: " بی خیال داش کیان مگه میشه فردا سه میشه، میشیم سوژه خنده تو محل."
کیان، شانهای بالا انداخته و سمت خانه رفت. با رفتن کیان، پارسا هم توپ را نوک پایش انداخته و از علیرضا خدا حافظی کرد. علیرضا صدایش را بلند کرد:
چه میکنه پارسا بازیکن خوش نام کوچه لاله. ببینم فردا چه میکنیا نبینم زیر حرفت بزنی.
پارسا از کنار شانه نگاهی به علیرضا کرد:
خواهی دید.
صبح که شد علیرضا، بیشتر از پارسا بی قرار بود. از کله سحر هزار بار با دوچرخه کوچه را بالا پایین کرد تا بالأخره سر و کله پارسا پیدا شد. علیرضا با دیدن پارسا در هیبت کت و شلواری که چهار پنج سال سنش را بالاتر نشان میداد پقی زد زیر خنده. پارسا با قدمهایی محکم و بلند خودش را به پیچ کوچه رساند و از گوشه چشم نگاهی به علیرضا کرد. علیرضا رکاب زد و خودش را به پارسا رساند:
پس چی شد آقا پارسا تشریف نمیبری کار مهمت رو انجام بدی؟
پارسا با دست اشاره کرد که آرام حرف بزن:
ساکت بابا این محل که همه من میشناسن میرم مدرسه خیابون بالایی.
این را گفت و به سرعت از خیابان رد شد.
پارسا از انتهای صف گردن کشید و به اول صف نگاه کرد. ده دوازده نفری تا نوبتش مانده بود. این پا آن پا کرد. دانههای عرق از پشت گردنش سر میخورد و کلافهاش کرده بود. نگاهی به ساعت استیلی کرد که هر لحظه ممکن بود از دستش سر بخورد. ساعت پدر به دستش سنگینی میکرد. عقربهها کش آمده و تازه از هشت گذشته بودند. صف به آرامی جلو رفته و حالا پارسا بود که شناسنامه اش را به دست مردی میداد که با نگاهی صورتش را زیر و رو میکرد. پارسا دستی به یقهاش کشید و سرفهای کرد. مرد در صورتش دقیقتر شد:
بهبه آقا، دو سه سالی زودتر اومدی که پسرم.
انگار کوهی از یخ روی سر پارسا آب شده باشد، عرق سردی از گوشههای پیشانیش دویدن گرفت.
مرد سالخوردهای که پشت سر پارسا بود دست دراز کرد و شناسنامه را از مردی که پشت میز بود گرفت و در جیب پارسا گذاشت.
مرد پشت میز نگاهی به مرد سر صف کرد:
میبینی حاجی، آقا پسر عجله داره.
مرد لبخندی زد و گفت:
__ این با غیرتا از نسل همونایی اند که دست تو شناسنامه شون میبردن تا برن جبهه. خط مقدم همونه فرقی نکرده اون روز دفاع از خاک و امروز دفاع از حریم.
#انتخابات
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZ
«هِتِروکُرومیای حب و بغض»
✍زهرا سادات شمس
مردی که جلوی دوربین نشسته حدود ۵۰ ساله است صورت استخوانی و ریش کوتاهی دارد اما چیزی که بیشتر در صورتش جلب توجه میکند چشمهای هِتِروکُرومیایی اوست. اصطلاح علمیاش را میدانم چون چشمان دخترکم هم اینطور است. هتروکرومیا تفاوت رنگ چشمهاست. این تفاوت اختلالی در دیدن ایجاد نمیکند و واقعا زیباست. چشمان مرد یکی آبی، دیگری قهوهای است. آرام و شمرده حرف میزند. به جز عینهای شیرین و غلیظش فارسی را بدون لهجه حرف میزند از حُبش میگوید. من اسمش را حُب میگذارم تا روایتم را پیش ببرم.
اما حب.... آن علاقهای است که در تار و پود آدمی شکل میگیرد و انتخابها و تصمیمات را جلو میبرد حب ریشه ی «سلمٌ لمن سالَمکم» است.
اشک در چشمانش جمع میشود اما متین و استوار به حرفهایش ادامه میدهد. نامش علی خفاف است. معاون شهید ابومهدی بوده. همان که بعد از آن انفجار پنجشنبه، تکه تکههای بدن ها را جمع کرد و صندلی عقب ماشین خودش گذاشت.
مستند که تمام میشود، یک دل سیر گریه میکنم انگار که همین الان جمعه ۱۳ دی باشد. دلم پر میشود گریه معمولاً سبکم میکند اما گریههای ۱:۲۰ فرق میکند. چیزی را در قلبم روشن میکند انگار دریایی در قلبم میجوشد. سنگینم میکند و قلبم را میکند. درونم قل قل میکند. دلش میخواهد از ظرف بیرون بریزد دیگر تحمل این همه جوشیدن ندارد.
اسمش بغض است. یعنی نفرت، یعنی کینه، همان ریشه «حربٌ لمن حاربکم». بغضم هنوز میجوشد و خالی نشده.
یک ضرب المثل آمریکایی می گوید: «انتقام غذایی است که باید سرد، سِرو شود» اما غذای ما از دهان افتاده و میلی به خوردنش نیست.
میآیند و گاهی بر این بغض اضافه میکنند میکُشند، میبَرند، آتش میزنند و خون بر دل میکنند و من فقط میجوشم و سنگینتر میشوم. می خواهم مثل مرد، متین و استوار باشم اما نمیتوانم سرخورده هستم دیگر هیچ آرامم نمیکند.
آن موشکهای باشکوه، با هشتگ کاپشن صورتی هم مثل چسب زخم است بر پیکری پاره پاره. تمامش از آن انتقام ماسیده سِرو نشده شروع شد. از آن ملعونین اجنبی و وطنی.
در همین حال صدایی گیرا در من میگوید «به قله نزدیکیم» آرام میشوم. به صدا اعتماد دارم. دریا دوباره میجوشد این بار جای دیگر قلبم است. حب است. قلبِ هتروکرومیایی ام میجوشد. دلم گریه میخواهد از آنها که سبک میکنند.
۲۷دی
#روزنوشت
#فیلم_نوشت
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZ
«درد دندان»
✍راضیه کاظمی زاده
چندی پیش که از درد دندان صبر و تحملی برایم نمانده بود، با هر زحمتی که بود بلاخره از دندانپزشکی نوبت گرفتم و پیش دکتر رفتم و طبق تشخیص داده شده چهار دندان پوسیده داشتم، که دو تا از آنها به عصب رسیده بودند!
روی صندلی نشستم و دکتر بعد از بستن پیشبند مخصوص، کار خالی کردن دندانی که از همه بیشتر درد داشت را شروع کرد!
همان موقع اخبار ساعت هفت از تلویزیون پخش می شد، خبر حاکی از افتخاراتی بود که ایران در زمینه ی موشکی توانسته بود، کسب کند!
نمیدانم دکتر دندان مرا درست می کرد یا حواسش به خبر بود، مدام زیر لب حرفهایی می زد که بدلیل صدای دلخراش دستگاه چیزی از حرف هایش نمی شنیدم ، کمی که کارش با دستگاه تمام شد، صدایش را شنیدم که می گفت باز اینها شروع کردند به دروغ گفتن تا بار دیگر مردم زودباور ایران را بفریبند و آنها را به پای صندوق های رأی بکشانند! منشی نیز به کمکش آمد و هر دو تا میتوانستند بحث و تحلیل کردند و من نیز این میان فقط شنونده بودم، تا میخواستم سخنی بگویم شلنگ داخل دهانم مانع میشد، درد و خونریزی دندان از یک طرف و حرف های ناحساب دکتر و منشی اش از طرف دیگر ذهنم را آشفته کرده بود!
همش از زمان شاه تعریف میکردند! از خوبیهای آن روزها !
یکی نبود به آنها بگوید مزیت های آن زمان چه بود که اکنون ما نداریم؟! غیر از این است که ما در زمان شاه جیره خور آمریکا بودیم و حتی سگ آمریکایی ارزش و اهمیتش بیشتر از جان یک ایرانی بود! چه زود همه چیز را فراموش کرده بودند!
گفتگوی بین دکتر و منشی به این ختم شد که ما امسال رأی نخواهیم داد!
ناگهان صدایی آشنا از بیرون گفت: چرا رأی نمیدهید، مگر آینده کشور برایتان مهم نیست؟! دکتر در جواب گفت:« کدام کشور، دولت و کشوری که خون مردم را به شیشه کردهاند و به جای برطرف کردن مشکلات کلان اقتصادی به دختران و حجاب آنان گیر داده اند! مگر رأی و انتخاب من اهمیتی دارد؟! من همان بار اول که به جمهوری اسلامی رأی دادم اشتباه کردم و دیگر این خطایم را تکرار نخواهم کرد! مگر ما در این چند سال چه پیشرفتی داشتیم تا دلخوش باشم؟!»
آن صدای آشنا گفت:«چگونه میتوانی پیشرفت های موشکی ایران را نادیده بگیری؟! زمانی بود که ما برای تهیه سیم خاردار محتاج دیگران بودیم و حال ایران جزء چند کشور اولی است که از نظر هسته ای حرفی برای زدن دارد و دلیل اینکه آمریکا دنبال گرفتن ایران است، همینه!»
دکتر پوزخندی زد و گفت:« دلت را به دروغ های اینها خوش نکن جوان، تو چه میدانی که در کشور چه میگذرد؟!»
او در جواب گفت:« شما بگو تا برایم روشن شود!»
چند لحظه ای سکوت بر فضا حاکم شد!
آن جوان که همسرم بود! سکوت را شکست و گفت :«شاید ایران هنوز به اندازه ی آمریکا بزرگ و قدرتمند نشده، اما در این چند سال به خوبی توانسته است معادلات آنها را برهم بریزد و آسایش و امنیت را برای مردمش به ارمغان آورد، امنیتی که در کمتر کشوری دیده میشود، چگونه شما ایران را با کشوری مقایسه می کنید که در زمان کرونا مردم بی گناه خود را تنها به جرم بیرون آمدن از خانه تیرباران می کردند؟!»
دکتر گفت:« آنها دروغی بیش نیست، گول خبر هایی که ایران از وضع آنان میدهد را نخور!»
همسرم خنده ای کرد و ادامه داد:« دکتر جان شما خودت را به خواب زده ای، حرف های ما را میگویی دروغ و آنوقت خبرهای شبکه های معاند آنها را درباره ی اوضاع ایران باور میکنی ؟! کمی فکر کردن بد نیست! ایران ما هر چقدر هم که مشکلات داشته باشد کشور ماست و ما باید به خاطر کشورمان رأی دهیم تا بهتر زندگی کنیم!»
اگر حسی به وطنت و خاک آن نداری پس تو بیگانهای هستی که در خاک من نفس میکشی!»
دکتر همچنان زیر لب غرغر کنان چیزهایی میگفت!
ناگهان با صدایی نسبتا بلند گفت:« من با آخوند جماعت حرفی ندارم!»
همسرم اما دست بردار نبود و اینچنین ادامه داد:«شما که دکتر دندانپزشکی هیچ میدانی که در آمریکا به دلیل هزینه های بالای درمان کسی نمی تواند خدمات دندانپزشکی دریافت کند و آنجا کارو بار دندانپزشکی چندان رونقی ندارد، حال آنکه شما در این خاک و مملکت توانسته ای علاوه بر مطب قم، مطلبی در تهران نیز دایر کنی؟! اینها را چگونه بدست آورده ای؟! غیر از این است که با حمایت این مملکت به اینجا رسیده ای؟! پس بی انصافی در حقش نارواست!»
سکوت بدی بر فضا حاکم شده بود!
به قدری سکوت ادامه داشت که صدای نفس های یکدیگر را می شنیدیم!
به سمت میز منشی رفتم و با پرداخت هزینه ی دندانم سکوت را شکستم!
همسرم نیز به سمت دکتر رفت و با دست دادن به او خداحافظی کرد و هر دو از مطب بیرون آمدیم!
#انتخابات
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZ
«خیلی طبیعی است..»
✍زهرا نجاتی
مگر میشود کسی قامت بلند جوانش راببیند و قند توی دلش آب نشود؟ یا مثلا دختر دلبرش را در لباس عروس، سبیلهای سبزشدهی پسرش را، و اندام در هم پیچیده جوانش را.
البته که این حظها دنیایی است و جذابترش وقتی است که هیمن جوان مودی آداب باشد و دانا و خداشناس.
وه که چه لذتی دارد داشتن و دیدن و اصلا دویدن برای چنین جوانی. هرچقدر بیشتر بهتر. خود به خود شوق و انگیزه را توی رگهای پدر ومادر، توی رگهای اجتماع، البته که باید توی رگهای مسیولین، سرازیر میکند.
❇️پس طبیعی است دشمن کشوری که این موج منابع انسانی کارآمد را دارد، مدام نقشه بچیند برای
🔹 کم کردنشان با اغفال مادر وپدرها برای فرزندآوری
🔹 اغفال جوان با انواع و اقسام راهها
حواسپرتیهایی از جنس تسخیر ذهن و قلب با هرچه که بشود
با نیازهای اولیه پاسخ نگرفته
با ناامیدکردن و سیاه نمایی
با ایجاد مشکلات اقتصادی و..
دم انتخابات، توی بوق ناامیدی بدمد.
موقع کار که میشود، مدام از نبودنش حرف بزند، موقع تحصیل کم بودن امکانات را پررنگ کند و
مدام و مدام، چرخه معیوب ناامید کردن وسیاهنمایی بگردد و بگرداند.
❇️طبیعی است وقتی کشوری این همه جوان پای کار، داشته باشد، دشمنش بیاید وسط و بخواهد از هر آب گلآلودی به نفع خودش، ماهی بگیرد.
❇️امازهی خیال باطل.جوانان این مملکت، پای حاج قاسم و وصیتش، جان میدهند.
❇️مردانگی را از همان بابا نان داد، مشق کردهاند و
❇️ناموس و غیرت به وطن را از زمان به نخل بسته شده دختران کنار اروند و کارون، آموختهاند.
❇️عشق به وطن را اینها با خون و عشق و اشک، از مادر به ارث بردهاند و مرگ بر امریکا را به عنوان ذکر مقرب، انجام میدهند.
❇️این جوانان تکیه بر نام بلندعلی اکبر حسین علیهماالسلام زدهاند و برای رساندن پرچم انقلاب به دست مولایشان، آستین بالا زده و تا رسیدن به هدف، از پا نخواهند نشست.
و ما قطع، نُه روز دیگر در انتخابات و در تمام عمر درعرصههای فرهنگی و علمی، این را خواهند و خواهیم دید.
#میلاد_حضرت_علی_اکبر
#انتخابات
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZ
معروفای بی صرفه!
✍مریم حمیدیان
چند بار دیگر باید از سوراخ سلبریتیها گزیده شویم تا بیصرفه بودنشان اثبات شود؟
از قبل ماجرای اعدام آن جوانی که به حرف اینها راهی خیابان شده بود هم میشد فهمید این جماعت چه رفتار منافق گونهاي دارند و چه راحت پشت هشتگ هایشان پنهان میشوند.
سالها قبل اکثر این جماعت گفتند صدا سیما مردمی نیست، حکومتی است، نگاه نکنید عوضش صداوسیما دیگر حکومت ها را دنبال کنید!
و در عمل هم تعداد زیادشان نشان دادند هروقت بتوانند فرار میکنند که بروند در صداوسیمای حکومت های دیگر جولان دهند.
بعد گفتند سرود ملی و تیم فوتبال هم از آن ما نیست، رهایش کنید، لیگ اروپا را ببینید.
طنز حمایت از مردم را اینطور ادامه دادند که با حکومت قهر کنید و رای ندهید.
حتی در ماجرای کرونا، هشتگ زدند و از خارجیها خواستند واکسن بفرستند.
در اکثر احکام قضایی مربوط به اعدام مجرمان دخالت کردند و داغ سنگینی به دل خانواده عزیز از دست دادهها گذاشتند.
همین ماجرای کمپانی کوروش هم ثابت کرد جایی که پول باشد بیشتر سلبریتیها به فکر خویش هستند نه مردم.
سالیان زیادی است سلبریتی ها کارنامه سیاهی از خود به جای گذاشته اند.
آیا وقت آن نرسیده قوه قضائیه حداقل صفحات این افراد را ببندد و آنها را از پشت هشتگ هایشان بیرون کشد؟
آیا وقت آن نرسیده، ما مردم اختیار فکر و عمل خود را از دست این افراد گرفته و صفحاتشان را دنبال نکنیم؟
حالا که در آستانه انتخابات ۱۱ اسفند هستیم، فرصت بسیار خوبی است که بر عکس حرف اینها عمل کنیم. قطعا ما خیر و صلاح خود را بهتر میدانیم.
#انتخابات
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZ
.
گفتگویی در مورد کتاب سپیدار، نوشته سرکار خانم اشرف پهلواني
https://hawzahnews.com/xcHFF
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«مادر سید مصطفی»
✍فاطمه میری طایفه فرد
مادر سید مصطفی چقدر نشسته پای روضه مادران کربلا خدا عالم است.
پسرش با چند تا از رفقایش رفتهبودند جبهه. ۱۹ ماه از جناره پسرش خبری نشد تا وقتی که شروع کردند به تفحص هویزه و استخوانهایی که زیر شنی تانکهای بعثیها له شدهبودند، حالا باید شناسایی میشدند.
تفحص رسید به استخوانهای شهید سید مصطفی مختاری.
به مادرش خبر دادند که یوسفت دارد برمیگردد.
مادر گفت: غیر از پسرم بقیه دوستانش را پیدا کردید؟
جواب منفی بود.
-فقط پسر شما، بقیه دوستاشو پیدا نکردیم.
مادر کمی فکر کرد و گفت: هر وقت که دوستاشو هم پیدا کردید جنازه بچه منو هم بیارید. من تو محل آبرو دارم. با این مادرا نشست و برخاست میکنم، نمیخوام غصهدار بشن. نمیخوام چیزی که در راه خدا دادم رو پس بگیرم. هروقت دوستاش پیدا شدن مصطفی رو هم برگردونید.
◽◽◽◽◽
تا همین حالا شهید تأیید هویت شده، از شهر سربداران، سبزوار جا خوش کرده در گلزار شهدای هویزه.
مادرش اما عجب دلی داشت و عجب معاملهای کرد.
ما چه بخواهیم، چه نخواهیم، چه بدانیم و چه ندانیم تا ابد مدیون این مادرانیم.
مادرانی که برای ارزشی بالاتر، فرزند فدا میکنند و ام وهب وار حتی منتظر استخوانهای فرزند هم نمیشوند.
مادر سید مصطفی شک نکرد. درست است که ما در حداقلیترین کار برای این خاک مثل رأی دادن شک بکنیم؟
#انتخابات
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZ
«معترض مصلح»
✍محدثه زندی
ایرانیان در حالی به انتهای سال 1402 نزدیک میشوند که هنوز بار اتفاقات سال 1401 را به دوش میکشند. در تحلیل اتفاقات سال 1401 برخی تلویحا به دو گروه طرفدار نظام و معترض به نظام اشاره کردند و چنان از «مردم هم نظام را دوست دارند و هم معترض هستند» صحبت کردهاند که گویی این دو با هم قابل جمع نیستند، غافل از اینکه یکی از دستآوردهای نظام تربیت انسان معترض است!
مشکلات و مسائل چیزی است که در همه نظامات و کشورها وجود دارد آنچه در بسیاری از کشورها وجود ندارد، مردمی حساس به این مسائل است. یعنی وجود افرادی «غیرخنثی، فعال و حساس» که به خاطر فساد و رانت، رگ گردنشان باد کند و به خاطر تعرض به زن غیرتی شوند و به خاطر بیعدالتی، فقر و... آتش به جانشان بیافتد. قطعا تربیت انسانهای حساس و غیرخنثی از برکات جمهوری اسلامی است. قبل از انقلاب قاطبه مردم نسبت به فساد دستگاه حاکم حساسیتی نداشتند و گاهی، بعضی حتی نمیتوانستند حاکمِ بدون فساد را تصور کنند. آنها دچار تبعیض شدید، فاصله طبقاتی و فقر و فساد و استعمار بودند، اما جز چند مورد استثنایی نسبت به اوضاع حساس نبودند و انسانهایی بدون کنشگری بودند. نهتنها در گذشته خودمان، بلکه در بسیاری از کشورهای به اصطلاح توسعه یافتهیِ دنیا، شاهد مردمی هستیم که بعد سالها اختلاف طبقاتی و حاکمیت اقلیت ثروتمندِ قدرتمند، فقط در دهههای اخیر به حرکات اعتراضی دستزدهاند. برخی از آنها اشرافیگری و تجملگرایی را نه عیب میبینند نه به آن اعتراض میکنند. استعمارِ کشورهای پیشرفته را فراموش کرده، به زندگی حداقلی راضی هستند. در چند سال اخیر و در برخی کشورها است که اعتراضهای جسته و گریختهای را نسبت به نظام سرمایهداری، تبعیض و بیاخلاقی و فساد مشاهده میکنیم. در حالیکه در جمهوری اسلامی شاهد رویش انسانهای حساس و معترض هستیم.
پس یکی از برکات انقلاب تربیت انسانهای حساس نسبت به عدالت، سادهزیستی و عدم فساد و رانت و ..است، اما جمهوری اسلامی فقط معترض نمیخواهد بلکه نسل «معترض مصلح» میخواهد، نسلی که برای خود سهمی در اصلاح مسائل قائل باشد، و در مقابل، دشمن دنبال تربیت نسل معترض غرغرویِ تنبل است. شاید بتوان گفت بخشی از ثمرهی این تربیت در حوادث سال1401 دیده شد. معترض نقنقو دنبال اصلاح نیست، توهم دارد با توئیتزنی و اینستاگرامنشینی و با چهرهیروشنفکری گرفتن و مدام بر طبل مشکلات کوفتن، میتواند ابراز وجود کند. این افراد به راحتی مورد سوءاستفاده اغتشاشگران و آشوبگران قرار میگیرند. (واژههایی که برخی از داخلیها اصرار دارند از آن استفاده نکنند، همانطور که ابا داشتند از واژه دشمن استفاده کنند. آنها با پاککردن این کلمه از تحلیل حوادث سال گذشته سعیکردند اتفاقات را فقط اعتراض جابزنند و برای نظام، در برخود با اغتشاشگران، هزینهسازی کنند.)
اما «معترض مصلح» با وجود همه اعتراضهایش به اصل و کلیت نظام پایبند است، امید دارد و به سمت اصلاح حرکت میکند. او آدم توییتری و اینستاگرامی نیست که فقط عیبها را برجسته کند و چشم بر پیشزفت و نکات مثبت ببندد و دنبالکننده جمعکند. معترض مصلح فقط مشکلات را ردیف نمیکند بلکه «نقطهزنیکرده» و برابر ظرفیت و تواناییاش در اصلاح مورد اعتراض میکوشد. اگر به نبود آب شرب در برخی مناطق اعتراض دارد به جای اغراق در پستها و جذب دنبالکننده(فالور) به بهانهیِ تشنگی مردمِ مستضعف، به سراغ مدیران میرود و از آنها مطالبه میکند و اگر مدیران جوابگو نباشند، خود بیل و کلنگ برمیدارد و در اقدامی جهادی آب شرب را به منطقه مورد نظر میرساند و اگر به خصوصیسازی فلان شرکت اعتراض دارد، تجمع کارگران را هدایت میکند، تشکلهای دانشجویی، بسیج، امام جمعه و غیره را به کار میگیرد تا مشکل را حل کند. معترض مصلح غرغرو و مجازینشین، نیست. حساس، مسئولیتپذیر و فعال و کنشگر است و هزینههای احتمالی اعتراضش را میپذیرد.
به نظر میرسد اگر معترض مصلحِ توانمند هدایت اعتراضات مردمی را بعهده بگیرد، میتوان امید داشت که اعتراضات در مسیر درست هدایت شود. در خلاءِ رهبری معترض مصلح است که اغتشاشگران فرصت سوءاستفاده از اعتراضات مردمی را پیدا میکنند و راه را بر اصلاح مسائل میبندند.
🍃ادامه دارد...
#انتخابات
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZ
ادامهی «معترض مصلح»
✍محدثه زندی
موارد گفته شده اصلاحات و کنشگری جزئی است. اما کشور به اصلاحات کلان احتیاج دارد، مثل اصلاح قوانین یا اصلاح برخی ساختارها یا نحوه اجرا، که بیشتر در اختیار مجلس و دولت هست. در این موارد معترض مصلح با «برگه رای» راه را برای اصلاح امور کلان میگشاید. انتخابات یک مسیر عاقلانه، قانونی، موثر و مقتدرانه برای اصلاح امور کشور است. همانقدر که معترض نقنقو با شک به صندوق رای نگاه میکند و گاه از آن دوری میجوید، معترض مصلح به آن به عنوان یک فرصت نگاه میکند و برای آن مشتاق است. او اعتراض خود را نه با آتشزدن اموال مردم، شکستن شیشه و آسیب به اموال عمومی بلکه با برگه رای نشان می دهد. انتخابات فرصت جدی برای اصلاح در اموری زیربنایی و کلان است که فقط چهارسال یکبار رخ مینماید. معترض مصلح هوشیار این فرصت را از دست نمیدهد و معترض نقنقو تحت تاثیر دشمن با نقابِ دلسوز، از زیر بار این مسئولیت شانه خالی کرده، فرصت مشارکت در حل مسائل کشور را از دست داده و برخلاف مدعایش، عنصری خنثی و حتی منفی برای کشور میشود، که بدون آنکه بداند، دشمن برای پیشبرد اهدافش روی او حساب میکند. برای مُصلح انتخابات فقط رای به یک فرد نیست، «نه» به وضع کنونی و «آری» به تغییر در مسیر رشد و صلاح است.
#انتخابات
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZ
.
سرکار خانم اعظم ابوالحسن عراقی، پژوهشگر و مدرس حوزه در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاری حوزه عنوان کرد:
لینک خبر👇
https://hawzahnews.com/xcHLj
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI