eitaa logo
افلاکیان خاک نشین
1.7هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
195 ویدیو
11 فایل
✅کانال معرفتی،عرفانی،اخلاقی ✅دستور العمل عارفان ✅ختم های مجرّب ✅سخنان بزرگان رسانه اخلاقی نجم الهدی «نشر مطالب با ذکر منبع بلامانع است.» ارتباط با ادمین: @najmolhoda_ad
مشاهده در ایتا
دانلود
... کوتاه‌نوشته‌ای از سیره و سبک زندگانی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: چند روزی بود که مرتب در مورد مرگ صحبت می‌کرد. آن روز هم وقتی می‌خواست به اتاق خودش برود، رو به مادرم کرد و گفت: «می‌شنوی؟» مادرم گفت: «بله.» _ فلان‌آقا را در فومن می‌شناختی؟ _ بله. _ یادش به خیر، همیشه این شعر را می‌خواند: «یاران و برادران، مرا یاد کنید رفتم سفری که آمدن نیست مرا» بعد دوباره پرسید: «شنیدی؟» مادرم جواب داد: «بله! شنیدم.» آقا لبخندی زد و رفت. آن روز نه معنی حرف‌هایش را فهمیدم و نه علت خواندن آن شعر را. تا سه روز بعد که برایم معنی شد. آن جمله‌ها، آخرین کلامش با مادرم بود. 📚 (این بهشت، آن بهشت، ص٨۶؛ بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت) ✳️✳️بپیوندید: @Aflakian_ir
... کوتاه‌نوشته‌ای از سیره و سبک زندگانی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: هر دو، شاگرد محضر آیت‌الله قاضی (رحمه‌الله) بودند؛ بعد از چندین سال همدیگر را می‌دیدند. مطمئن بودم بعد از این‌همه سال با هم حرف‌ها دارند، ضبط و میکروفونی را آماده کرده بودم تا حرف‌هایشان را ضبط کنم. هم را بغل کردند، چشمان خیسشان، دوری و دلتنگی را نشان می‌داد. روبه‌روی هم که نشستند، احوالپرسی مختصری کردند و ساکت شدند. منتظر ماندم، اما حرفی ردوبدل نشد. بعد از ساعتی، دیدارشان تمام شد. ایشان از منزل رفتند. نفهمیدم چه خبر است؟! با تعجب پرسیدم: «چرا ایشان حرفی نزد؟ چرا شما چیزی نگفتید؟» گفت: «ما حرف‌هایمان را زدیم، همه حرف‌هایمان را، گفتیم و شنیدیم؛ اما با سکوت...» (این بهشت، آن بهشت، ص۵۴و۵۵؛ بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت) 💠 Sapp.ir/aflakian_ir 💠 eitaa.com/aflakian_ir
... کوتاه‌نوشته‌ای از سیره و سبک زندگانی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: همراه آقا می‌رفتیم درس. چشمم افتاد به نعلین‌شان. قسمتی از کفه‌اش جدا شده بود. می‌دانستم خودشان وقت نمی‌کنند. اهل زحمت‌دادن به دیگران هم نبودند؛ حتی به من که سال‌ها در کنارشان بودم. بعد از درس، به آقا گفتم: «کف نعلینتون جدا شده، اگه اجازه بدید، بدم درستش کنن.» آقا سرش را به‌طرف من چرخاند. با لبخند گفت: «خودم را هم بلدی درست کنی؟» همیشه وقتی شوخی می‌کردند، می‌خندیدم. این‌بار هم مثل همیشه؛ ولی یک‌دفعه دلم هُری پایین ریخت: «او با این‌همه عبادت و بندگی، هنوز هم به‌فکر درست‌کردن خودش است، اما من...». (در خانه اگر کس است، ص١۶؛ بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان معظم‌له) 💠 Sapp.ir/aflakian_ir 💠 eitaa.com/aflakian_ir
... کوتاه‌نوشته‌ای از سیره و سبک زندگانی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: هنوز باورم نمی‌شد؛ با دست لرزان، وصیّت‌نامه را گشودم. خواندم اما نفهمیدم؛ کلمات پشت هم ردیف می‌شد و سطر به‌سطر از جلوی چشمانم می‌گذشت. گفتم: «شاید خطی را اشتباه خواندم»، برگشتم و دوباره دیدم. برای سومین بار که خواندم، دیدم نه؛ دارم درست می‌بینم، نوشته: «نماز و روزه‌های عمر تکلیفم را قضا کنید.» هشتادویک سال از بلوغش گذشته بود. او که از همان نوجوانی و سال‌ها قبل از بلوغ، نماز برایش معنی و مفهوم دیگری داشت. همیشه می‌گفت: «نماز، خَمریست خوشگوار، لذیذترین لذت‌هاست، در عالم وجود، مانندی ندارد.» کسی را یارای ادای نمازش هست؟! (این بهشت، آن بهشت، ص٩٣-٩۴؛ بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت)📚 💠 Sapp.ir/aflakian_ir 💠 eitaa.com/aflakian_ir
... کوتاه‌نوشته‌ای از سیره و سبک زندگانی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: چند روزی بود که مرتب در مورد مرگ صحبت می‌کرد. آن روز هم وقتی می‌خواست به اتاق خودش برود، رو به مادرم کرد و گفت: «می‌شنوی؟» مادرم گفت: «بله.» _ فلان‌آقا را در فومن می‌شناختی؟ _ بله. _ یادش به خیر، همیشه این شعر را می‌خواند: «یاران و برادران، مرا یاد کنید رفتم سفری که آمدن نیست مرا» بعد دوباره پرسید: «شنیدی؟» مادرم جواب داد: «بله! شنیدم.» آقا لبخندی زد و رفت. آن روز نه معنی حرف‌هایش را فهمیدم و نه علت خواندن آن شعر را. تا سه روز بعد که برایم معنی شد. آن جمله‌ها، آخرین کلامش با مادرم بود. 📚 (این بهشت، آن بهشت، ص٨۶؛ بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت) 💠 Sapp.ir/aflakian_ir 💠 eitaa.com/aflakian_ir
... 🔹فکر می‌کردم سالخورده‌تر که شود، از عبادتش کم می‌شود. مقداری استراحت خواهد کرد.٩٠ ساله شد، اما عبادتش کم نشد که هیچ، انگار عاشق‌تر هم شده بود. 🔹اگر کار روزمره‌ای پیش می‌آمد، محال بود از عبادتش به‌خاطر آن کار بکاهد.از خوردن و خوابیدن می‌زد تا به عبادتش برسد.یکی‌دو ساعت پیش از فجر بیدار بود و به مناجات و استغفار مشغول می‌شد. 🔹تا صبحانه، به‌اختلاف فصل، حدود ۵ یا ۶ ساعت عبادت می‌کرد. نماز ظهر و عصر با تعقیباتش دو ساعت و نیم طول می‌کشید. سه ساعت و نیم هم وقتش صرف نماز مغرب و عشا، دعاها و نافله می‌شد. 🔹بعد از رحلتشان، حساب کردم، دیدم یازده ـ دوازده ساعت در روز به عبادت مشغول بود.به مطالعه‌اش، به تدریسش، به کارهای خانواده هم می‌رسید و از هیچ‌کدام بازنمی‌ماند. 🔹خوب که فکر می‌کردم، می‌دیدم بی‌راه نبود وقتی می‌گفت: «در طول شبانه‌روز، وقت کم دارم.» (این بهشت، آن بهشت، ص۶١و۶٢؛ بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت) 💠 Sapp.ir/aflakian_ir 💠 eitaa.com/aflakian_ir
هدایت شده از افلاکیان خاک نشین
... کوتاه‌نوشته‌ای از سیره و سبک زندگانی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: هر دو، شاگرد محضر آیت‌الله قاضی (رحمه‌الله) بودند؛ بعد از چندین سال همدیگر را می‌دیدند. مطمئن بودم بعد از این‌همه سال با هم حرف‌ها دارند، ضبط و میکروفونی را آماده کرده بودم تا حرف‌هایشان را ضبط کنم. هم را بغل کردند، چشمان خیسشان، دوری و دلتنگی را نشان می‌داد. روبه‌روی هم که نشستند، احوالپرسی مختصری کردند و ساکت شدند. منتظر ماندم، اما حرفی ردوبدل نشد. بعد از ساعتی، دیدارشان تمام شد. ایشان از منزل رفتند. نفهمیدم چه خبر است؟! با تعجب پرسیدم: «چرا ایشان حرفی نزد؟ چرا شما چیزی نگفتید؟» گفت: «ما حرف‌هایمان را زدیم، همه حرف‌هایمان را، گفتیم و شنیدیم؛ اما با سکوت...» (این بهشت، آن بهشت، ص۵۴و۵۵؛ بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت) 💠 Sapp.ir/aflakian_ir 💠 eitaa.com/aflakian_ir
هدایت شده از افلاکیان خاک نشین
... 🔹فکر می‌کردم سالخورده‌تر که شود، از عبادتش کم می‌شود. مقداری استراحت خواهد کرد.٩٠ ساله شد، اما عبادتش کم نشد که هیچ، انگار عاشق‌تر هم شده بود. 🔹اگر کار روزمره‌ای پیش می‌آمد، محال بود از عبادتش به‌خاطر آن کار بکاهد.از خوردن و خوابیدن می‌زد تا به عبادتش برسد.یکی‌دو ساعت پیش از فجر بیدار بود و به مناجات و استغفار مشغول می‌شد. 🔹تا صبحانه، به‌اختلاف فصل، حدود ۵ یا ۶ ساعت عبادت می‌کرد. نماز ظهر و عصر با تعقیباتش دو ساعت و نیم طول می‌کشید. سه ساعت و نیم هم وقتش صرف نماز مغرب و عشا، دعاها و نافله می‌شد. 🔹بعد از رحلتشان، حساب کردم، دیدم یازده ـ دوازده ساعت در روز به عبادت مشغول بود.به مطالعه‌اش، به تدریسش، به کارهای خانواده هم می‌رسید و از هیچ‌کدام بازنمی‌ماند. 🔹خوب که فکر می‌کردم، می‌دیدم بی‌راه نبود وقتی می‌گفت: «در طول شبانه‌روز، وقت کم دارم.» (این بهشت، آن بهشت، ص۶١و۶٢؛ بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت) 💠 Sapp.ir/aflakian_ir 💠 eitaa.com/aflakian_ir
... کوتاه‌نوشته‌ای از سیره و سبک زندگانی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: همراه آقا می‌رفتیم درس. چشمم افتاد به نعلین‌شان. قسمتی از کفه‌اش جدا شده بود. می‌دانستم خودشان وقت نمی‌کنند. اهل زحمت‌دادن به دیگران هم نبودند؛ حتی به من که سال‌ها در کنارشان بودم. بعد از درس، به آقا گفتم: «کف نعلینتون جدا شده، اگه اجازه بدید، بدم درستش کنن.» آقا سرش را به‌طرف من چرخاند. با لبخند گفت: «خودم را هم بلدی درست کنی؟» همیشه وقتی شوخی می‌کردند، می‌خندیدم. این‌بار هم مثل همیشه؛ ولی یک‌دفعه دلم هُری پایین ریخت: «او با این‌همه عبادت و بندگی، هنوز هم به‌فکر درست‌کردن خودش است، اما من...». (در خانه اگر کس است، ص١۶؛ بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان معظم‌له) 🆔 @Najmolhoda_ir
... 🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله قدس‌سره: ▫️آمده بود و با اصرار می‌گفت: «آقا، دستورالعمل بدهید!» ▪️پاسخی نشنید. ▫️باز تکرار کرد: «به من یک دستورالعملی بدهید!» ▪️آقا با تندی گفت: «دستورالعمل؟! دستورالعمل؟! دستورالعمل که چیزی نیست؛ کو عمل‌کننده آقا؟!» ▫️مرد، باز خواسته‌اش را تکرار کرد. ▪️این‌بار آقا گفت: «یک حرفی به شما می‌زنم که اگر هزار سال هم بگردید، همین است؛ و غیر از این نیست: بروید و گناه نکنید!» 📚 به شیوه باران، ص٢١ 🆔 @Aflakian_ir
🌀خاطرای کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌ الله بهجت: 🔰یک بنده‌خدایی از استادهای حوزه آمد و پرسید: 🔰شما در دیدارهای‌تان با امام‌عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف، سؤال‌های علمی‌ هم می‌پرسید؟ 🌀 [آیت‌الله بهجت قدس‌سره] جواب داد: 🔰 ما از اساتیدمان هم سؤال نکردیم! آنها خودشان می‌دانستند سؤال ما چیست و جواب را می‌دادند. 📚 رد پای سپید، ص۵۵ ✅ افلاکیان خاک نشین: https://eitaa.com/joinchat/2755330048Cb7c070550d
... 🌀 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: 🔰 روز خاکسپاری درست چند دقیقه قبل از اینکه کار تمام شود، دست‌به‌دست پرچمی آوردند. 🔰 گفتند: «پرچم گنبد حضرت عباس علیه‌السلام است.» 🔰 گذاشتیم روی پیکر و لحد را چیدیم.یادم افتاد هر وقت کسی می‌گفت: «دارم می‌روم کربلا...»، آقا پولی می‌داد و سفارش می‌کرد توی حرم حضرت عباس علیه‌السلام از طرفش زیارتی بخوانند. 🔰 جواب آن زیارت‌ها، به‌موقع رسیده بود. 📚 به شیوه باران، ص٧٢ ‌✅ افلاکیان خاک نشین: https://eitaa.com/joinchat/2755330048Cb7c070550d
🌀خاطره‌ای کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت (ره): 🔸صبح جمعه، وقتی مجلس روضه در خانه برگزار می‌شد، همان جلوی در می‌نشست و هر کس وارد می‌شد جلوی پای او می‌ایستاد و با خوش‌رویی از او استقبال می‌کرد؛ فرقی نداشت چه کسی باشد. 🔸یک روز جمعه، در بین روضه در باز شد،آقا برخاست و دست بر سینه احترام گذاشت. 🔸نگاه که کردم کسی را ندیدم!تعجب کردم! 🔻آقا که نشست تازه متوجه شدم، وارد شده بود که به نظر بیش از ده سال نداشت. 📚 این بهشت، آن بهشت، ص۵٧ ✅افلاکیان خاک نشین: https://eitaa.com/joinchat/2755330048Cb7c070550d
... 🌀 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: 🔰 آمده بودند و از او «استاد» می‌خواستند و می‌گفتند: «طی این مرحله بی‌همرهیِ خضر نمی‌شود؛ استادی به ما معرفی کنید.» 🔰 گفت: «استاد شما، معلومات شماست. به آنچه یقین دارید، عمل کنید؛ هرجا یقین ندارید، توقف کنید تا برای‌تان روشن شود.» بعد هم حدیث رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم را گواه آورد که: «مَنْ عَمِلَ بِمٰا عَلِمَ، وَرَّثَهُ اللهُ عِلْمَ مَا لَمْ‌یَعْلَمْ.» 📚 به شیوه باران، ص۴١ ✅افلاکیان خاک نشین: https://eitaa.com/joinchat/2755330048Cb7c070550d
🌀خاطره‌ای کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت (ره): 🔸صبح جمعه، وقتی مجلس روضه در خانه برگزار می‌شد، همان جلوی در می‌نشست و هر کس وارد می‌شد جلوی پای او می‌ایستاد و با خوش‌رویی از او استقبال می‌کرد؛ فرقی نداشت چه کسی باشد. 🔸یک روز جمعه، در بین روضه در باز شد،آقا برخاست و دست بر سینه احترام گذاشت. 🔸نگاه که کردم کسی را ندیدم!تعجب کردم! 🔻آقا که نشست تازه متوجه شدم، وارد شده بود که به نظر بیش از ده سال نداشت. 📚 این بهشت، آن بهشت، ص۵٧ ✅افلاکیان خاک نشین: https://eitaa.com/joinchat/2755330048Cb7c070550d