eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
670 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻... {خادمان کانال🌱} @valeh_135 @yazahra_83 @Montaghem_soleymani_82 شرایط تبادل و کپی↯ @shorot_13 حرفهاتون⇦ @Afsaranadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 ‌ 🌹سوࢪیہ‌ڪہ‌میرفت‌،همیشہ‌ساڪ‌ و‌ ‌سفࢪ‌‌ ࢪو‌ همسࢪش‌مےبست. تو‌آخࢪین‌سفࢪ‌بہ‌همسࢪش‌گفتہ‌بود‌ڪہ‌ساڪ‌ࢪو ایندفعہ‌خودش‌میخواد‌ببندھ ساڪ‌رو‌سبڪ‌بستہ‌بود‌وحتے‌قࢪصهـایۍ‌ رو ڪہ بخاطࢪ دندون‌دࢪدش‌همیشہ‌همࢪاھ‌داشت‌تو‌ساڪ‌ نذاشتہ‌بود. میگفت:پࢪسیدم:قࢪصهـا‌رو نمیبࢪ؎؟ گفت:ایندفعہ‌لازم‌نداࢪم-! شہید‌محمودࢪضا‌بیضائے🕊 🌴@afsaranjangnarm_313🌴
📜 ‌ گفت خالڪوبۍ هام پاك میشہ! اینقدࢪ یا زهرا گفت هـم ⁴ تا تیر بھ پہلوش خوࢪد و هم ⁴ سال گمنام بود🙂💔•• 🕊 🌴@afsaranjangnarm_313🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜 🌹مادرت می‌گفت: یک هفته قبل شهادت، شب از لای در دیدم سر سجاده داره گریه می‌کنه و با امام زمان حرف می‌زنه ... 🌿چی گفتی که دل امام زمان رو بردی؟ سفارش مارو هم می‌کنی ؟... "شهید💔جهادمغنیه🕊" @afsaranjangnarm_313🌴
سلام‌بہ‌دوستان‌جنگ‌نࢪمے ... چہ‌جدیدا‌و‌چہ‌قدیمے‌‌هاے‌عزیزتࢪ‌از‌جان🌺🌺 هشتگ‌هامون😌 بخش آموزش پیکس آرت ،ادیت و....با رمان هامون↯ https://eitaa.com/afsaranjangnarm_313/3420 لینک قسمت اول رمان👀 https://eitaa.com/afsaranjangnarm_313/7099 لینک قسمت اول رمان👀 برای دیدن محتوا هرهشتگ کلیک کنید↻
📜 🌹یک هفته قبل از اینکه به سوریه بره،خواب شهادتش رو دیده بود و یک هفته بعد از رفتن به سوریه هم شهید شد... شب آخر جوراب‌های همرزمانش رو می‌شسته،همرزمش به مجید میگه:مجید حیف تو نیست با این اعتقادات و اخلاق و رفتار،که خالکوبی روی دستته؟!❓ مجید هم جواب میده: تا فردا این خالکوبی یا خاک میشه و یا اینکه پاک میشه... و فردای اون روز داداش مجید محله یافت آباد شهید شد و برای همیشه رفت. 🔖راوی: خواهر محترم شهید "شهید💔مجید قربانخانی🕊" 🌴@afsaranjangnarm_313🌴
📻| 🌹آقامحمد اینجا نشسته بود،من اونجا پایین پای آقا رسول نشسته بودم.دیدم به نشانه ی احترام انگار یهو ایستاد. گفتم:چه خبره؟ گفت:باباے آقا رسول اومدن❗️ شروع کرد با آقای خلیلی صحبت کردن اصرار به آقای خلیلی که ،تا اینجااومدے،دم غروب،ماه مبارکه ،کنارآقا رسولم هست دعا کن من شهید شم پدر شهید خلیلی مصرانه میگفت: ان شاء الله عاقبتت بخیر شی. محمد می گفت:نه اینا چیزا به دردم نمیخوره،این دعاها به دردم نمیخوره😔شما دعا کن من شهید شم. آنقدر پیگیری کرد که ایشون گفت: ان شاء الله ،ان شاء الله عاقبتت شهادت. آنقدر اون روز ذوق کرده بود.می گفت:روزے این ماهمو گرفتم.پدر شهید خلیلی برام دعا کرد شهید شم. هرچی هم گرفت از این اصرارش گرفت.آدم مصری بود "شهید💔محمدرضادهقان🕊" 🌴@afsaranjangnarm_313🌴
📜 برعکس تولد ۳فرزند دیگرم که همه با سروصدا تبریک می‎گفتند بعد از دیدنِ زینب همه گوشه چشمشان‌ تر می‎شود... بغلش می‌کنم و آرام وصیت ‎نامه محمد را که دیگر حفظ شده ‎ام در گوشش زمزمه می‌کنم از طرف من رویِ فرزندانم را ببوس و به فرزند چهارم بگو این سختی ها آسایشی به همراه خواهد داشت و دلتنگ بابا نباشد زینب آرام می‎خوابد و من به عکس محمد رویِ دیوار نگاه می‌کنم... "شهید💔محمدبلباسی🕊" 🌴@afsaranjangnarm_313🌴
🎞 همرزم‌شهید‌بابک‌نوری🌹 به‌نقل‌از‌فرمانده‌گردان: نصف‌شب‌بابک‌فرماندرو‌از‌خواب‌ بیدار‌میکنه‌میگه‌من‌شهید‌میشم،🌱 به‌خانوادم‌بگو‌حلالم‌کنن✨ فرمانده‌میگه‌حرف‌الکی‌نزن‌برو‌بذار‌ بخوابیم... میخوابه‌و‌خواب‌میبینه‌بابک‌شهید‌شده‌ از‌خواب‌می‌پره‌پیش‌خودش‌میگه‌نکنه‌فردا‌ بابک‌شهید‌بشه🌷 نقشه‌میکشه‌که‌صبح‌به‌راننده‌پشتیبان‌ بگه‌که‌با‌یه‌بهونه‌ای‌بابک‌و‌ببره‌عقب و‌یه‌جایی‌جاش‌بذاره❗️ دوباره‌میخوابه‌صبح‌از‌خواب‌بیدارش‌ میکنن‌و‌میگن باید‌آتیش‌بریزیم‌رو‌سر‌دشمن... وتو‌اون‌شلوغی‌نقشش‌یادش‌میره‌ چند‌ساعت‌بعد‌بچه‌ها‌ شهیدمیشن‌🕊فرمانده‌تازه‌یاد‌حرفای‌بابک‌و‌خوابش‌و نقشش‌میوفته🦋 💛 🌴 @afsaranjangnarm_313 🌴
📜 🌹 توی فرودگاه دور و بر حاجی شلوغ بود . با همه رو بوسی و احوالپرسی میکرد. نگران شدم!قبل اینکه برسیم پای هواپیما،همراه شدیم. توی اتوبوس هر دو از یک میله گرفتیم. 🌹دستش را فشار دادم و گفتم :«حاجی! مواظب باش، یه وقت خدایی نکرده یکی چاقویی داره، اتفاقی می‌افته برات...» گفت:«این مردم خیلی عزیز هستن» بعد با لحن شوخی گفت: «تو که از شهادت نمیترسیدی!» 🌹قیافه حق به جانب گرفتم و گفتم : «حاجی من نگفتم از شهادت میترسم !» صد تا مثل من فدای شما بشه. شما الان امید بچه یتیم ها هستید .شما الان امید بچه‌های مظلوم عراق و ..هستید.» خندید و گفت: «نه، گاهی اوقات شهادت تاثیرش از موندن بیشتره.» 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز 🌴 @afsaranjangnarm_313 🌴
8.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📜 🌹بعد از آنکه محسن وارد سپاه شد، عصر ها به کتابفروشی می آمد و پولی را که از این کار به دست می آورد برای اردوهای جهادی کنار می گذاشت. 🌹رشته ی تحصیلی محسن برق ساختمان بود و کار برق کشی هم انجام می داد، پول دست مزدش را در قُلکی که برای این کار کنار گذاشته بود، جمع می کرد و هر دفعه که به اردوی جهادی می رفتیم، سه، چهار میلیونی که جمع کرده بود را خرج اردو می کرد. 🌴@afsaranjangnarm_313🌴
¦↬🕊🔗 📜 •. سوࢪیہ‌‌بودوخیلےدلتنگش‌بودم.. بهش‌گفتم: ڪاش‌ڪاࢪے‌ڪنےڪہ‌‌فقط‌ یڪےدو ࢪوز بࢪگࢪدے... باخنده‌گفت: داࢪم‌میام‌پیشت‌خانم✋🏽 گفتم: ولـےمن‌داࢪم‌جدےمیگم..'! گفت: منم‌جد‌ےگفتم! داࢪم‌میام ‌پیشت‌خانم! حالا‌یا‌باپاےخودم‌‌یا‌ࢪو‌ےدست‌مࢪدم'!:)) حࢪفش‌دࢪست‌بود، ࢪوےدست‌مࢪدم‌اومد...ツ •|شهید‌💔حسین‌هࢪیࢪے🕊|• 🌴@afsaranjangnarm_313🌴
✒️📄 ¦↫ •. بچـھ‌کـھ‌بودفلج‌شد نذرحضـرت‌زینب.س.کردمش.. نذرقبول‌شدورضاخوب‌شد ؛ خوبِ‌خـوب...🚶🏿‍♂ اونقدرخوب‌کـھ‌مھرنوکری‌عمـھ‌ی‌سادات روی‌قلبش‌حڪ‌شد :)🌱 عاقبت‌هم‌فدائـےبـےبـےزینب‌شد🙂♥ " • 🌴@afsaranjangnarm_313🌴