eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
668 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻... {خادمان کانال🌱} @valeh_135 @yazahra_83 @Montaghem_soleymani_82 شرایط تبادل و کپی↯ @shorot_13 حرفهاتون⇦ @Afsaranadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
🌹 #بسم_رب_العشق ❤️ #برای_همیشه 🌹 #قسمت‌نوزدهم داخل فرودگاه شدیم،چشم چرخوندم تا بابا رو پیدا کنم
🌹 ❤️ 🌹 مژگان درو باز کرد و با کمی مکث اومد جلوتر پسر عمو جلوتر بود با لبخندی که تمام دندوناش معلوم بود گفت: _سلااام پسر عمو،خسته نباشید بیچاره پسر عمو سرش رو به پایین ترین حالت ممکن انداخت و خیلی سرد گفت: _سلام،میشه برید کنار بقیه معطلن مژگان با قیافه وا رفته ای رفت کنار. پسر عمو به بابا تعارف کردو اول اون رفت روبه مژگان گفت: _سلام عمو جون _سلام عمو سمیه در گوشم گفت: _اصلا حوصلش رو ندارم با سر حرفشو تایید کردم که پسر عمو فکر کنم حرفشو شنید که گفت: _غیبت ممنوع گفتم: +حواسم نبود ببخشید سمیه گفت: _من گفتم،چرا تو معذرت خواهی می کنی؟ پسر عمو رفت داخل و گفت: _بیاید تو دیگه دوساعته بیرون وایسادیم بعدشم چرا از من معذرت خواهی می کنید رفتیم داخل خونه چشم گردوندم ببینم کیا اومدن و در چه حالن که دستمو یه نفر از پشت کشید. برگشتم دیدم مژگانه +بله؟ به سر تا پام نگاهی انداخت و با پوز خند گفت: _تا دوروز پیش این ریختی نبودی؟چی شد یهو؟ +الان برای شما باید توضیح بدم؟ _من که می دونم چرا این ریختی شدی میخوای خودتو تو دل بعضیا جا کنی ولی عمرا بزارم اینو گفت و رفت من اصلا نمی فهمیدم منظورش چیه گفتم بیخیال رفتم سمت بقیه سلام کردم. دیدم عمو منصور هم اومده اون دفعه که ندیدمش نمی دونستم اخلاقش مثه مژگان و خانومشه یانه،کنار بابا نشسته بود رفتم سمتشون +سلام عمو دستشو اورد جلو با خوش رویی گفت: _سلام عمو جون خوبی؟چشمت روشن +ممنون _اون دفعه که قسمت نشد ببینمت +شرمنده سرم درد می کرد خوابیدم _اره وقتی اومدم فهمیدم که متوجه شدی بابات سرطان داره حالت بد بود بابا گفت: _بیا بشین دخترم +نه دیگه من برم کمک زن عمو آش بریزیم _برو دخترم رفتم سمت زن عمو که مژگان و مامانشم وایساده بودن پای دیگ. سلام کردم مامان مژگان با سر جوابمو داد و زن عمو با لبخند گفت: _سلام دخترم،چشمت روشن +کمک نمی خواید؟ مژگان گفت: _ماهستیم دیگه مگه نمی بینی تو برو زن عمو نگاهی به دورو بر انداخت و گفت: _نه قربونت برم برو ببین سمیه کجا رفت بهش بگو پیاز داغ بیاره +باشه فکر کنم زن عمو هم می دونست تحت هیچ شرایطی مژگان ساکت نمیشه😐 رفتم سمت ساختمون که دیدم پسر عمو از اسانسور اومد بیرون +سمیه رو ندیدین؟ _نه من طبقه بالا بودم +باشه ممنون رفتم بالا آخه این دختره کجا موند یهو درباز بود رفتم دیدم سمیه نشسته رو مبل +وا سمیه برا چی اینجا نشستی مامانت منتظره پیاز داغه ها _بیا ببر ایناهاش ظرف و از دستش گرفتم و گفتم: +خوبی؟چرا رنگت پریده؟ _هیچی خوبم استرس گرفتم +وا برا چی؟ _خاله زنگ زد +خب یه نگاهی به من انداخت و گفت: _فردا شب میان +خواستگاری،آره؟😁 _اوهوم +خب پاشو چرا اینجا نشستی پاشو استرس چیه دیگه تو که خودتم راضی هستی _من؟کی گفته من راضیم؟🙄 +باشه خانم ناراضی حالا میبینیم پاشو بریم پایین دستشو گرفتم و باهم رفتیم پایین..... ✍🏻 و کپی بدون ذکر نام نویسنده ممنوع🚫 🌹 @afsaranjangnarm_313 🌹
دوهفته ای میشد که مشغول به کار شده بودم و امور مالی شرکت رو انجام میدادم.در این بین متوجه ورود پول هایی شدم که هربار از یک حساب بود و مبلغ نسبتا هنگفتی داشت.نکته عجیب دیگه این بود که این پول مربوط ب هیچکدوم از محصولات شرکت نبود و همین من رو ترغیب میکرد تا بدونم این پول از کجا و برای چ بابتی ب حساب شرکت وارد میشه. فکر میکردم با نزدیک شدن ب کارمندان قدیمی تر شرکت درمورد این پول ها چیزی بفهمم؛اما فایده نداشت. در اخر تصمیم گرفتم تا به رییس شرکت ورود این حجم از پول رو گزارش بدم. -سلام رییس +سلام بنوعا بیا داخل بامن کاری داشتی بنوعا؟ روی صندلی نشستم و شروع کردم: -امممم....خب...راستش ....من حسابدار شرکتم و خب به حساب ها و مبلغ های ورودی و خروجی دسترسی دارم +خب؟؟ -چند وقتی من متوجه ورود مبلغ هایی شدم به حساب شرکت که مربوط ب فروش هیچکدوم از محصولاتمون نیست یا اگر هم مربوطه من نمیدونم برای کدوم محصول میخواستم بپرسم.... +میخواستی بپرسی این پولا واسه چیه واسه کیه درسته؟ سرم رو به معنی تایید تکون دادم _تو کاری به این کارا نداشته باش توقع نداری تورو در جریان ریز و درشت کارام بزارم که؟ -نه من عذر می خوام فقط خواستم.. +باشه برو اینو میزارم به حساب تازه وارد بودنت ،سرت به کار خودت باشه و هر هفته گزارش حسابا رو برا خودم بیار... -بله چشم بلند شدم و به سمت اتاق خودم راه افتادم.. ✍🏻نویسنده: و کپی تا اعلام نویسنده و پایان رمان ممنوع🚫 @afsaranjangnarm_313📍