🌹 #بسم_رب_العشق
❤️ #برای_همیشه
🌹 #قسمتچهلوچهارم
کم کم علائم سرما خوردگی داشت خودش رو نشون میداد و منم نمیتونستم هیچ کاری بکنم
روی تخت دراز کشیده بودم صدای پیام گوشیم اومد
دستمو دراز کردم و برداشتم سمیه بود پیام و باز کردم
💬_سلام آتنا جونم،نمیای دیدن دختر عموت؟ از زیارت اومدم ها😁
💬+سلام سمیه جونم دیروز که میدونی نتونستم امروز که...🤒🤧
💬_عه تو هم سرما خوردی؟
💬+مگه دیگه کی سرما خورده؟
💬_داداشم
به پنج دقیقه نرسید که سمیه زنگ در رو زد
رفتم سمت در و باز کردم
+سلااام عروس خانوممم
_اوه صدا رو😂سلام عزیزم
+اوا چرا میخندی سمیه؟
رفتیم روی مبل نشستیم سمیه گفت:
_چی شد سرما خوردی؟
+رفتم تو باکلن دیشب
_آخه وسط زمستون جفتتون دیوونه اید
+جفتمون؟
_😂😂😂😂
+خوبی سمیه؟چرا می خندی خب؟
_هیچی آخه یه نفر دیگم دیشب رفته تو حیاط سرما خورده
+داداشت و میگی
_اوهوم
اصلا حال نداشتم روی مبل دراز کشیدم
_وایسا یه قرص بخور بعد بخواب
+گشتم نداشتیم سرما خوردگی
_خب وایسا زنگ بزنم امیر علی قرصای خودشو بیاره
+باشه
_چی بشه امشب
+یعنی چی ؟
_مراسم خواستگاری که عروس و داماد سرما خوردن
+عه مسخره ،خب یه شب دیگه بیاین
_نه بزار بیایم خاطره بشه
+چی دقیقا خاطره بشه؟
_سرماخوردگیتون
دستم و بردم بالا و گفتم
+خدایا همه رو شفا بده مخصوصا اونایی که شوهرشون خبر نداره زنشون مغزش داغونه
_باشه اتنا خانوم نوبت منم میرسه
رقت سراغ گوشیش گوشیو گذاشت کنار گوشش و شروع کرد به صحبت
منم چشمام بسته شدو خوابیدم
وقتی بیدار شدم دیدم همه جا مرتبه و بوی سوپ میاد پاشدم نشستم
_عروس خانوم بیدار نمیشی؟
+چییی؟
سمیه از تو آشپزخونه با کاسه اومد بیرون
_هیییی... بیدار شدی؟
+آره.خب
به سمیه گفتم
+عروس خانوم به من بودی؟
_هاااا...نهههه راستی میگم امیر علی که برات قرصا رو اورده بود
به زور می گفت بیدارت کنم که ببریمت یمارستان
هرچی بهش گفتم خوابه گوش نمی کرد
بهش میگم اگه راس میگی اوضاع خودت بدتره هنوز نرفتی دکتر
راستی باباتم زنگ زد
همون طور که سوپ و می خوردم گفتم
+عه چی گفت؟
_بهش گفتم سرما خوردی حالتو پرسید گفت اگه حالت خیلی بده بیاد گفتم نه
+آها
#ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم :
#نفیسه و #نگار
کپی بدون ذکر نام نویسنده ممنوع🚫
🌹@asfaranjangnarm_313🌹