eitaa logo
مسیر سعادت⁦🏝️⁩
2.3هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
3.9هزار ویدیو
53 فایل
🌹نابْ تَرینْ نُکاتِ زندگیِ شهدا و علما ❣فضایی صَمیمی و دُورْ از قیلُ و قالِ دُنیا❣ 🌷کشکول 💗حرف دل 👌 #کوتاه_کاربردی_جذاب_خاص 🍃بعد خواندن مطالب خودتان قضاوت کنید. 💌دوستانتان را به این بزم زیبا دعوت کنید. ارتباط با ادمین: @darabi_mohammdebrahim
مشاهده در ایتا
دانلود
3.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلتنگی‌ دختر شهید امنیت موقع یاد گرفتن کلمه «بابا»‌ در کلاس درس حلما کرم پور فرزند شهید فراجا پرویز کرم پور بغضش قلبمو به درد اورد 💔
-میگفت.. همیشه‌عکس‌یه‌شهید‌تویِ‌اتاقتون داشته‌باشید.. ❓پرسیدم‌چرا؟! گفت‌: اینا‌چشماشون‌معجزه‌میکنه! هروقت‌خواستیدگناه‌کنید‌فقط‌کافیه نگاهتون‌بهش‌بخوره..🙃 [شهیدسعید‌کمالی] ‌‌
‏سراغ‌قبرِشهیدهایی‌که‌زیاد زائرندارندبروید! آن‌هاچیزهایی‌که‌می‌خواهند به‌صدنفربدهندرابه‌یک‌نفرمی‌دهند... ‌‌-----------------------------
کالای ایرانی در دستان نواب 🔻جالب است شخصیت نواب صفوی را همگی به چهره مبارز سیاسی میشناسند 🔻 اما به نظر می‌رسد او نیاز اسلام و ایران را وسیعتر درک کرده بود، به همین جهت در کنار فعالیت های سیاسی فعالیت های تبلیغی اقتصادی را هم مورد توجه جدی قرار داده بود. 🔻 تا جایی که برای استحکام و قوت بخشی به اقتصاد داخلی و تقویت استقلال اقتصادی کشور اقدام به تبلیغ کالای ایرانی در مسجد می‌نمود. 🔻 عکس معروفی از ایشان موجود است که در مسجد فخریه پشت میکروفون مسجد ایستاده و چراغ نفتی که کار دست صنعتگران ایرانی است را رو به جمعیت گرفته و اقدام به معرفی آن کرده است و احتمالا در باب فواید مصرف تولیدات داخلی سخنرانی مفصلی ایراد کرده است. ✅ باشد که پیرو راهشان باشیم...
بخشے از وصیت نامہ شهید احـمـد مـحـمـد مَـشـلـب: "خدا طُ را کمک کند اےامام زمان! مـا انـتـظـارِ او را نـمـے ڪشـیـم؛ او انـتظار مـا را مے کشد و وقتے خودمان را درست کنیم واصلاح کنیم بعد ساعاتے ظهور می کند."🥀 •••━━━━━━━━━
شده هر راهی رو امتحان کنی ولی هنوز حاجتتو نگرفته باشی؟ این عکس رو ذخیره کن و دستور العملش رو انجام بده! ان شاالله بزودی حاجتتو میگیری.
❗️نه نان خواستند و نه نام... 🌷 درود می‌فرستیم به روان پاک شهدایی که بدون ریا و خودنمایی، و بی منت، برای حفظ اسلام و این سرزمین و برای حفظ امنیت ما جنگیدند... 👌 نه معرفت اینها قیمت دارد❗️ 😔 نه بی‌معرفتی یک عده، تمامی...❗️ 🌷 روحشان شاد و یادشان گرامی باد🌷 🆔 @afzayeshetelaat
🤔🙄خیره شده بود به آسمان حسابی رفته بود توی لاک خودش بهش گفتم چی شده محمد؟❓ 😢انگار که بغض کرده باشد گفت: بالاخره نفهمیدم «اِرباً ارباً» یعنی چه؟ می‌گویند آدم مثل گوشت کوبیده می شود !😢 ☝️یا باید بعد از عملیات کربلای ۵ بروم کتاب بخوانم یا همینجا توی خط، بهش برسم !☝️ 😔 وقتی خواستند دفنش کنند دیدم جواب سوالش را گرفته..... با گلوله توپی که خورده بود روی سنگرش.....!😭 🆔 @afzayeshetelaat
🌚 شبِ [عملیات] کربلای پنج پلاکش رو کند و پرت کرد تو کانال پرورش ماهی.  گفت: چه کار داری میکنی؟ چرا پلاکت رو میکنی؟ الان تیر میخوری، مفقود میشی.❗️ گفت: «فلانی من هر چی فکر میکنم امشب تو شلمچه ما تیر میخوریم؛ با این آتیشی که از سمت دژ میاد دخل ما اومده. من یه لحظه به ذهنم گذشت اگه من شهید بشم جنازه‌ی ما که بیاد مثلاً جلوی فلان دانشگاه عجب تشییعی میشه! به دلم رجوع کردم دیدم قبل از لقاء خدا و دیدار خدا، شهوت_شهادت دارم. میخوام با کندن این پلاک، با نیامدنِ جنازه یقین کنم که جنازه‌ای نمیاد که تشییع بشه که جمعیتی بیاد و این شهوت رو بخشکونم.» ❗️تیر خورد و مفقود شد... [واقعاً] مفقود شد؟ اگه مفقود شد چرا خاطره‌هاش گفته میشه؟ (باید دید) چی برا خدا بود و تو اَبَر کامپیوتر خدا گم شد؟ خدا یه زیر خاکی‌هایی داره که نگه داشته روز قیامت رو کنه و بگه دیدید ملائک؟ 👌 ببینید این هم جَوون بوده. اونجا فتبارک الله أحسن الخالقین رو ثابت میکنه!👌 🎤 حاج حسین یکتا 🆔 @afzayeshetelaat
🌷 ما افسانه نیستیم....! دخترم در کلاس‌های تابستانی شهرک محل سکونت ما یعنی شهرک ارتش تهران شرکت می‌کرد. یک روز یک گل‌سینه هدیه گرفت که عکس شهیدی روی آن بود. آخر شب، گل سینه روی زمین افتاده بود. پایم رفت روی سوزن آن و حسابی خون آمد. بعد از پانسمان، گل‌سینه را برداشتم و باعصبانیت انداختم توی سطل زباله. آخر شب طبق روال هرشب سریال ترکیه‌ای را دیدم و خوابیدم. من اگر هر کار اشتباهی انجام دهم اما نمازم را سر وقت می‌خوانم. صبح حدود ساعت پنج بود. بعد از نماز صبح مشغول تسبیحات بودم که احساس کردم یک جوان روبروی من نشسته!! نفهمیدم خوابم یا بیدار، اما آن جوان که صورتش پیدا نبود به من گفت: ❌سریال‌هایی که می‌بینی افسانه است. اما ما افسانه نیستیم. ما با شما هستیم. باتعجب گفتم: شما کی هستی؟ گفت: تصویر من روی گل‌سینه بود که انداختی توی سطل. دویدم و رفتم داخل سطل را گشتم. تصویر یک شهید بود که زیر آن نوشته بود: خیلی برایم عجیب بود. به‌طور اتفاقی رفتم سر کمد کتابخانه. دیدم کتابی به نام سلام بر ابراهیم لابه‌لای کتاب‌ها است. کتابی در مورد همین شهید. مشغول مطالعه شدم. خیلی جالب بود. شوهرم را صدا زدم و پرسیدم که این کتاب کجا بوده؟ گفت: چند روز پیش توی اداره به ما هدیه دادند. هر دو جلد کتاب را آن روز خواندم. خیلی عالی بود. صبح روز بعد؛ بعد از نماز به بهشت زهرا رفتیم. ساعتی را در کنار مزار یادبود او بودم. 🦋حالا او حقیقت زندگیم شده. دیگر سراغ افسانه‌های ماهواره نمی‌روم. و نمازم نیز کاملاً تغییر کرده. 🆔 @afzayeshetelaat