#عقیق_شعر
چنان با بودنش این خاک غرق نور ایمان شد
که گویی شب به دست مهربان او چراغان شد
به روی هر لب آهی بود از غم ، از ستم ،از رنج.
یکایک آه ها با هم گره خوردند..... طوفان شد
چه طوفانی که از ریشه درخت ظلم را می کَند.
چه طوفانی : که از آن کاخ شاهنشاه ویران شد
یقین کردیم ما هر قدرتی جز عشق پوشالی است
پس از آنی که سعد آباد تسلیم جماران شد
دریغ آن پیرمرد مهربان از آن زمان که رفت
تمام حرفهایش در دل تاریخ پنهان شد
یکی دنیا به کامش مزه کرد و راه دیگر رفت
یکی جا زد میان راه . برگشت و پشیمان شد.
از آن روزی که ما از آرمانهایش گذر کردیم
خمینی در میان شهر ، تنها یک خیابان شد
دریغ آن پیرمرد مهربان با آنهمه اوصاف
فقط یک قاب عکس ساده بر میز مدیران شد
#امام_خمینی_رحمه_الله_علیه
#میلاد_حبیبی
🔹عقیق شعر
@aghighpoem