از نفس افتاد شب تا از قفس افتاد غم
بوی خون آورده او انگار از سوی حرم
میوزد از غزه صوت مادرِ محزونهای
او که میگوید: بُنَیَّ أنتَ مغروقٌ بِدم
#فیالبداهه
#ضاقَصَدری
هنوز بوی شیر میدهی جان دلم
بوی عطر آغوش مادرت را
کسی چه میدانست وقتی اولین قدم های مرمرینت را روی زمین سفت میگذاری، زمین روی سرت خراب شود؟
کسی چه میدانست وقتی به سمت آغوش مادر میدوی، مادر بیوفتد و تو سرگردان دنبال آغوش امنش بگردی؟
قرار بود بیشتر بماند برایت، بیشتر بخندی برایش!
پس این بوی خون که با بوی شیر، شیرینترت کرده چرا دست از سرت برنمیدارد؟
نکند فقط بوی خاک باران خورده این بوی زهم خون را از بین میبرد؟!
#ضاقَصَدری
بخند ای برادرِ کعبه!
اگرچه بر زمین افتادیم و زانوهایمان زخمی شد، اما باز هم به آغوش امن تو برمیگردیم که تیمارمان کنی.
هیهات، که برادرت کعبه در شکوه باشد و تو در غربت!
ننگ بر ما اگر پیشانی گنبدت ترک بردارد و سکوت کنیم!
ننگ بر ما که سینهات را بشکافند و قلبت را بدرند و ما در سینه نفس داشته باشیم!
برخیز و پرقدرتتر از قبل بمان، بایست و برای مجاهدانت دعا کن.
#ضاقَصَدری
هدایت شده از -فٰارِج⁴¹⁷!
-سید بیا و برگرد
تنها شدیم، تنها؛ سید بیا و برگرد
از کوهودشتوصحرا، سید بیا و برگرد
یکشب فقط رهاکن این دردهای ما را
از بین سوز و سرما، سید بیا و برگرد
خدمت بس است سید، امشب بخواب راحت
اما دوباره فردا، سید بیا و برگرد
آخر مگر چه دیدی در آسمان هشتم؟!
سخت است این معما. سید بیا و برگرد...
تو سوختی و رفتی، ما سوختیم و ماندیم
ما را نکن تماشا، سید بیا و برگرد
شاید تو را ببینیم، با آن نگاه گرمت
یک شب میان رویا، سید بیا و برگرد
امسال در محرم، بیتو چگونه خوانیم
إن کنتَ باکیاً را، سید بیا و برگرد..
زینب دوید مقتل، با قلب پاره پاره
گفت:«ای عزیزِ زهرا، سید بیا و برگرد.»
-غمانگیزترین خردادِ تاریخِ ایران
-۱۴۰۳/۰۳/۰۲
شعر از: زهرا رجبی ( #ضاقَصَدری )
فوروارد بفرمایید💔🚶♂