eitaa logo
احادیث الطلاب
6.7هزار دنبال‌کننده
17.4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
15 فایل
کپی برداری آزاد است ، حتی بدون اسم کانال ، فقط نقل حدیث از کتاب (احادیث الطلاب) با ذکر کتاب باشد مثلاً چنین نقل شود ،تحف العقول صفحه ۱۰۲ به نقل از کتاب آداب الطلاب‌ صفحه ۷۵ @ahadis_tollab کانال احادیث الطلاب آیدی مدیر @barkhordar99
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻نگفتم نیا؛ گرسنگی دارد! 🔹 در سن 14سالگی وارد اصفهان شده و در مدرسه صدر، گرفت و به درس و بحث مشغول می‌شود. 🔸شبی از شب‌های زمستان پدرش به دیدن او می‌آید و وقتی زندگی او را می‌بیند که نه فرش و و نه حتی چراغی برای روشن کردن حجره دارد با سخنانی سرزنش آمیز به او می‌گوید:‌ نگفتم نیا، و ... دارد. 🔹سید ناراحت شده و به طرف قبله می‌ایستد و زمان (عج)‌ را مورد خطاب قرار می‌دهد و با چشمانی اشک بار می‌گويد: آقا! عنایتی کنید تا نگویند شما ندارید! 🔸لحظاتی نمی‌گذرد که فردی درب مدرسه صدر را به صدا درمی‌آورد. وقتی خادم در را باز می‌کند، فرد ناشناس از او سراغ سیدابوالحسن را می‌گیرد و خادم، سید را فرا می‌خواند. 🔹سیدابوالحسن با سیدی روبه‌رو می‌شود که پس از دلجویی به او می‌دهد و می‌گوید: شمعی نیز در طاقچه حجره است،‌‌ آن را بردار و روشن کن تا نگویند شما آقا ندارید. 📚توجهات ولی‌عصر (عج) به علما و مراجع تقلید، ص۱۲۳ @ahadis_tollab کانال احادیث الطلاب
🔻او اهل نماز شب بود، اما من عذر می‌آوردم! 🎤: 🔸با مرتضی مطهری در فیضیه کنار هم حجره داشتیم. ‏‏آقای مطهری‏‏ شبها نماز شب می‌خواند. هی به من تأکید می‌کرد تو‏‎ ‎‏هم نماز بخوان. ولی من چون آنجا آب نبود و باید از پله‌ها پایین‏‎ ‎‏می‌آمدم و می‌رفتم تو رودخانه و خیلی زحمت داشت، .‏ 🔹‏‏یک شب که تو خوابیده بودم، گویا نيمه‌های شب، بین خواب‏‎ ‎‏و بیداری بودم دیدم در حجره باز شد. یک آدم بسیار وارد شد.‏‎ یک نامه روی دستش بود که نوشته بود: «علی منتظری، هذا برائة من النار». 🔸گفت: من از خدمت علیه‌السلام سفیرم. این امان‌نامه‌ را حضرت امیر برای تو نوشته است. گفتم: تو که هستی؟ گفت:‏‎ عثمان بن حنیف هستم. یک آفتابه آب دستش بود که به من داد و‏‎ ‎‏گفت: حسینعلی بلند شو، نماز شب بخوان. برایش که‏‎ ‎‏نمی‌توانم بروم پایین وضو بگیرم. 🔹گفت: برایت آب آورده‌ام. را‏‎ ‎‏گذاشت و رفت. چند دقیقه‌ای گذشت. دیدم مرتضی مطهری‏‏ وارد حجره شد. گفت: حسینعلی بلند شو، بخوان.‏‎ گفتم: تو می‌دانی که تو این تاریکی نمی‌توانم بروم رودخانه و وضو‏‎ ‎‏بگیرم. 🔸آب را گذاشت آنجا و گفت: برایت آب آورده‌ام، پاشو. تا این را‏‎ ‎‏گفت شدم. صدایش کردم و گفتم: شیخ مرتضی بیا تو. آمد و آن‏‎ ‎‏رویا و حالت خلسه‌ای که برایم اتفاق افتاده بود، گفتم. خیلی .‏‎ ‎‏ @ahadis_tollab کانال احادیث الطلاب