♻️ قضاوتی عادلانه که باعث عزل فرماندار شد .
زنی به نام « #سوده_همدانی » از شیعیان امام بود، در جنگ صفین برای تشجیع سربازان و فرزندان دلاورش، اشعار حماسی میخواند ، که سخت بر معاویه گران آمد و نام اورا ثبت کرد .
روزگار گذشت و امام علی علیه السلام به شهادت رسید، و فرماندار معاویه بُسر بن ارطاة ، بر شهر همدان مسلّط گشت و هرچه میخواست انجام میداد و کسی جرئت اعتراض یا مخالفت را نداشت .
سرانجام سوده ، سوار بر شتر به دربار معاویه در شام رفت و از قتل و غارت و فساد فرماندار به معاویه شکایت کرد.
معاویه او را شناخت و سرزنش کرد و گفت:
یاد داری که در جنگ صفّین چه میکردی؟
حال دستور میدهم تو را سوار بر شتری برهنه تحویل فرماندارم بدهند تا هرگونه دوست دارد ، با تو رفتار کند؟
سوده در حالی که اشک میریخت این اشعار را خواند:
صلّی اِلله علی جسم تضمّنه ، قبر فاصبح فیه العدلُ مدفوناً
قد حالف الحق لایبغی به بدلاً ، فصار بالحق والایمان مقروناً
«خدایا درود بر پیکر پاکی فرست که چون دفن شد #عدالت هم دفن شد،
و خدا سوگند خورده که همتائی برای او نیاورد و تنها او با حق و ایمان همراه بود»
معاویه با شگفتی پرسید : چه کسی را میگوئی؟ و این اشعار را پیرامون چه شخصی خواندی؟
سوده گفت:
💞 #علی_علیه_السلام را میگویم که #چون_رفت ، #عدالت_هم_برفت .
⬅️ معاویه ! فرماندار علی علیه السلام در همدان چند کیلو #گندم از من اضافه گرفت ، به کوفه رفتم وقتی رسیدم که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام برای نماز مغرب بپاخاسته بود تا مرا دید نشست و فرمود : حاجتی داری؟
ماجرا را شرح دادم و گفتم چند کیلو گندم مهم نیست، میترسم فرماندار تو به سوی تجاوز و رشوه خواری پیش رفته آبروی حکومت اسلامی خدشه دار شود.
امام علی علیه السلام با شنیدن سخنان من گریست و گفت:
خدایا تو گواهی که من آنها را برای ستم به مردم دعوت نکردم.
سپس قطعه پوستی گرفت و بر روی آن نوشت:
بِسْم اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم، قَد جائَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَوفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ، وَلا تَبخَسُوا النَّاسَ أَشْیائَهُم، وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها، (۱) ذالِکُم خَیرٌ لَکُمْ مَنْ یَقْبِضُهُ. وَالسَّلام
دلیل روشنی از طرف پروردگارتان برای شما آمده است؛ بنابراین، حقّ پیمانه و وزن را ادا کنید! و از اموال مردم چیزی نکاهید! و در روی زمین، بعد از آنکه (در پرتو ایمان و دعوت انبیاء) اصلاح شده است، فساد نکنید!
✅ سپس دستور داد که :
کارهای فرمانداری خود را برّرسی و جمع آوری کن، تو را #عزل کردم و به زودی #فرماندار_جدید خواهد آمد و همه چیز را از تو تحویل خواهد گرفت.
نامه را به من داد ، نه آن را بست و نه لاک و مهر کرد، بلافاصله پس از بازگشت من به «شهر همدان» فرماندار عزل و دیگری به جای او آمد.
#معاویه آن روز شکایت من از چند کیلو گندم اضافی بود، امّا امروز به تو شکایت کردم که فرماندار تو «بُسر بن ازطاة» #شراب میخورد ، #تجاوز میکند ، مال مردم را به #یغما میبرد ، #خون بی گناهان را میریزد ، و تو به جای اجرای عدالت و عزل فرماندار فساد گر، مرا تهدید به مرگ میکنی؟
و ادّعا داری که خلیفه مسلمین میباشی؟
معاویه در حالی که از عدالت حضرت علی علیه السلام و عشق و وفاداری پیروان او به #شگفت آمده بود گفت:
هر چه سوده میخواهد به او بدهید و او را با احترام به شهرش باز گردانید. (۲).
📚 منابع ؛
(۱) سوره اعراف، آیه ۸۵.
(۲) فصول المهمّة، ابن صباغ مالکی، ص ۱۲۹ - و سفینة البحار، ج۱، ص۶۷۱ - و عقدالفرید، ج۲، ص۱۰۲ - و اعلام النساء ج ۲ ص ۲۰۷، و فصول المائة ج ۵ ص ۵۶۵.
#قضاوتهای_حضرت_امیرالمؤمنین_علیه_السلام
احادیث الطلاب:
@ahadis_tollab
#کرامتی_از_ایت_الله_کوهستانی
🔆آقای براتعلی زابلستانی که از مداحان و #ذاکران مخلص اهل بیت است نقل کردند:
🔆 من #اغلب در مناسبت های مذهبی و ایام ولادت ائمه خدمت آقاجان#کوهستانی می رسیدم و محضر آقا مداحی میکردم،او نیز به شیوه مرثیه خوانی و مداحی من علاقهمند بود .
🔆 روز #نیمه_شعبان بود که برای مجلس عروسی به کوهستان رفتم چون موقع ظهر بود برای اقامه نماز به مسجد رفتم و آقاجان در حال خواندن نماز ظهر بود جمعیت مامومین نیز نسبتاً زیاد بود، چون می دانستم سجده و رکوع های آقاجان، #طولانی است، پیش خود گفتم خدا به داد این پیرمردها و من برسد.
🔆 در هر حال نماز ظهر را با آقا #اقتدا کردم و در این فکر بودم نماز عصر را فرادا بخوانم که #ناگهان آقا بدون اینکه متوجه ورود من شده باشد، به یکی از نزدیکان خود فرمود: برو به #مداح
بگو نماز عصرش را فرادا بخواند و برود حسینیه که میهمان دیگری هم داریم،
آنجا بنشیند تا ما برسیم.
🔆 من چنین#تصور کردم که منظور آقا این است که ناهار را نزد ایشان بمانم، حال آنکه من #اش_ترشی نمیتوانم بخورم، وضع مزاجی من مناسب نیست.
🔆 تا این #اندیشه در دلم گذشت، دیدم دوباره همان آقا را صدا زد و به او فرمود: برو به براتعلی بگو آش ترشی به او نمیدهیم چون آقای محمدی لائینی تشریف دارند، #برنج هم داریم.
🔆 من خیلی#شگفت زده شدم که چگونه از نیت من آگاه شد نماز عصر را فرادا خواندم و رفتم حسینیه آقاجان دیدم آیت الله محمدی لائینی نیز آنجا تشریف دارند به شوخی به من فرمود: نماز آقاجان که تمام نمی شود ما هم از
#گرسنگی مردیم.
کتاب برقله پارسایی ص240
احادیث الطلاب
🆔 @ahadis_t