eitaa logo
احادیث الطلاب
6.7هزار دنبال‌کننده
17.4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
15 فایل
کپی برداری آزاد است ، حتی بدون اسم کانال ، فقط نقل حدیث از کتاب (احادیث الطلاب) با ذکر کتاب باشد مثلاً چنین نقل شود ،تحف العقول صفحه ۱۰۲ به نقل از کتاب آداب الطلاب‌ صفحه ۷۵ @ahadis_tollab کانال احادیث الطلاب آیدی مدیر @barkhordar99
مشاهده در ایتا
دانلود
♻️ قضاوتی عادلانه که باعث عزل فرماندار شد . زنی به نام « » از شیعیان امام بود، در جنگ صفین برای تشجیع سربازان و فرزندان دلاورش، اشعار حماسی می‌خواند ، که سخت بر معاویه گران آمد و نام اورا ثبت کرد . روزگار گذشت و امام علی علیه السلام به شهادت رسید، و فرماندار معاویه بُسر بن ارطاة ، بر شهر همدان مسلّط گشت و هرچه می‌خواست انجام می‌داد و کسی جرئت اعتراض یا مخالفت را نداشت . سرانجام سوده ، سوار بر شتر به دربار معاویه در شام رفت و از قتل و غارت و فساد فرماندار به معاویه شکایت کرد. معاویه او را شناخت و سرزنش کرد و گفت: یاد داری که در جنگ صفّین چه می‌کردی؟ حال دستور می‌دهم تو را سوار بر شتری برهنه تحویل فرماندارم بدهند تا هرگونه دوست دارد ، با تو رفتار کند؟ سوده در حالی که اشک می‌ریخت این اشعار را خواند: صلّی اِلله علی جسم تضمّنه ، قبر فاصبح فیه العدلُ مدفوناً قد حالف الحق لایبغی به بدلاً ، فصار بالحق والایمان مقروناً «خدایا درود بر پیکر پاکی فرست که چون دفن شد هم دفن شد، و خدا سوگند خورده که همتائی برای او نیاورد و تنها او با حق و ایمان همراه بود» معاویه با شگفتی پرسید : چه کسی را می‌گوئی؟ و این اشعار را پیرامون چه شخصی خواندی؟ سوده گفت: 💞 را می‌گویم که ، . ⬅️ معاویه ! فرماندار علی علیه السلام در همدان چند کیلو از من اضافه گرفت ، به کوفه رفتم وقتی رسیدم که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام برای نماز مغرب بپاخاسته بود تا مرا دید نشست و فرمود : حاجتی داری؟ ماجرا را شرح دادم و گفتم چند کیلو گندم مهم نیست، می‌ترسم فرماندار تو به سوی تجاوز و رشوه خواری پیش رفته آبروی حکومت اسلامی خدشه دار شود. امام علی علیه السلام با شنیدن سخنان من گریست و گفت: خدایا تو گواهی که من آنها را برای ستم به مردم دعوت نکردم. سپس قطعه پوستی گرفت و بر روی آن نوشت: بِسْم اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم، قَد جائَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَوفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ، وَلا تَبخَسُوا النَّاسَ أَشْیائَهُم، وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها، (۱) ذالِکُم خَیرٌ لَکُمْ مَنْ یَقْبِضُهُ. وَالسَّلام دلیل روشنی از طرف پروردگارتان برای شما آمده است؛ بنابراین، حقّ پیمانه و وزن را ادا کنید! و از اموال مردم چیزی نکاهید! و در روی زمین، بعد از آنکه (در پرتو ایمان و دعوت انبیاء) اصلاح شده است، فساد نکنید! ✅ سپس دستور داد که : کارهای فرمانداری خود را برّرسی و جمع آوری کن، تو را کردم و به زودی خواهد آمد و همه چیز را از تو تحویل خواهد گرفت. نامه را به من داد ، نه آن را بست و نه لاک و مهر کرد، بلافاصله پس از بازگشت من به «شهر همدان» فرماندار عزل و دیگری به جای او آمد. آن روز شکایت من از چند کیلو گندم اضافی بود، امّا امروز به تو شکایت کردم که فرماندار تو «بُسر بن ازطاة» می‌خورد ، می‌کند ، مال مردم را به می‌برد ، بی گناهان را می‌ریزد ، و تو به جای اجرای عدالت و عزل فرماندار فساد گر، مرا تهدید به مرگ می‌کنی؟ و ادّعا داری که خلیفه مسلمین می‌باشی؟ معاویه در حالی که از عدالت حضرت علی علیه السلام و عشق و وفاداری پیروان او به آمده بود گفت: هر چه سوده می‌خواهد به او بدهید و او را با احترام به شهرش باز گردانید. (۲). 📚 منابع ؛ (۱) سوره اعراف، آیه ۸۵. (۲) فصول المهمّة، ابن صباغ مالکی، ص ۱۲۹ - و سفینة البحار، ج۱، ص۶۷۱ - و عقدالفرید، ج۲، ص۱۰۲ - و اعلام النساء ج ۲ ص ۲۰۷، و فصول المائة ج ۵ ص ۵۶۵. احادیث الطلاب: @ahadis_tollab
🔆آقای براتعلی زابلستانی که از مداحان و مخلص اهل بیت است نقل کردند: 🔆 من در مناسبت های مذهبی و ایام ولادت ائمه خدمت آقاجان می رسیدم و محضر آقا مداحی می‌کردم،او نیز به شیوه مرثیه خوانی و مداحی من علاقه‌مند بود . 🔆 روز بود که برای مجلس عروسی به کوهستان رفتم چون موقع ظهر بود برای اقامه نماز به مسجد رفتم و آقاجان در حال خواندن نماز ظهر بود جمعیت مامومین نیز نسبتاً زیاد بود، چون می دانستم سجده و رکوع های آقاجان، است، پیش خود گفتم خدا به داد این پیرمردها و من برسد. 🔆 در هر حال نماز ظهر را با آقا کردم و در این فکر بودم نماز عصر را فرادا بخوانم که آقا بدون اینکه متوجه ورود من شده باشد، به یکی از نزدیکان خود فرمود: برو به بگو نماز عصرش را فرادا بخواند و برود حسینیه که میهمان دیگری هم داریم، آنجا بنشیند تا ما برسیم. 🔆 من چنین کردم که منظور آقا این است که ناهار را نزد ایشان بمانم، حال آنکه من نمیتوانم بخورم، وضع مزاجی من مناسب نیست. 🔆 تا این در دلم گذشت، دیدم دوباره همان آقا را صدا زد و به او فرمود: برو به براتعلی بگو آش ترشی به او نمی‌دهیم چون آقای محمدی لائینی تشریف دارند، هم داریم. 🔆 من خیلی زده شدم که چگونه از نیت من آگاه شد نماز عصر را فرادا خواندم و رفتم حسینیه آقاجان دیدم آیت الله محمدی لائینی نیز آنجا تشریف دارند به شوخی به من فرمود: نماز آقاجان که تمام نمی شود ما هم از مردیم. کتاب برقله پارسایی ص240 احادیث الطلاب 🆔 @ahadis_t