📖 داستان کوتاه
✅ راز دو جنازه
یکی از پیامبران بنی اسرائیل در محلی عبور می کرد که دید جنازه مردي بر زمین افتاده و نصف آن زیر دیوار قرار گرفته و نصف دیگرش بیرون مانده و پرندگان و سگها آن را متلاشی کرده اند و می درند.
از آنجا گذشت. به شهري وارد شد و در آنجا دید یکی از اشراف آن شهر مرده است. جنازه او را بر سر تختی نهاده اند و با پارچه ابریشم کفن کرده اند و در اطراف آن تخت، منقلهاي عود خوش بو نهاده اند و عودها می سوزند و فضا را خوشبو کرده اند.
آنگاه آن پیامبر به خدا عرض کرد: پروردگارا! من گواهی می دهم که تو حاکم عادلی هستی که به
هیچ کس ستم نمی کنی. جنازه اولی، جنازه بنده توست که حتی به اندازه یک چشم بر هم زدن، مشرک نبوده است و آن گونه مرده است و او را آن چنان میرانده اي. ولی این هم یکی از بندگان توست که به اندازه یک چشم بر هم زدن به تو ایمان نیاورده است، ولی او را این گونه با شکوه میراندي. (رازش چیست؟)
خداوند به آن پیامبر فرمود: اي بنده من! من همان گونه که گفتی، حاکم عادلی هستم که به کسی ظلم نمی کنم. بنده اول، #گناهی داشت. او را با آن وضع میراندم تا کیفر شود و به گونه اي که #گناهی نداشته باشد، به ملاقات من بیاید و بنـده دوم، کار نیکی نزد من داشت. او را با وضعی با شکوه میراندم، تا به گونه اي که هیچ پاداشی نزد من نداشته باشد، به ملاقات من آید.
📚 الکافي , جلد۲ , صفحه۴۴۶
@ahadis_tollab کانال احادیث الطلاب
🌺🌺 یک داستان کوتاه
✅ مزد ترک گناه
امام سجاد (ع) نقل می کند:
مردي با خانواده اش سوار بر کشتی شد که به وطنشان بروند. اما کشتی در وسط دریا در هم شـکست و همه سرنشـینان آن جز همسر آن مرد غرق شدند. او روي تخته پاره ی کشتی چسبید. امواج ملایم دریا آن تخته را حرکت داد تا او را به ساحل جزیره اي آورد. آن زن نجات یافت و به آن جزیره رفت.
اتفاقا در آن جزیره راهزنی بود بسیار بی حیا و بی باك. ناگهان آن زن را بالاي سرش دید. او به آن زن گفت: تو انسانی یا جن؟
آن زن جریان خود را بازگو کرد. اما مرد بی حیا ناگهان قصد #گناه با آن زن کرد. زن لرزید و گریه کرد و پریشان شد. مرد به او گفت: چرا لرزان و پریشان هستی؟
زن با دستش به آسمان اشاره کرد و گفت: از او (یعنی خدا) می ترسم.
مرد گفت: مگر تا کنون چنین #گناهي نکرده اي؟
زن گفت: نه به خدا سوگند.
مرد گفت: تو که تا کنون چنین #گناهي نکرده اي و اکنون من تو را مجبور می کنم، این گونه از خدا می ترسی. من که اهل گناهم، بیش از تو سزاوارم که از خدا بترسم.
مرد از همان لحظه برخاست و توبه کرد و به سوي خانواده اش رفت و همواره در حال توبه و پشیمانی به سر می برد تا اینکه روزي در بیابان پیاده حرکت می کرد. در راه به راهبی مسیحی برخورد که او نیز به خانه اش می رفت. آنها همسفر شدند. هوا بسیار داغ و سوزان بود. راهب مسیحی به آن مرد گفت: دعا کن تا خدا ابري بر سر ما بیاورد تا در سایه آن، به راه خود ادامه دهیم.
آن مرد گفت: من در نزد خود کار نیکی ندارم تا جرئت درخواست چیزي از خدا داشته باشم.
راهب گفت: پس من دعا می کنم و تو آمین بگو.
آن مرد گفت: آري، خوب است.
راهب مسیحی دعا کرد و او آمین گفت. اتفاقا دعا به اجابت رسید و ابري آمد و بالاي سر آنها قرار گرفت و سایه اي براي آنها پدید آورد . هر دو زیر آن سایه، قسمتی از روز را راه رفتند تا به یک دو راهی رسیدند و از یکدیگر جدا شدنـد. ولی چیزي نگذشت که معلوم شد ابر در بالاي سر آن مرد گنهکار قرار گرفت و از بالاي سر راهب مسیحی رد شد.
راهب مسیحی نزد آن مرد برگشت و گفت: تو بهتر از من هستی. آمین تو به اجابت رسید نه دعاي من. اکنون بگو بدانم چه کار نیکی کرده اي؟
آن جوان جریان آن زن و توبه و خوف خود را بیان کرد. راهب مسیحی به راز مطلب آگاه شد و به او گفت: #گناهان گذشته ات به خاطر ترس از خدا، آمرزیده شده است. اکنون مواظب آینده باش که دیگر #گناه نکنی.
📚 الکافي , جلد۲ , صفحه۶۹
@ahadis_tollab کانال احادیث الطلاب
✅ داستان کوتاه
😈 سه راه نفوذ شیطان
حضـرت موسـی (ع) در محلی نشسـته بود که ناگهان ابلیس در حالی که کلاه رنگارنگی به سـر داشـت، به محضر او وارد شـد. کلاه خود را به عنوان احترام از سـر برداشت و سـلام کرد و بـا کمـال ادب در محضـر حضرت موسی (ع) ایستاد. موسی (ع) از او پرسید: تو کیستی؟
ابلیس گفت: من ابلیس هستم.
موسی گفت: خدا شر تو را از ما و دیگران دور کند.
ابلیس گفت: من آمده ام به خاطر عظمتی که نزد خدا داري، به تو سلام کنم.
موسی گفت: این کلاه چیست که بر سر گذاشته اي؟
ابلیس گفت: به وسیله این کلاه و زرق و برق و رنگهاي آن، دلهاي انسانها را می ربایم.
موسی گفت: از #گناهی برای من بگو که هرگاه انسان آن را انجام دهـد، تو بر او مسلّط می شوي و افسارش را به هر طرف خواستی، می کشی.
ابلیس گفت:
سه حالت است که هر کس داشته باشد، من بر او مسلط می شوم:
1️⃣ وقتی متکبّر و خودشیفته شود و از کارهای خودش خوشش بیاید.
2️⃣ وقتی کارهای خوب خود را بزرگ ببیند.
3️⃣ وقتی #گناهان خود را کوچک بشمارد.
📚داستانهای بحارالانوار، ج 7، ص220
@ahadis_tollab کانال احادیث الطلاب
✅ داستان کوتاه
🌺 آشتی با همسر
رسول خدا (ص) به منزل همسرش ام سلمه وارد شد. بوي خوشی به مشامش رسید. فرمود: آیا حولاء به خانه ما آمده است؟
حولاء نام یک زن عطرفروش بود.
ام سلمه عرض کرد: آري، او آمده است. او از شوهر خود شکایت دارد و می گوید شوهرش او را رها کرده و به نزد او نمی آید.
در این وقت حولاء، از در وارد شد و گفت: یا رسول الله پدر و مادرم فداي تو باد! شوهرم از من رو برگردانده و به من توجهی نمی کند.
حضرت فرمود: اي حولاء! عطر بزن و خودت را در خانه بیشتر خوشبو کن. شاید او را به خویشتن جلب کنی.
حولاء گفت: هیچ بوي خوشی نمانده، مگر آنکه خود را با آن خوشبو کرده ام و او باز هم از من کناره گیري می کند.
حضرت فرمود: او نمی داند که اگر به تو روي آورد و آشتی کند، چه ثوابهایی برایش حاصل می گردد.
حولاء گفت: یا رسول الله! اگر همسرم به من روي آورد و آشتی کند، چه ثوابهایی برایش نوشته می شود؟
پیامبر فرمود: هنگامی که او جهت آشتی به سوي تو گام بر دارد، دو فرشته اطراف او را می گیرند، و ثوابش مانند ثواب کسی است که با شمشیر در راه خدا جهاد می کند. و در موقع هم بستري، #گناهانش مانند برگ خزان فرو می ریزد و آنگاه که غسل می کند، همه #گناهانش بخشیده شده، و #گناهی در پرونده اعمال او باقی نمی ماند.
📚 داستانهای بحارالانوار، ج 6 ص 39
@ahadis_tollab کانال احادیث الطلاب
📖 داستان کوتاه
✅ راز دو جنازه
یکی از پیامبران بنی اسرائیل در محلی عبور می کرد که دید جنازه مردي بر زمین افتاده و نصف آن زیر دیوار قرار گرفته و نصف دیگرش بیرون مانده و پرندگان و سگها آن را متلاشی کرده اند و می درند.
از آنجا گذشت. به شهري وارد شد و در آنجا دید یکی از اشراف آن شهر مرده است. جنازه او را بر سر تختی نهاده اند و با پارچه ابریشم کفن کرده اند و در اطراف آن تخت، منقلهاي عود خوش بو نهاده اند و عودها می سوزند و فضا را خوشبو کرده اند.
آنگاه آن پیامبر به خدا عرض کرد: پروردگارا! من گواهی می دهم که تو حاکم عادلی هستی که به
هیچ کس ستم نمی کنی. جنازه اولی، جنازه بنده توست که حتی به اندازه یک چشم بر هم زدن، مشرک نبوده است و آن گونه مرده است و او را آن چنان میرانده اي. ولی این هم یکی از بندگان توست که به اندازه یک چشم بر هم زدن به تو ایمان نیاورده است، ولی او را این گونه با شکوه میراندي. (رازش چیست؟)
خداوند به آن پیامبر فرمود: اي بنده من! من همان گونه که گفتی، حاکم عادلی هستم که به کسی ظلم نمی کنم. بنده اول، #گناهی داشت. او را با آن وضع میراندم تا کیفر شود و به گونه اي که #گناهی نداشته باشد، به ملاقات من بیاید و بنـده دوم، کار نیکی نزد من داشت. او را با وضعی با شکوه میراندم، تا به گونه اي که هیچ پاداشی نزد من نداشته باشد، به ملاقات من آید.
📚 الکافي , جلد۲ , صفحه۴۴۶
@ahadis_tollab کانال احادیث الطلاب
✅ داستان کوتاه
🌺 آشتی با همسر
رسول خدا (ص) به منزل همسرش ام سلمه وارد شد. بوي خوشی به مشامش رسید. فرمود: آیا حولاء به خانه ما آمده است؟
حولاء نام یک زن عطرفروش بود.
ام سلمه عرض کرد: آري، او آمده است. او از شوهر خود شکایت دارد و می گوید شوهرش او را رها کرده و به نزد او نمی آید.
در این وقت حولاء، از در وارد شد و گفت: یا رسول الله پدر و مادرم فداي تو باد! شوهرم از من رو برگردانده و به من توجهی نمی کند.
حضرت فرمود: اي حولاء! عطر بزن و خودت را در خانه بیشتر خوشبو کن. شاید او را به خویشتن جلب کنی.
حولاء گفت: هیچ بوي خوشی نمانده، مگر آنکه خود را با آن خوشبو کرده ام و او باز هم از من کناره گیري می کند.
حضرت فرمود: او نمی داند که اگر به تو روي آورد و آشتی کند، چه ثوابهایی برایش حاصل می گردد.
حولاء گفت: یا رسول الله! اگر همسرم به من روي آورد و آشتی کند، چه ثوابهایی برایش نوشته می شود؟
پیامبر فرمود: هنگامی که او جهت آشتی به سوي تو گام بر دارد، دو فرشته اطراف او را می گیرند، و ثوابش مانند ثواب کسی است که با شمشیر در راه خدا جهاد می کند. و در موقع هم بستري، #گناهانش مانند برگ خزان فرو می ریزد و آنگاه که غسل می کند، همه #گناهانش بخشیده شده، و #گناهی در پرونده اعمال او باقی نمی ماند.
📚 داستانهای بحارالانوار، ج 6 ص 39
@ahadis_tollab کانال احادیث الطلاب
☑️ جواب «نمی توانم گناه نکنم» چیست؟
🌹 مردي نزد امام حسین (ع) آمد و گفت: من مردی هستم اهل #گناه و نمی توانم #گناه را ترک کنم. مرا موعظه کنید.
امام حسین (ع) به او فرمود: پنج کار را انجام بده و هر #گناهی می خواهی بکن!
🔹اول: روزي خدا را نخور و هر #گناهی می خواهی بکن!
🔹دوم: از محدوده ولایت خدا خارج شو و هر #گناهی می خواهی بکن!
🔹سوم: جایی را پیدا کن که خدا تو را نبیند و هر #گناهی می خواهی بکن!
🔹چهارم: وقتی عزرائیل براي گرفتن جانت آمد، اگر توانستی او را از خودت دور کن و هر #گناهی می خواهی بکن!
🔹پنجم: وقتی مالک جهنم تو را وارد جهنم کرد، داخل نشو و هر #گناهی می خواهی بکن!
📖 روِيَ أَنَّ اَلْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ جَاءَهُ رَجُلٌ وَ قَالَ أَنَا رَجُلٌ عَاصٍ وَ لاَ أَصْبِرُ عَنِ اَلْمَعْصِيَةِ فَعِظْنِي بِمَوْعِظَةٍ فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ اِفْعَلْ خَمْسَةَ أَشْيَاءَ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ فَأَوَّلُ ذَلِكَ لاَ تَأْكُلْ رِزْقَ اَللَّهِ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَ اَلثَّانِي اُخْرُجْ مِنْ وَلاَيَةِ اَللَّهِ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَ اَلثَّالِثُ اُطْلُبْ مَوْضِعاً لاَ يَرَاكَ اَللَّهُ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَ اَلرَّابِعُ إِذَا جَاءَ مَلَكُ اَلْمَوْتِ لِيَقْبِضَ رُوحَكَ فَادْفَعْهُ عَنْ نَفْسِكَ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَ اَلْخَامِسُ إِذَا أَدْخَلَكَ مَالِكٌ فِي اَلنَّارِ فَلاَ تَدْخُلْ فِي اَلنَّارِ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ .
📚 بحار الأنوار , جلد۷۵ , صفحه۱۲
@ahadis_tollab کانال احادیث الطلاب
✅ دستورالعمل روزهای آخر ماه شعبان:
در آخرین جمعه ماه شعبان خدمت امام رضا (ع) رسیدم. ایشان به من فرمود: ای اباصلت! بیشترِ ماه شعبان سپری شده و امروز آخرین جمعه شعبان است؛ پس در روزهای باقیمانده کوتاهی روزهای گذشته را جبران کن و:
1️⃣ کارهای لغو و بی فایده را ترک کن
2️⃣ زیاد دعا کن
3️⃣ زیاد از #گناهانت استغفار کن
4️⃣ زیاد قرآن تلاوت کن
5️⃣ از #گناهانت به درگاه خدا توبه کن تا خالصانه به ماه خدا وارد شوی
6️⃣ هر امانتی از #حقـالناس که به گردنت هست، ادا کن
7️⃣ تمام کینههایی که در دلت نسبت به مؤمنان داری، از دل بیرون کن
8️⃣ هر #گناهی که به آن مبتلا هستی از آن دست بکش و #تقوا پیشه کن و در آشکار و پنهان بر خدا توکل کن. هر کس بر خدا توکل کند خدا برای او بس است. چون خدا کار او را به سرانجام می رساند. خدا برای همه چیز انداره ای قرار داده است.
9️⃣ و در روزهای باقیمانده ماه شعبان بسیار بگو:
« اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِیمَا مَضَی مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْهُ »
🔹 خداوندا اگر در روزهای گذشته شعبان ما را نیامرزیدی، پس در روزهای باقیمانده بیامرز!
📖 عنْ عَبْدِ اَلسَّلاَمِ بْنِ صَالِحٍ اَلْهَرَوِيِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي اَلْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى اَلرِّضَا عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ ، فِي آخِرِ جُمُعَةٍ مِنْ شَعْبَانَ فَقَالَ لِي يَا أَبَا اَلصَّلْتِ ، إِنَّ شَعْبَانَ قَدْ مَضَى أَكْثَرُهُ وَ هَذَا آخِرُ جُمُعَةٍ مِنْهُ فَتَدَارَكْ فِيمَا بَقِيَ مِنْهُ تَقْصِيرَكَ فِيمَا مَضَى مِنْهُ وَ عَلَيْكَ بِالْإِقْبَالِ عَلَى مَا يَعْنِيكَ وَ تَرْكِ مَا لاَ يَعْنِيكَ وَ أَكْثِرْ مِنَ اَلدُّعَاءِ وَ اَلاِسْتِغْفَارِ وَ تِلاَوَةِ اَلْقُرْآنِ ، وَ تُبْ إِلَى اَللَّهِ مِنْ ذُنُوبِكَ لِيُقْبِلَ شَهْرُ اَللَّهِ عَلَيْكَ وَ أَنْتَ مُخْلِصٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لاَ تَدَعَنَّ أَمَانَةً فِي عُنُقِكَ إِلاَّ أَدَّيْتَهَا وَ لاَ فِي قَلْبِكَ حِقْداً عَلَى مُؤْمِنٍ إِلاَّ نَزَعْتَهُ وَ لاَ ذَنْباً أَنْتَ مُرْتَكِبُهُ إِلاَّ أَقْلَعْتَ عَنْهُ وَ اِتَّقِ اَللَّهَ وَ تَوَكَّلْ عَلَيْهِ فِي سَرَائِرِكَ وَ عَلاَنِيَتِكَ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اَللّٰهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اَللّٰهَ بٰالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اَللّٰهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْراً ، وَ أَكْثِرْ مِنْ أَنْ تَقُولَ فِيمَا بَقِيَ مِنْ هَذَا اَلشَّهْرِ اَللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَكُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِيمَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ ، فَاغْفِرْ لَنَا فِيمَا بَقِيَ مِنْهُ ، فَإِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يُعْتِقُ فِي هَذَا اَلشَّهْرِ رِقَاباً مِنَ اَلنَّارِ لِحُرْمَةِ شَهْرِ رَمَضَانَ .
📚 وسائل الشیعة , جلد۱۰ , صفحه۳۰۱
@ahadis_tollab کانال احادیث الطلاب
📖 داستان کوتاه
✅ راز دو جنازه
یکی از پیامبران بنی اسرائیل در محلی عبور می کرد که دید جنازه مردي بر زمین افتاده و نصف آن زیر دیوار قرار گرفته و نصف دیگرش بیرون مانده و پرندگان و سگها آن را متلاشی کرده اند و می درند.
از آنجا گذشت. به شهري وارد شد و در آنجا دید یکی از اشراف آن شهر مرده است. جنازه او را بر سر تختی نهاده اند و با پارچه ابریشم کفن کرده اند و در اطراف آن تخت، منقلهاي عود خوش بو نهاده اند و عودها می سوزند و فضا را خوشبو کرده اند.
آنگاه آن پیامبر به خدا عرض کرد: پروردگارا! من گواهی می دهم که تو حاکم عادلی هستی که به
هیچ کس ستم نمی کنی. جنازه اولی، جنازه بنده توست که حتی به اندازه یک چشم بر هم زدن، مشرک نبوده است و آن گونه مرده است و او را آن چنان میرانده اي. ولی این هم یکی از بندگان توست که به اندازه یک چشم بر هم زدن به تو ایمان نیاورده است، ولی او را این گونه با شکوه میراندي. (رازش چیست؟)
خداوند به آن پیامبر فرمود: اي بنده من! من همان گونه که گفتی، حاکم عادلی هستم که به کسی ظلم نمی کنم. بنده اول، #گناهی داشت. او را با آن وضع میراندم تا کیفر شود و به گونه اي که #گناهی نداشته باشد، به ملاقات من بیاید و بنـده دوم، کار نیکی نزد من داشت. او را با وضعی با شکوه میراندم، تا به گونه اي که هیچ پاداشی نزد من نداشته باشد، به ملاقات من آید.
📚 الکافي , جلد۲ , صفحه۴۴۶
@ahadis_tollab کانال احادیث الطلاب
🌺🌺 یک داستان کوتاه
✅ اجابت دعا، مزد ترک گناه
امام سجاد (ع) نقل می کند:
مردي با خانواده اش سوار بر کشتی شد که به وطنشان بروند. اما کشتی در وسط دریا در هم شـکست و همه سرنشـینان آن جز همسر آن مرد غرق شدند. او روي تخته پاره ی کشتی چسبید. امواج ملایم دریا آن تخته را حرکت داد تا او را به ساحل جزیره اي آورد. آن زن نجات یافت و به آن جزیره رفت.
اتفاقا در آن جزیره راهزنی بود بسیار بی حیا و بی باك. ناگهان آن زن را بالاي سرش دید. او به آن زن گفت: تو انسانی یا جن؟
آن زن جریان خود را بازگو کرد. اما مرد بی حیا ناگهان قصد #گناه با آن زن کرد. زن لرزید و گریه کرد و پریشان شد. مرد به او گفت: چرا لرزان و پریشان هستی؟
زن با دستش به آسمان اشاره کرد و گفت: از او (یعنی خدا) می ترسم.
مرد گفت: مگر تا کنون چنین #گناهي نکرده اي؟
زن گفت: نه به خدا سوگند.
مرد گفت: تو که تا کنون چنین #گناهي نکرده اي و اکنون من تو را مجبور می کنم، این گونه از خدا می ترسی. من که اهل گناهم، بیش از تو سزاوارم که از خدا بترسم.
مرد از همان لحظه برخاست و توبه کرد و به سوي خانواده اش رفت و همواره در حال توبه و پشیمانی به سر می برد تا اینکه روزي در بیابان پیاده حرکت می کرد. در راه به راهبی مسیحی برخورد که او نیز به خانه اش می رفت. آنها همسفر شدند. هوا بسیار داغ و سوزان بود. راهب مسیحی به آن مرد گفت: دعا کن تا خدا ابري بر سر ما بیاورد تا در سایه آن، به راه خود ادامه دهیم.
آن مرد گفت: من در نزد خود کار نیکی ندارم تا جرئت درخواست چیزي از خدا داشته باشم.
راهب گفت: پس من دعا می کنم و تو آمین بگو.
آن مرد گفت: آري، خوب است.
راهب مسیحی دعا کرد و او آمین گفت. اتفاقا دعا به اجابت رسید و ابري آمد و بالاي سر آنها قرار گرفت و سایه اي براي آنها پدید آورد . هر دو زیر آن سایه، قسمتی از روز را راه رفتند تا به یک دو راهی رسیدند و از یکدیگر جدا شدنـد. ولی چیزي نگذشت که معلوم شد ابر در بالاي سر آن مرد گنهکار قرار گرفت و از بالاي سر راهب مسیحی رد شد.
راهب مسیحی نزد آن مرد برگشت و گفت: تو بهتر از من هستی. آمین تو به اجابت رسید نه دعاي من. اکنون بگو بدانم چه کار نیکی کرده اي؟
آن جوان جریان آن زن و توبه و خوف خود را بیان کرد. راهب مسیحی به راز مطلب آگاه شد و به او گفت: #گناهان گذشته ات به خاطر ترس از خدا، آمرزیده شده است. اکنون مواظب آینده باش که دیگر #گناه نکنی.
📚 الکافي , جلد۲ , صفحه۶۹
@ahadis_tollab کانال احادیث الطلاب
✅ داستان کوتاه
😈 سه راه نفوذ شیطان
حضـرت موسـی (ع) در محلی نشسـته بود که ناگهان ابلیس در حالی که کلاه رنگارنگی به سـر داشـت، به محضر او وارد شـد. کلاه خود را به عنوان احترام از سـر برداشت و سـلام کرد و بـا کمـال ادب در محضـر حضرت موسی (ع) ایستاد. موسی (ع) از او پرسید: تو کیستی؟
ابلیس گفت: من ابلیس هستم.
موسی گفت: خدا شر تو را از ما و دیگران دور کند.
ابلیس گفت: من آمده ام به خاطر عظمتی که نزد خدا داري، به تو سلام کنم.
موسی گفت: این کلاه چیست که بر سر گذاشته اي؟
ابلیس گفت: به وسیله این کلاه و زرق و برق و رنگهاي آن، دلهاي انسانها را می ربایم.
موسی گفت: از #گناهی برای من بگو که هرگاه انسان آن را انجام دهـد، تو بر او مسلّط می شوي و افسارش را به هر طرف خواستی، می کشی.
ابلیس گفت:
سه حالت است که هر کس داشته باشد، من بر او مسلط می شوم:
1️⃣ وقتی متکبّر و خودشیفته شود و از کارهای خودش خوشش بیاید.
2️⃣ وقتی کارهای خوب خود را بزرگ ببیند.
3️⃣ وقتی #گناهان خود را کوچک بشمارد.
📚داستانهای بحارالانوار، ج 7، ص220
@ahadis_tollab کانال احادیث الطلاب
🌺 توصیه های پیامبر اکرم (ص) به ابوذر
✅ ای ابوذر! محبوبترین شما نزد خدا کسی است که بیشتر به یاد خدا باشد و محترم ترین شما نزد خدا کسی است که #باتقواتر باشد و نجات یافته ترین شما از عذاب خدا کسی است که در دنیا از {معصیت} خدا بیشتر بترسد.
✍️ شرح: #یاد خدا یعنی هر گاه عمل #واجب یا #گناهی پیش آمد، به یاد دستور خدا بیفتیم و #واجب را انجام دهیم و #گناه را ترک کنیم. این ذکر عملی است.
📖 يا أَبَا ذَرٍّ إِنَّ أَحَبَّكُمْ إِلَى اَللَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ أَكْثَرُكُمْ ذِكْراً لَهُ وَ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَتْقَاكُمْ لَهُ وَ أَنْجَاكُمْ مِنْ عَذَابِ اَللَّهِ أَشَدُّكُمْ لَهُ خَوْفاً
📚 مکارم الأخلاق , جلد۱ , صفحه۴۵۸
@ahadis_tollab کانال احادیث الطلاب