❤آهنگ مازنی❤
مرد عنکبوتی ای که کبوت شد😂😂😂 78 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 بزرگترین کانال آه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شفته بز😂😂😂
79
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال #آهنگ_مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌
4_5911342443592161506.mp3
4.23M
مهدی آقامولایی
گلوگاهی ها و خلیل محله ای ها😍
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
❤آهنگ مازنی❤
🌸داستان :"آوادان خاله "🌸 قسمت پنجم وقتی به خونه رسیدم مادرم برعکس دفعات قبل گفت پیش آودون خاله بودی
🌸داستان :"آوادان خاله "🌸
قسمت ششم
گفتم بس کن جیران !
مگه رسول لباس فروشه که برام روسری بفرسته
گفت بخدا بسته اش یجوریه که انگار توش پارچه هست
بسته را پرت کرد طرف من و گفت بگیر ندید بدید
آقاجانم از تو خونه داد زد لااقل بزرگترتون سعی کنه آدم باشه جیران گفت بفرما حقت بود
گفتم اگه دقت کنی به تو گفت که کلا آدم بشو نیستی
بسته را باز کردم یک کاغذ بود و دو تا روسری جدید خوشگل
نوشته بود" آوادان جان میدونم روسری خریدن من کار خوبی نبود اما این هدیه ی من نیست مادرم دیشب فاطمه رو خواب دید امروز ۵ تا روسری داد به نیتش پخش کنم من دوتارو برای تو و مادرتون فرستادم کی از شما بهتر! لطفا به نیتش یه فاتحه بفرستین
من که نمیتونستم به مادرم بگم کی فرستاده به جیران گفتم بیا اینجا
گفت چیه نمیتونی نامه ش رو بخونی هول شدی
گفتم این روسری رو داده برای تو با ذوق گفت شوخی نمیکنی؟!
گفتم شعبده باز که نیستم اینا دوتا روسری یک شکل و یک رنگه شوخی چرا ؟
گفت ای دستش درد نکنه دیگه قبولش دارم معلومه سرش تو حساب و کتاب هست
این بسته فرستادنها دو سه ماهی ادامه داشت تا اینکه یک شب بارونی که خبر از رسیدن پاییز را میداد و دلمم گرفته بود و یه گوشه نشسته بودم در خونه مون رو زدند
پدر رفت در را باز کرد از پشت در نگاه کردم دیدم یک خانم و آقا وارد شدند و چهره ی شان هم مشخص نبود وقتی پدرم هی میگفت بفرمایید خواهش میکنم خونه ی خودتونه
فکر کردم دایی علی و زندایی اومدن لابد باز میخوان پز پسرشونو بدن تا بالاخره بله رو از پدرم بگیرن اما پدرم قسم خورد اگه آوادان را بندازم تو جوب آب به این پسر لوس نمیدم
نشستم مشغول خوندن کتاب شدم که جیران که معمولا در میزد بی خبر و بدون در زدن اومد تو
گفت آوادان مژده بده
گفتم برو بابا اومدن دایی علی هم مژده داره
گفت اع مگه دیدیشون
گفتم بله خانم من مثل تو سربه هوا نیستم حواسم به همه چی هست
گفت خوب پس نمیای دیگه چه بهتر من میرم عروسش میشم
گفتم واقعا تو اون پسره ی اواخواهر رو دوس داری
گفت آره هم خوش تیپه هم خوش خطه هم اینکه قدبلنده
گفتم بایرام خپل!!!؟
اون کی خوشتیپ شد که ما خبر نداریم
گفت اسمش رسوله نه بایرام
خیلی هم آدم فهمیده ای هست مادرش چقدر مهربونه
گفتم جیران شوخی نکن اصلا اعصاب ندارم
گفت شوخی نمیکنم به جان آقاجان رسول با مادرش اومد الان هم دارن چایی میخورن آنا گفت بیام خبر بدم بهت ولی گفت حق نداری بیای پیش مهمونا
گفتم جان جیران شوخی نمیکنی
گفت نه ولی من رو حرفم هستم
گفتم گناه داره بخدا قراره دامادت بشه
گفت دامادی که تا نشون نکرده داماد نیست
آنا گفت بگو اون پسره که از آقاجان کتک خورده اومده اگه داماد بود نمیگفت پسره
گفتم جان جیران دیگه ازین شوخی ها نکن
گفت باشه خواهر تو هم چقدر حسودیا
ولی اگه من بودم هر خواستگاری برام میومد شرط میکردم اول خواهر کوچیکم باید شوهر کنه
گفتم اونم تو؟!
گفت آره مگه من چمه
اون شب رسول و مادرش با آقاجانم حرف زدند و آقاجان هم با اینکه اینقدر رو ما تعصب داشت صدام زد که آوادان دخترم یه لحظه بیا
وقتی وارد اتاق شدم دست و پام می لرزید و هول کرده بودم فقط تونستم با مادر رسول سلام و احوالپرسی کنم
خواستم بشینم آقاجان گفت نشین فقط یک سوال ازت می پرسم جواب بده و برو
گفتم بفرمایید
گفت این همون پسریه که کتکش زدم با خنده گفت الان باز هوس کرده کتک بخوره بزنمش یا نه
جواب ندادم با تشر به من گفت ازت سوال پرسیدم
گفتم هرچی شما بگین
گفت بهت میگم جواب خودتو بگو تکرار نمیکنما
میدونستم وقتی آقاجان گفت تکرار نمیکنم یعنی باید جواب میدادم وگرنه شاید همونجا ادبم میکرد
با خجالت گفتم من از ایشون بدی ندیدم
پدرم گفت شانس آوردی پسر
مبارکت باشه
مادر رسول با ذوق اومد منو بوسید و گفت ببخشید دخترم اگه لباس سیاه تنم نبود بهت هدیه ام رو میدادم ولی چون شگون نداره صبر میکنیم تا سال فاطمه جانم بعد هدیه تو بهت میدم
من از ذوق نمیدونستم چیکار کنم باز خواستم بشینم که آقاجان اشاره زد برو بیرون
اومدم بیرون و جیران رو فرستادم که خبر کامل رو بعدا بهم بده
جیران گفت به شرطی که تا دو هفته کل کارهای خونه با تو
گفتم یک هفته گفت چونه نرن ده روز تامام
گفتم باشه سگ خور
آنطور که جیران تعریف کرده بود اون شب رسول حرف زیادی نزد و اکثرحرفهارو به مادرش یادآوری میکرد که عنوان کنه
و خواسته ی آخرش که از زبان مادرش عنوان شد این بود که چون تا سالگرد فاطمه چندماهی باقی مونده آقاجان اجازه بده که گاهی همدیگر را ببینیم
آقاجان هم بعد از اصرار مادرم و خواهش رسول و مادرش گفت فقط با حضور جیران آن هم ماهی یک بار در خانه ی ما
حق بیرون رفتن را ندارید
تا عقد نکردید تنها ببینمتان هردورو میکشم گفته باشم
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌
👇👇
ادامه ی قسمت ششم
🌸داستان آوادان خاله🌸
دقیقا سر یک ماه صبح یک روز آفتابی رسول به خانه ی ما آمد و البته طوری تنظیم کرده بود که آقاجان نباشد و آقاجان هم رفته بود ییلاق و تا شب هم بر نمیگشت و احتمالا مادرم که طبق عادت مادرزن ها هوای داماد را دارند یجوری به رسول خبر داده بود
من از دیدن رسول ذوق کرده بودم و مادرم چشم غره ای رفت و در گوشم گفت سنگین باش دختره ی چش سفید
جیران را صدا زد و گفت جیران بیا آوادان کارت داره
جیران هم از خدا خواسته سریع اومد و رفتیم توی اتاق من و رسول و جیران تا چند دقیقه هیچ حرفی نمیزدیم هم رسول خجالت میکشید و هم من
جیران هم اوایل کمی خجالت می کشید اما سکوتش را شکست و گفت یعنی شما دو تا آدم عاقل و بالغ دو کلمه حرف ندارین بزنین با خنده گفت من الان چی رو یاد داشت کنم به آقاجان گزارش بدم
بعد رو به رسول کرد گفت راستی آقا داماد چندسالشونه
رسول گفت حدودا ۲۷ سال گفت لابد دقیقا ۲۲ سالید رسول لبخندی زد و گفت نه دقیقا ۲۷ سالم
گفت عروس خانم شما چند سالتونه
گفتم مگه نمیدونی خودت؟
گفت جلسه رسمی جواب سوال را با سوال نده خیره سر!!!
رسول خندید و من سریع گفتم ۲۱ سال
گفت آیا وکیلم شما رو به حرف زدن دعوت کنم
خسته شدم والله
چیه درو دیوار رو نگاه میکنید
آقا رسول شما اگه اینجور ساکتید جواب من از همین الان منفیه من آوادان رو به کسی میدم که حرف بزنه
شما زیادی ساکتین
رسول گفت خواهش میکنم شما حرف بزنید ما بهره می بریم
جیران گفت چه دوره زمونه ای شده همه دنبال سود و بهره هستن
من به جیران نگاه کردم و اخم کردم
جیران کمی جا خورد و ساکت شد
گفت ببخشید
من و رسول تنها دو سه جمله حرف زدیم که مادرم برایمان چایی و نون و پنیر و گردو و کره عسل آورد
جیران گفت مادرجان هرچی داشتیم و نداشتیمو آوردین ما دل سیاه زمستون بی غذا می مونیما
مادرم گفت قابل آقا رسول رو نداره
ادامه دارد .....
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌
4_5922531606492365163.mp3
3.12M
عمران کرشی🎤
چرخ هادم چرخیِ بمیرم
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال #آهنگ_مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌
4_6015052692471156048.mp3
5.52M
#شعر_شبانه
امام زمان(عج)
میخواست که در سینه توان داشته باشد
با عشق همیشه ضربان داشته باشد
موسی در این خانه نشسته ست که شاید
یک گوشه ی این خانه امان داشته باشد
نیل از سر انگشت تو جاریست که باید
این رود به دستت جریان داشته باشد
آورده نسیم نفست شور محبت
تا بیرق توحید تکان داشته باشد
بر دامن تو دست توسل زده عیسی
بیچاره گدا آمده نان داشته باشد
با نام علی جان به روی کعبه نوشتند
باید برسی تا که اذان داشته باشد
زهراست پریشان تو یا منتظَر عشق
حیف است نگاهی نگران داشته باشد
علی رضوانی
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_6015052692471156052.mp3
11.85M
سنتی شبانگاهی
محمد اصفهانی🎤
روزی تو خواهی آمد
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸