🎤
حضرت مسلم بن عقیل
مقدمه
از بزرگان اصحاب مورد اعتماد امام حسین شخصیّی است که وقتی اباعبدالله سلام الله علیه تصمیم گرفتند نماینده و سفیری از طرف خود به سوی مردم کوفه بفرستند، در نامهای که به مردم کوفه مرقوم فرمودند، نوشتند: «وَ قَدْ بَعَثْتُ إِلَیكُمْ أَخِی وَ ابْنَ عَمِّی وَ ثِقَتِی مِنْ أَهْلِ بَیتِی؛ کسی را فرستادم که برادر من و پسر عموی من و از خانواده من است که مورد اطمینان من است.»
این شخصیّت کسی نبود مگر «مسلم بن عقیل سلام الله علیه» که سالها قبل از شهادتش نبی مکرم اسلام دربارۀ او خطاب به امیرالمؤمنین علی فرمود: «ای علی فرزند عقیل در راه محبت فرزند تو کشته میشود؛ بهطوریکه: فَتَدْمَعُ عَلَيْهِ عُيُونُ الْمُؤْمِنِينَ وَ تُصَلِّي عَلَيْهِ الْمَلَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ؛ [آنقدر شهادتش جانسوز است و مظلومانه که] چشمان مؤمنین بر او اشک میریزد و فرشتگان مقرّب بر او درود میفرستند.»
متن مرثیه
«السَّلَامُ عَلَیكَ أَیهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِیعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَینِ»
ای خدا شب شده و من چه کنم
یک تن و این همه دشمن چه کنم
اهل کوفه همه پیمان شکنند
خود نمک خوار و نمکدان شکنند
صبح با من همگی پیوستند
شب در خانه برویم بستند
صبح بر دامن من چنگ زدند
شام از بام مرا سنگ زدند
جهادی بینظیر کرد و شجاعانه جنگید، اما آنقدر تعداد دشمن زیاد است؛ آنقدر ضربات شمشیر و نیزه به بدن مبارکش زدند تا اینکه مسلم را گرفتند و اسیر کردند؛ کشان کشان او را به طرف دارالإماره آوردند! وقتی وارد دارالإماره شد، به ابنزیاد سلام نکرد؛ شخصی گفت: چرا به امیر سلام نمیکنی؟ فرمود: امیر من ابنزیاد نیست! ابنزیاد فریاد زد: چه سلام کنی و چه سلام نکنی، تو را خواهم کُشت؛ خدا مرا بکُشد اگر تو را نکُشم.
حضرت مسلم فرمود: این چیز جدیدی نیست؛ چون قبل از تو، بدتر از تو، بهتر از مرا کشته!
مسلم بن عقیل وصیتهایش را کرد. ابنزیاد دستور داد او را بالای دارالإماره ببرید و گردنش را بزنید؛ سر و بدنش را از بالای دارالإماره به زمین پرتاب کنید.
او را بالای دارالإماره بردند؛ مردم بیرون دارالإماره منتظرند تا ببینند چه میشود! در همین حال دیدند سرباز ابنزیاد بالای سر مسلم ایستاده در حالی که مسلم بن عقیل تکبیر میگوید؛ «الله اکبر» و استغفار میکند؛ «اَستَغفِرُ اللهَ رَبّی وَ أَتُوبُ اِلَیهِ»
ناگاه بدن جناب مسلم را از بالای دارالإماره به پایین انداختند؛ ای کاش به همین اکتفا میکردند؛ پای مسلم را به طنابی بستند و در میان کوچهها و بازار کوفه میکشاندند!
وقتی خبر شهادت مسلم به اردوگاه امام رسید، اشک از چشمان امام جاری شد! حضرت به خانوادۀ مسلم تسلّی میداد؛ اما «لَا یوْمَ كَیوْمِكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ»! آن وقتی که بدن پاره پارهات در گودی قتلگاه بر زمین افتاده بود، کسی نبود به زینب و سکینهات تسلّی بدهد. راوی میگوید: دیدم «فَاجْتَمَعَتْ عِدَّةٌ مِنَ الْأَعْرَابِ حَتَّى جَرُّوهَا عَنْهُ؛ عدهای از اعراب آمدند و [حضرت] سکینه را [کشانکشان] از بدن پدر جدا کردند.»
پایان مرثیه
خوشا دردی که درمانش حسین است
خوشا جانی که جانانش حسین است
#مرثیه_خوانی
🎤
مرثیه دوم: ورود به کربلا
مقدمه
زیر قبّۀ امام حسین دعای انسان بهتر به اجابت میرسد: «وَ إِجَابَةَ الدُّعَاءِ عِنْدَ قَبْرِه».
امام صادق میفرماید: «زِیارَةُ الْحُسَینِ تَعْدِلُ مِئَةَ حِجَّةٍ مَبْرُورَةٍ وَ مِئَةَ عُمْرَةٍ مُتَقَبَّلَةٍ؛ زیارت امام حسین با صد حجّ مبرور (نیکو) و صد عمرۀ قبول شده برابر است.» انشاءالله در این مجلس زیارت قبر ابا عبدالله در کربلا برای همۀ ما امضا و تأیید شود.
بار بگشایید اینجا کربلاست
آب و خاکش با دل و جان آشناست
السّلام ای سرزمین کربلا
السّلام ای منزل و مأوای ما
السّلام ای وادی دلجوی عشق
وه چه خوش می آید اینجا بوی عشق
السّلام ای خیمه گاه خواهرم
قتلگاه جانگداز اکبرم
کربلا گهواره اصغر تویی
مقتل عباس نام آور تویی
آمدم آغوش خود را باز کن
بستر مهمان خود را ساز کن
متن مرثیه
امیرالمؤمنین علی هنگام رفتن به «صفین» از سرزمین کربلا عبور کرد؛ وقتی رسید کربلا، در آن سرزمین نشست؛ مشتی از خاک را برداشت و بویید، سپس فرمود: «وَاهاً لَكِ أَیتُهَا التُّرْبَةُ؛ خوشا بر تو اى خاك [پاك].»
روز دوم محرم هم وقتی کاروان اهلبیت به کربلا رسید، حضرت اباعبدالله فرمود: همین جا فرود آیید که: «هَذَا مَوْضِعُ كَرْبٍ وَ بَلَاءٍ هَاهُنَا مُنَاخُ رِكَابِنَا وَ مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَقْتَلُ رِجَالِنَا وَ مَسْفَكُ دِمَائِنَا؛ اینجا محل گرفتاری و بلاست. اینجا محل پیاده شدن ماست. اینجا محل خیمه [و اثاث] ماست. اینجا محل شهید شدن مردان و ریخته شدن خون ماست.»
بار بگشایید که اینجا کربلاست
آب و خاکش با دل و جان آشناست
کربلا! گهوارۀ اصغر تویی
مقتل عباس مه پیکر تویی
گویا حضرت به خواهر بزرگوارش خطاب کرد: هنگام رفتن به جنگ صفین، پدرم امیرالمؤمنین در این مکان گریان شد و فرمود: در خواب دیدم این بیابان دریایی از خون است و حسینم در آن غرق شده و یاری میطلبد؛ ولی کسی به فریاد او نمیرسد. چه بسا جوانان بنیهاشم دور محمل زینب را گرفتند و دختر زهرا را با احترام از مرکب پایین آوردند. یک طرف عباس ایستاد، یک طرف علی اکبر، یک طرف قاسم و عون و جعفر؛ اما روز یازدهم محرم هنگامی که خواستند از سرزمین کربلا بیرون روند؛ دیگر محرمی برای زینب نمانده بود که بی بی را کمک کند؛ «فَأَخَذَ یَضْرِبُهُنَّ بِالسَّوطِ» با تازیانه میزدند تا سوار بر شترها شوند.
پایان مرثیه
چون چاره نیست میروم و میگذارمت
ای پاره پاره تن به خدا میسپارمت
#مرثیه_خوانی
🎤
حضرت رقیه
مقدمه
پیامبرگرامی اسلام میفرماید: «هرگاه برای خانوادۀ خود تحفهای (هدیهای) خریدید؛ وَ لْيَبْدَأْ بِالْإِنَاثِ قَبْلَ الذُّكُورِ فَإِنَّ مَنْ فَرَّحَ ابْنَةً فَكَأَنَّمَا أَعْتَقَ رَقَبَةً مِنْ وُلْدِ إِسْمَاعِيلَ؛ اوّل به دخترها بدهید و سپس به پسرها! و آن کس که دختر خود را مسرور کند، اجر آزاد کردن بندهای از فرزندان اسماعیل را دارد.»
آری! بسیار تأکید شده است که به دختران توجه کنید و همین نکته، موجب شده بود که امام حسین دختر خردسال خود را مورد تکریم قرار دهد و به او علاقۀ وافری نشان دهد.
متن مرثیه
«السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلِيَاءَ اللَّهِ وَ أَحِبَّاءَهُ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَصْفِيَاءَ اللَّهِ وَ أَوِدَّاءَهُ»
ای محبان مدفنم گر کُنج ویرانخانه است
خوب میدانید جای گنج در ویرانه است
گر صغيري و اسيري و يتيمي مرا
بشنود هر عاقلي، از غصّهام ديوانه است
کودکی بودم، ناز پرورد حسین
رفتم از دنیا و قبرم کُنج زندان خانه است
هنگامی که اسرای کربلا را در گوشۀ خرابهای جای دادند، نیمههای شب دختر امام حسین از خواب بیدار شد. صدا میزد: «أَینَ اَبِی؟؛ پدرم کجاست؟» الان او را دیدم. اهل خرابه دورش را گرفتند؛ اما هر قدر نوازش کردند، آرام نگرفت. آخر دختر عزیز پدر است. اگر نازی کند، خریدارش پدر است؛ اما او که بابا ندارد. صدای شیون از همه جا بلند شد. گویا مصیبتها تازه شد؛ همه بر سر و صورت میزدند. طبقی را آوردند و جلوی رقیه گذاشتند. دستمالی روی آن قرار داشت. با دستهای کوچک دستمال را کنار زد؛ ناگاه چشمش به سر بریدۀ بابا افتاد! نالهای زد؛ اما سر را بلند کرد و به دامن گرفت. مانند زهرای مرضیه برای حسین مادری کرد؛ نگفت مرا زدند! نگفت: بدنم کبود است! نه؛ بلکه مانند مادری که در دیدار عزیزش همۀ دردهای خود را فراموش میکند، صدا زد: «یا أبَتاهُ! مَنِ الَّذی خَضَبكَ بِدِمائكَ؟ یا أبَتاهُ! مَنِ الَّذی قَطع وَ رِیدَیكَ؟ یا أبتاهُ! مَنِ الَّذی أَیتَمَنِی عَلَی صِغَر سِنّی؛ بابا! چه کسی محاسنت را با خونت خضاب (رنگین) کرده؟ بابا! چه کسی سرت را از بدن جدا کرده؟ بابا! چه کسی مرا در کودکی یتیم کرده؟» سر را به سینه چسباند و گریه کرد. ناگاه دیدند رقیه بر زمین افتاد. هرچه او را صدا زدند، جوابی نیامد.
پایان مرثیه
گوشۀ خرابه غوغا شد
رقیه فدای بابا شد
بابا مرا که کرده در این کودکی یتیم
هرگز رقیه دختر تو این گمان نداشت
آن شب فدای رأس پدر کرد جان خود
کز بهر هدیه، بهتر از آن نیمه جان نداشت
#مرثیه_خوانی