✨﷽✨
پند:
✍وارد میوهفروشی شدم. خلوت بود. قیمت چند میوه را پرسیدم.
فروشنده گفت:
موز شانزده هزارتومان و سیب ده هزار تومان.
گفتم از هر کدام دو کیلو به من بده.
پیرزنی وارد میوهفروشی شد و پرسید:
محمد آقا سیب چند؟
میوه فروش پاسخ داد:
مادر کیلویی سه هزارتومان!
نگاه تعجبزدهام را به سرعت به میوهفروش انداختم!
و او که متوجه تعجب و دلخوری من شده بود، چشمکی زد و با نگاهش مرا به آرامش دعوت کرد. صبر کردم.
پیرزن گفت:
محمد آقا خدا خیرت بده! چند تا مغازه رفتم، همشون سیب را ده-دوازده تومن میدن! مادر با این قیمتا که نمیشه میوه خرید!
محمد آقای میوهفروش، یک کیلو سیب برای پیرزن کشید و او را راهی کرد
و رو به من کرد و گفت:
این پیرزن به تازگی پسرش و عروسش را تو تصادف از دست داده و خودش مونده با دو تا نوهی یتیم!
من چند بار خواستم به او کمک کنم و به او میوهی مجانی بدم اما ناراحت شد و قبول نکرد.
به همین خاطر هیچ وقت روی میوهها تابلوی قیمت نمیزنم تا وقتی این زن به مغازه میاد از قیمتها خبر نداشته باشه و بتونه برای بچههاش میوه بخره.
راستش را بخواهی من به هر کسی که نیاز داشته باشه کمک میکنم و همیشه با امام زمانم معامله میکنم.
دلم مثل آوار ریخته بود پایین و بسیار شرمنده بودم
و بغضی سنگین تو گلوم نشسته بود.
دلم میخواست روی میوهفروش را ببوسم، میوهها را خریدم، راه افتادم
و هقی زدم زیر گریه و در حال رانندگی از خودم و از امام زمان علیه السلام خجل بودم
و با خودم میگفتم؛
ای کاش در طول سالیان دراز عمرم من هم قسمتی از درآمدم را با امام زمانم معامله میکردم.
#زندگی_بی_مهدی_زندگی_با_غم هاست.
✅ ن :/joinchat