🔴 سید حسن نصرالله: پیروزی نهایی خواهد آمد خواهد آمد خواهد آمد.
ما در مسجد الاقصی نماز خواهیم خواند
یک دفترچه کوچک داشت همیشه هم همراهش بود و به هیچکس نشان نمیداد..
یکبار یواشکی آن را برداشتم ببینم داخلش چه می نویسد..
فکر میکردم کارهای روزانهاش را مینویسد
سر کی داد زده...
کی را ناراحت کرده...
به کی بدهکاره...
همه را نوشته بود ریز و درشت، نوشته بود که یادش باشد در اولین فرصت صافشان کند...
شهید #محمدعلی_رهنمون🕊🌹
💠 برداشت های نادرست از احکام
استخاره اینترنتی
💬امروزه بسیاری از مردم از استخاره های اینترنتی کمک می گیرند.
در حالی که اینگونه استخاره ها به دلیل رایانه ای بودن و عدم دخالت شخص، قابل اعتماد نیست.
📚 استفتاء از دفتر رهبر انقلاب
#احکام
#بوقت_شهدا
خون خود را بر زمین میریزم تا شاید کسی
به هوش بیاید، تا مگر وجدانی بیدار شود
ولی افسوس که منافع مادی و حُبِ حیات
همه را به زنجیر کشیده است!
شهید#مصطفی_چمران🕊🌹
#تلنگر
مارا گناه محتاج این و آن کرد...
وگرنه حسین(ع) میداد نان مان را
🔴 چرا ایرانی ها دیگه مرکز نفرین زمین نیستند؟
چرا افغانستانی های مقیم ایران دیگه باعث غارت و کشتار و مسئله امنیت ملی نیستند؟
چرا دیگه خبری از برخورد خشن پلیس یا سپاه و بسیج با مردم نیست؟
چرا بار روانی مردم رو به سمت آرامشه؟
چرا دیگه ایران بد نیست؟
📢 چون کارفرما درگیر جنگ با غزه است
🔺یکی از صالحان دعا میکرد :
« پروردگارا ، در روزی ام برکت ده »
🔹کسی پرسید : چرا نمیگویی روزی ام ده ؟
🔺گفت : روزی را خداوند برای همگان ضمانت کرده است .
اما من برکت را در رزق طلب میکنم . چیزی است که خدا به هر کس بخواهد میدهد..
🍃اگر در مال بیاید ، زیادش میکند .
🍃اگر در فرزند بیاید ، صالحش میکند .
🍃اگر در جسم بیاید ، قوی و سالمش میکند .
🍃و اگر در قلب بیاید ، خوشبختش میکند .
🌹 بار الها ...
برکت ده
🔴 نگو بعد از مرگم کار خیر بکنید
✨ یکی از سرمایه داران مدینه وصیت کرد که انبار خرمای او را پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به بینوایان انفاق کند.
پس از مرگ او، رسول خدا تمام خرماها را به فقرا داد، آن گاه یک عدد خرمای خشکیده و کم مغز برداشت و به مسلمانان فرمود:
✨سوگند به خدا که اگر خود این مرد، این یک دانه خرما را به بدبخت و گرسنه ای می داد، پاداش آن نزد پروردگار بیش از همه این انبار خرما بود که من به دست خود که پیامبر خدا هستم، به فقرا و بینوایان دادم...🍂
📚لئالی الاخبار، ج۳، ص۱۰۱
🔸ابراهيم از دوران کودکي #عشق و ارادت خاصي به امام خميني داشت.
هر چه بزرگتر ميشد اين علاقه نيز بيشتر ميشد. تا اينکه در سالهاي قبل از #انقلاب به اوج خود رسيد. در سال 1356 بود. هنوز خبري از درگيريها و مسائل انقلاب نبود. صبح جمعه از جلسه اي #مذهبي در ميدان ژاله (شهدا) به سمت خانه برميگشتيم.
🔸از ميدان دور نشده بوديم که چند نفر از دوستان به ما ملحق شدند. #ابراهيم شروع کرد براي ما از امام خميني تعريف کردن.
بعد هم با صداي بلند فرياد زد: «درود بر خميني »
ما هم به دنبال او ادامه داديم. چند نفر ديگر نيز با ما همراهي کردند. تا نزديک چهارراه شمس شعار داديم وحركت كرديم. دقايقي بعد چندين ماشين #پليس به سمت ما آمد. ابراهيم سريع بچه ها را متفرق کرد. در کوچه ها پخش شديم.
🔸دو هفته گذشت. از همان جلسه صبح جمعه بيرون آمديم. ابراهيم درگوشه ميدان جلوي #سينما ايستاد. بعد فرياد زد: درود بر خميني و ما ادامه داديم. جمعيت که از جلسه خارج ميشد همراه ما تکرار ميکرد. صحنه جالبي ايجاد شده بود.
🔸دقايقي بعد، قبل از اينکه مأمورها برسند ابراهيم #جمعيت را متفرق کرد. بعد با هم سوار تاکسي شديم و به سمت ميدان خراسان حرکت کرديم.
دو تا چهار راه جلوتر يکدفعه متوجه شدم جلوي ماشينها را ميگيرند و مسافران را تک تک بررسي ميکنند. چندين ماشين #ساواک و حدود 10 مأمور در اطراف خيابان ايستاده بودند. چهره مأموري که داخل ماشينها را نگاه ميکرد آشنا بود. او در ميدان همراه مردم بود!
🔸به ابراهيم اشاره کردم. متوجه ماجرا شد. قبل از اينکه به تاکسي ما برسند در را باز کرد و سريع به سمت پياده رو دويد. مأمور وسط #خيابان يكدفعه سرش را بالا گرفت. ابراهيم را ديد و فرياد زد: خودشه خودشه، بگيرش...
🔸مأمورها دنبال ابراهيم دويدند. ابراهيم رفت داخل کوچه، آ نها هم به دنبالش بودند. حواس مأمورها که حسابي پرت شد کرايه را دادم. از ماشين خارج شدم. به آن سوي خيابان رفتم و راهم رو ادامه دادم...
ظهر بود که آمدم خانه. از ابراهيم خبري نداشتم. تا شب هم هيچ خبري از ابراهيم نبود. به چند نفر از رفقا هم زنگ زدم. آ نها هم خبري نداشتند.
خيلي نگران بودم. ساعت حدود يازده شب بود. داخل حياط نشسته بودم.
🔸يکدفعه صدائي از توي کوچه شنيدم . دويدم دم در، باتعجب ديدم ابراهيم با همان چهره و #لبخند هميشگي پشتِ در ايستاده. من هم پريدم تو بغلش. خيلي خوشحال بودم. نميدانستم
خوشحاليام را چطور ابراز کنم. گفتم: داش ابرام چطوري؟
نفس عميقي کشيد و گفت: خدا رو شکر، ميبيني که سالم و سر حال در خدمتيم.
گفتم: شام خوردي؟ گفت: نه، مهم نيست.
سريع رفتم توي خانه، سفره نان و مقداري از غذاي شام را برايش آوردم.
🔸رفتيم داخل ميدان غياثي(شهيد سعيدي)بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدن قوي همين جاها به درد ميخوره. خدا كمك كرد.
با اينکه آنها چند نفر بودند اما از دستشون فرار کردم. آن شب خيلي صحبت کرديم. از انقلاب، از امام و... بعد هم قرار گذاشتيم شبها با هم برويم #مسجد لرزاده پاي صحبت حاج آقا چاووشي. شب بود که با ابراهيم و سه نفراز رفقا رفتيم مسجد لرزاده. حاج آقا چاووشي خيلي نترس بود. حرفهائي روي منبر ميزد که خيليها جرأت گفتنش را نداشتند.
🔸حديث امام موسي کاظم که ميفرمايد: «مردي از #قم مردم را به حق فرا ميخواند. گروهي استوار چون پاره هاي آهن پيرامون او جمع ميشوند »
خيلي براي مردم عجيب بود. صحبتهاي انقلابي ايشان همينطور ادامه داشت.
🔸ناگهان از سمت درب مسجد سر و صدايي شنيدم. برگشتم عقب، ديدم نيروهاي ساواک با چوب و چماق ريختند جلوي درب مسجد و همه را ميزنند.
جمعيت براي خروج از مسجد هجوم آورد. مأمورها، هر کسي را که رد ميشد با ضربات محکم باتوم ميزدند. آنها حتي به زن و بچه ها رحم نميکردند.
🔸ابراهيم خيلي #عصباني شده بود. دويد به سمت در، با چند نفر از مأمورها درگير شد. نامردها چند نفري ابراهيم را ميزدند. توي اين فاصله راه باز شد.
خيلي از زن و بچه ها از مسجد خارج شدند. ابراهيم با #شجاعت با آنها درگير شده بود. يکدفعه چند نفراز مأمورها را زد و بعد هم فرار کرد. ما هم به دنبال او از مسجد دور شديم. بعدها فهميديم که درآن شب حاج آقا راگرفتند. چندين نفر هم #شهيد و مجروح شدند.
🔸ضرباتي که آن شب به کمر ابراهيم خورده بود، #کمردرد شديدي براي او ايجاد کرد که تا پايان عمر همراهش بود. حتي در کشتي گرفتن او تأثير بسياري داشت.
شهید #ابراهیم_هادی🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلیل جوک ساختن در مورد ترکها، اصفهانیها و رشتیها☝️
حتما گوش کنیم
#تلنگر
نمـیدۅنـمچـرا:
وقـتنداریمنمـازبخونـیم!وقـتنداریمقـرآنبخونـیم!
وقـتنداریمبـاخـداحـرفبزنیـم!
وقـتنداریمبـاامامزمانحـرفبزنیم!
امـا۲۴ساعـتہاینگوشیدستمونه