eitaa logo
رسانه اجتماعی مسجد و محله
369 دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
5.3هزار ویدیو
488 فایل
رسانه اجتماعی و کانال رسمی مسجد حضرت زینب سلام الله علیها قم، شهرک شهید زین الدین، خیابان شهید پائیزان انتهای خ دکتر حسابی کدپستی3739115659 شناسه ملی 14013514594 حساب حقوقی درآمد وجاری مسجد 5892107047156958 💳 IR050150000003101103064788
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از روزی یک حدیث🇵🇸
خنده چقدر؟ حضرت علیه السلام فرمود: خنده بیش از حد دین را ذوب می کند چنانچه آب نمک را. عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَال:َ كَثْرَةُ الضَّحِكِ تَمِیثُ الدِّینَ كَمَا يَمِیثُ الْمَاءُ الْمِلْحَ‏. اصول کافى جلد 4 صفحه: 486 روایة: 6
هدایت شده از سالن مطالعه
💣 اعترافات یک زن از جهاد نکاح ✒قسمت سی‌ و پنجم قسمت قبل: https://eitaa.com/salonemotalee/239 تفت گرمای تابستون صورتم رو می‌سوزاند... با این افکار پریشان که تاثیرات چنین مصاحبه‌ای بود، درونم به آشوب کشیده شده بود. انگار توی دلم رخت می‌شستند... رسیدم خونه. احساس خستگی زیادی می‌کردم ولی نه خسته‌ی کار، خسته از افکار وحشتناک... کمی استراحت کردم. حالم بهتر شد. اومدم تو آشپزخونه کمک مامانم... مشغول شدم. بعد از چند لحظه، مامانم دستم رو گرفت و با هم پشت میز غذاخوری نشستیم... گفت: دخترم! حواست باشه فاطمه خانم از دوست‌های صمیمی منه، ان شاالله که پسر خوبی باشه و مهرش به دلت بشینه ولی اگر هم ازش خوشت نیومد، مستقیم بهش نگو نمی‌دونم مثلا بگو توکل بر خدا، یه چیزی که بهش بر نخوره! من به بابات گفتم؛ برا جواب بگه تماس بگیرن اونوقت خودم یه جوری بهش می‌گم. باشه عزیز دل مامان... دستم رو گذاشتم روی چشمام. گفتم: چشم مامان جان... یه نگاه بهم کرد و گفت: مامان فدات شه اینقدر هم سخت گیری نکن والا ما دلمون می‌خواد عروسی دخترمون رو ببینیم! لبخندی زدم و دوباره گفتم: چشم یه خورده چشمها‌ش را ریز کرد و گفت: ای دختر بلا! با همین چشم، چشم گفتنات کار خودت رو پیش می‌بری. از دست تو... بلند شدم. مثل همیشه وسط پیشونیش رو بوسیدم... گفت: خودت رو لوس نکن... گفتم: قربونت بشم من خریدار بهشتم! خودش گفته بهشت می‌خواین وسط پیشونی دقیقا بین ابروهای مادرتون رو بوس کنین... نفس عمیقی کشید و گفت: الهی عاقبت بخیر بشی مادر! یه لحظه به خودم اومدم دیدم دارم حرف خانم مائده را میزنم ... منم خریدار بهشتم... خودم را مشغول کار کردم اما ذهنم درگیر شده بود نکنه بی‌راه برم! نکنه حرف حاج قاسم یادم بره و مثل خیلی ها با اسم اسلام در مقابل اسلام بجنگم! گوشه لبم را گزیدم و خودم را دلداری دادم که حالا کو تا ازدواج!؟ اینم مثل بقیه... کارها که تموم شد اومدم داخل اتاقم، کمد لباس هام رو باز کردم. با دیدن لباس رنگِ یاسیم خوشحال از اینکه بالاخره تونستم یه روسری خوشگل ست باهاش پیدا کنم. جدا گذاشتم‌شون برای فردا شب، بالاخره دوست مامانه و باید نشون می‌دادم بدون آرایش هم می‌شه زیبا بود. زیبایی از جنس صداقت و معصومیت! وای معصومیت ... انگار هر کلمه‌ای از ذهنم رد می‌شد من را یاد خانم مائده می‌انداخت و شعله‌ی این آتش درونی را بیشتر می‌کرد... یاد حرف یکی از اساتید دانشگاهمون افتادم که می‌گفت: هم‌نشین روی هم‌نشین اثر می‌ذاره. گاهی حتی یک هم‌نشینی کوتاه تا مدتها اثرش روی فرد می‌مونه! پس تو انتخاب همنشین‌هاتون حتی برای مباحثه و درس خوندن دقت کنید. و من تاثیر همین دو روز همنشینی ناخواسته را با خانم مائده با تمام وجود داشتم حس می‌کردم و چه حس تلخی... زنگ گوشی موبایلم حواسم رو از این افکار جدا کرد. نگاه کردم شماره‌ی فرزانه بود... سلام فرزانه جان - سلام. خوبی خوشگل خانم! - جانم! چیزی شده؟ - شاید باورت نشه! اومدم خونه مامانم گفت: پس فرداشب خواستگار داری! فکر کن به این تفاهم! طاقت نیاوردم گفتم زنگ بزنم بهت بگم... گفتم: بسلامتی! کیه این آقای بیچاره که خواستگار شماست می‌شناسیش؟ - گفت: خیلی بد جنسی! نه نمی‌شناسیم ولی گفتن از خانواده شهدا هستن... ذوق کردم و گفتم وای چه سعادتی ان شا الله که خیره... - گفت:جلالی رو چکار کنیم؟ فردا تو نیستی، پس فردا من! گفتم: نگران نباش یه کاریش می‌کنیم دیگه... بعد از کلی صحبت کردن خداحافظی کردیم. حرفهای فرزانه کمی من را هم امیدوار کرد شاید این خواستگار من هم آدم خوبی باشه شاید به قول مامانم بسته‌ی سفارشی خدا از آسمون باشه... حال روحیم بهتر شد ولی این حال خوب فقط تا اومدن مهمونها داخل خونه با من بود. باورم نمی‌شد! چی دارم می‌بینم؟! ... اینقدر شوکه شده بودم که تمام بدنم مثل بید می‌لرزید... ◀️ ادامه دارد ... قسمت بعد:https://eitaa.com/salonemotalee/246 مدیر کانال: @Mehdi2506
هدایت شده از 🍏طب شیعه🌿
🔆💠🔅💠﷽💠🔅 💠🔅💠🔅 🔅💠🔅 💠🔅 🔅 🔴 ماده ضدعفونی کننده وایتکس ✍وایتکس، یکی از ضدعفونی کننده های بسیار مخرب برای سیستم تنفسی است؛ به طوری که اگر شخصی مشکل ریوی هم نداشته باشد، با استفاده از آن، دچار این مشکل خواهد شد. شکایت بسیاری از بیماران، مشکلات تنفسی، خلط و سرفه های مکرر است که بعد از بررسی مشخص شده که این ها مبتلا به کرونا نیستند و به دلیل استفاده مکرر از این ماده ضدعفونی کننده خطرناک، دچار این علایم شده اند. خواهشمندیم جهت ضدعفونی کردن سطوح لازم، از محلول سرکه و نمک ( آب جوشیده + سرکه طبیعی + نمک دریا ) استفاده کنید. 💥این محلول نه تنها هیچ گونه ضرری ندارد، بلکه ضمن از بین بردن ویروس، با محیط زیست سازگار هم می باشد. ☜【طب شیعه】 🍏 @tebshia20🌿 🔅 💠🔅 🔅💠🔅 💠🔅💠🔅 🔆💠🔅💠🔅💠🔅
15.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دختر مسیحیِ ارمنستانی: اخلاق ایرانی ها باعث شد من شیعه شدم! فَمَن يُرِدِ اللَّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَمَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ كَذَٰلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ ﭘﺲ ﻛﺴﻲ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻛﻨﺪ ، ﺳﻴﻨﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ [ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻦ ] ﺍﺳﻠﺎم ﻣﻰ فراخ می کند ; ﻭ ﻛﺴﻲ ﺭﺍ ﻛﻪ [ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻟﺠﺎﺟﺖ ﻭ ﻋﻨﺎﺩﺵ ] ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﻧﻤﺎﻳﺪ ، ﺳﻴﻨﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﭼﻨﺎﻥ ﺗﻨﮓ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﮔﻮﻳﻲ ﺑﻪ ﺯﺣﻤﺖ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺎﻟﺎ ﻣﻰ ﺭﻭﺩ ; ﺧﺪﺍ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﭘﻠﻴﺪﻱ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻧﻤﻰ ﺁﻭﺭﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ.(انعام/١٢٥)
🛑 🔻گزارش وضعیت کرونا طی ۲۴ ساعت گذشته و تا ۹ آبان‌ماه در قم به همراه تغییرات نسبت به روز قبل: 🔹پذیرش: ۹۷ نفر تغییر: ۱۳- 🔹بستری: ۶۵ مورد تغییر: ۲- ◾️ فوت: ۹ شهروند تغییر: ۳+ 🔹ترخیص: ۶۷ نفر تغییر: ۹+ 🔹کل‌بستری‌‌ها: ۵۹۰ نفر تغییر: ۱۱- 🔹وضعیت وخیم: ۱۳۸ نفر تغییر: ۵-
هدایت شده از اکبر ابدالی
📍 پایان قدرت آمریکا - انتخاب مجدد ترامپ باعث افول دائمی آمریکا می‌شود 👈 نشریه فارن افرز وابسته به شورای روابط خارجی در آمریکا که یکی از معتبرترین نشریه ها در آمریکا محسوب می‌گردد با انتشار گزارشی، انتخاب مجدد ترامپ را عامل بی اعتباری و افول همیشگی آمریکا مطرح کرد. 🆔 @mashgh626
هدایت شده از روزی یک حدیث🇵🇸
شوخی=بگو مگو 🖌حضرت علیه السلام فرمود: وقتی کسى را دوست دارى با او شوخی و بگو مگو مکن. 🖌 عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ إِذَا أَحْبَبْتَ رَجُلًا فَلَا تُمَازِحْهُ وَ لَا تُمَارِهِ‏. 📚اصول کافى جلد 4 صفحه: 487 روایة: 9
هدایت شده از سالن مطالعه
💣 اعترافات یک زن از جهاد نکاح ✒قسمت سی‌ و ششم قسمت قبل: https://eitaa.com/salonemotalee/243 نفس‌هام به شماره افتاده بود. به سختی روی پاهام ایستاده بودم... رعشه‌ای عصبی تمام بدنم رو گرفته بود. البته حق داشتم هر فرد دیگه‌ای هم جای من بود همینطور می‌شد... یعنی دنیا اینقدر کوچیکه که آقا پسر روبه روی من دقیقا کسی باشه که با تیشرت مشکی و شلوار پلنگی و موهای بورش خونه‌ی خانم مائده دیدم!! آخ خدایا! چرا من ... !؟ چرا من... !؟ با همان حال خرابم، بعد از سلام و احوالپرسی مختصر با فاطمه خانم به سرعت رفتم داخل آشپزخونه... حالم شبیه آدمی بود که نه راه پس داشت نه پیش! کاش به مامانم می‌گفتم اصلا راهشون نمی‌داد داخل! نه نمی‌شد. شاید خانوادش خبر ندارن که با چه افرادی در ارتباطه! دستهام را روی سرم گذاشته بودم و مستاصل نشسته بودم. انبوهی از فکرهای وحشتناک از ذهنم عبور می‌کرد... خانواده‌ها حسابی با هم گرم گرفته‌بودن و مشغول صحبت... یکدفعه صدای مامانم منو به خودم آورد! دخترم پاشو بریم پیش مهمونها، فاطمه خانم گفت: اگر اجازه بدین دختر و پسر باهم صحبت کنند تا ببینم خدا چی می‌خواد... گفتم مامان من جوابم نه! نمی‌خواهم صحبت کنم. با دست زد به صورتش گفت: مامان شما که هنوز باهاش صحبت نکردی؟ چرا نه! گفتم مامان من نمیام صحبت کنم اصلا از قیافش خوشم نیومد... لبش رو گزید و گفت: مامان اذیت نکن! باشه اصلا می‌گیم نه! بیا برو دو دقیقه بشین با حسام صحبت کن؛ آبرومون نره دخترم، بلند شو مامان بلند شو... ناچار بلند شدم. حالم بد بود! خیلی بد. ولی چیزی نمی‌تونستم بگم! همراه مامانم رفتیم پیش مهمونا نشستم لحظات به کندی می‌گذشت... به شدت تپش قلب گرفته بودم... چند دقیقه‌ای که گذشت فاطمه خانم نگاهی به من کرد. دوباره به بابام و مامانم گفت: اگر اجازه بدید این دو تا جووون برن با هم صحبتی بکنن ... بابام نگاهی بهم کرد و گفت: آره بابا! برید اتاق کناری حرفهاتون رو بزنید تا ببینیم چی خیره... آب دهنم را به سختی فرو دادم چادر را طوری که روسری یاسیم دیده نشه محکم گرفتم و رفتم داخل اتاق ... همینطور ایستاده بود. سرش پایین، نگاهش خیره به گل‌های قالی‌... سلام کرد... آروم نشستم روی صندلی، صدام می‌لرزید نه از خجالت که از ترس! با همون حالت گفتم: بفر...بفرمایید بشینید... نشست هنوز سرش پایین بود، کت و شلوار مشکی با پیراهن آبی آسمونی پوشیده بود و چقدر هم بهش میومد ولی حیف... لحظاتی به سکوت گذشت. سرش را آورد بالا بدون اینکه نگاه به چهره‌ام کنه، گفت: بفرمایید شما شروع کنید... من که جوابم نه بود، همون اول برای اینکه مطمئن بشم خیلی جدی ولی با لرزش صدا گفتم: شما دیروز رفته بودید خونه‌ی یکی ازدوستاتون برای عیادت! از شدت تعجب سرش را بالا آورد و یک لحظه نگاهش به نگاهم گره خورد سریع جهت چشم ها‌ش را عوض کرد و گفت: شما از کجا می‌دونید؟ بریده بریده گفتم: برای ... برای مصاحبه از خانم مائده اونجا بودم. انگار خیالش راحت شده باشه، لبخندی روی لبش نشست و گفت: عجب دنیای کوچیکی! بعد ادامه داد چقدر خوبه با خانم مائده آشنا هستید... تمام نفسم را توی سینه‌ام جمع کردم وگفتم:ظاهراً شما بهتر از من می‌شناسیدشون؟! گفت: بله من از مجاهدتهاشون توی سوریه ایشون را می‌شناسنم. البته به جز من خیلی از برادرها ایشون را می‌شناسند... توی اون لحظات دلم می‌خواست زمین دهن باز می‌کرد یا منو می‌بلعید یا این پسره ذی شعور رو که اینجوری داشت تعریف خانم مائده رو می‌کرد... ◀️ ادامه دارد ... قسمت اول داستان آموزنده و تکان دهنده "اعترافات یک زن از جهاد نکاح" https://eitaa.com/salonemotalee/96 مدیر کانال: @Mehdi2506
هدایت شده از اکبر ابدالی
📛 صابون اعضای بدن الجزایری‌ها، ساخت فرانسه! 🔹عبدالمجید شیخی مشاور امور تاریخی رئیس جمهور الجزایر فاش کرد که فرانسوی‌ها در دوره استعمار این کشور از استخوان مقاومت‌کنندگان الجزایری برای ساخت صابون و تصفیه شکر استفاده می‌کردند. شیخی در مصاحبه با خبرگزاری رسمی این کشور گفته است: 🔸 پس آنکه فرانسوی‌ها در الجزایر کشتار به راه انداختند، استخوان بسیاری از [مردم] الجزایر‌ را که [خود] آنها را کشتند، برای استفاده در صابون‌سازی و تصیفه شکر به "مارسی" بردند». 🔸 استعمار فرانسه، الجزایر را به میدان واقعی آزمایش‌‌ اقدامات وحشیانه تبدیل کرد؛ آزمایش‌هایی بعدها در مستعمره‌های دیگر به آن را به کار برد بویژه در آفریقا؛ آفریقایی که از تجارت برده رنج می‌برد. در تجارت برده، شخصیت‌های برجسته‌ای از جامعه فرانسه دست داشتند که تمام این‌ها روش‌هایی ثبت شده در تاریخ است. 🔸 طرف فرانسوی مانع می‌شود که الجزایر آرشیو (اسناد، تصاویر و...) دوره استعمار را بازگرداند فرانسه می‌ترسد که با رونمایی از آن آرشیو وجهه‌ و چهره‌ای که این کشور تلاش دارد آن را تبلیغ کند به عنوان یک کشور متمدن مبتنی بر دموکراسی و احترام به حقوق بشر، تخریب شود. 👈 خبرگزاری آناتولی 🆔 @mashgh626
🛑 🔻گزارش وضعیت کرونا طی ۲۴ ساعت گذشته و تا ۱۰ آبان‌ماه در قم به همراه تغییرات نسبت به روز قبل: 🔹پذیرش: ۸۵ نفر تغییر: ۱۲- 🔹بستری: ۶۸ مورد تغییر: ۳+ ◾️ فوت: ۷ شهروند تغییر: ۲- 🔹ترخیص: ۶۱ نفر تغییر: ۶- 🔹کل‌بستری‌‌ها: ۵۹۰ نفر تغییر: ۰ 🔹وضعیت وخیم: ۱۳۹ نفر تغییر: ۱+
هدایت شده از بیداری ملت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴تیر خلاص به 💢افشاگری بی‌نظیر و جنجالی دکتر احسان میرزایی: 📍از شیاف مدفوع دکتر ملک‌زاده (معاون وزیر بهداشت) تا داروهای بی‌اثری که به دستور سازمان جهانی بهداشت بر روی ایرانی‌ها تست شد و اثرات سوء آن همچنان نامشخص است... 📍چرا از ظرفیت طب سنتی ایرانی و اسلامی برای درمان استفاده نمی‌شود؟ 🔴به کمپین بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13
ما هم چهل و یک ساله چیزی نزدمان امانت است! با آن چه کردیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۴۵ سال پیش مردی نزد "حاج حسن نعلبندان" که مغازه‌دار است می‌رود و دوچرخه‌اش را مقابل دکان این مرد برای ده دقیقه به امانت می‌گذارد و البته هیچ‌گاه به سراغ دوچرخه‌اش برنمی‌گردد. گوش کنید به این داستان قشنگ #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: أفضَلُ العَمَلِ أدوَمُهُ وإن قَلَّ برترين عمل، با دوام ترينِ آنهاست، هر چند اندك باشد تنبيه الخواطر جلد1 صفحه63 #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از سالن مطالعه
💣 اعترافات یک زن از جهاد نکاح ✒قسمت سی‌ و هفتم قسمت قبل: https://eitaa.com/salonemotalee/246 با تردید و ترس پرسیدم: شما چکار می‌کنید یعنی شغلتون چیه؟ یه دستمال از جعبه‌ی دستمال کاغذی برداشت و عرق پیشونیش رو پاک کرد و گفت: بخوام مختصر بگم من با همسر خانوم مائده و داداششون همکارم... گفتم: همکار! خوب همکار در چه کاری؟ سرش را آورد بالا مستقیم توی چشمام نگاه کرد... نفسم بالا نمی‌اومد. ایندفعه من جهت چشمهام را عوض کردم... از نوع نگاهش دلم می‌خواست بشینم زار زار گریه کنم. خدایا من چقدر بدبختم خواستگارمن کیه! خواستگار فرزانه کیه! خدایا می‌دونم که هیچ کارت بی حکمت نیست ولی من ظرفیت چنین چیزهایی رو ندارم... دستی به محاسنش کشید و گفت: من راجع به شغلم باید مفصل باهاتون صحبت کنم چون شرایط خاص کاری دارم و می‌دونم هر دختری حاضر نیست این جور سختی‌ها رو تحمل کنه... بعد با یک حالت خاصی که صداش هم می لرزید ادامه داد با توجه به صحبتهای مامانم از روحیات شما احساس می‌کنم لطف خدا شامل حالم می‌شه؛ اگر شما توی زندگی همراهم باشید..‌. ترجیح دادم دیگه حرف نزنیم ... فشارم افتاده بود، دستهام مثل یک تیکه یخ منجمد چسبیده بودن به چادرم ... خیلی خودم را کنترل کردم ولی چند قطره اشک‌ که دیگه سد احساسات من نمی تونست جلوشون را بگیره از گوشه‌ی چشمم سرازیر شد روی گونه‌هام... سکوت کردم..‌. سکوتم که طولانی شد. گفت: شما چیزی نمی‌خواید بگید؟ باتوجه به حرف مامان مستقیم نگفتم نه! هر چند که دلم می‌خواست صراحتا با به چالش کشیدن عقایدش نابودش کنم که بره و دیگه هیچ وقت این اطراف پیداش نشه... ولی به خاطر مامانم چاره‌ای نبود. گفتم: من باید بیشتر فکر کنم و بعد از روی صندلی بلند شدم... با کمی تعجب پرسید: نمی‌خواید ملاک هاتون رو بگید یا شرایط من را بدونید؟! نفس عمیقی کشیدم و گفتم: اگر به نتیجه رسیدم جلسه‌ی دیگه‌ای راجع به بقیه‌ی موارد هم صحبت می‌کنیم ... توی دلم گفتم: البته دیگه تو خواب اگر من رو ببینی... ناچار بلند شد و گفت: باشه چشم! پس منتظرم... لبخند مصنوعی زدم و رفتیم پیش خانواده‌ها... تا نشستیم فاطمه خانم گفت: چقدر زود حرف‌هاتون تموم شد. خوب حالا دخترم نظرت چیه؟ خیلی سخته همه‌ی نگاهها به سمتت باشه و منتظر باشند ببینن چی می‌خوای بگی ... سعی کردم لرزش دستم رو با محکم گرفتن چادرم مهار کنم با همون لبخند مصنوعی و صدای لرزان گفتم: توکل بر خدا بعد هم سرم رو انداختم پایین ... مامانم به دادم رسید و گفت: فاطمه خانم هر چی خیره... بعد هم خیلی حرفه‌ای بحث رو برد زمان خواستگاری خودشون و آداب و رسوم‌های آن زمان... تمام این مدت من هم در سکوت محض نشسته بودم و شنونده‌ی از هر دری سخنی در جلسه‌ی خواستگاری بودم، مثل بقیه با ظاهری آروم ولی دلی آشوب... او هم ساکت نشسته بود با همان جذبه‌ی خاصش! انگشت‌های دستش مدام بهم گره می‌خورد و باز می‌شد. انگار درونش متلاطم بود نمی دونم شاید احساس کرده بود که جوابم منفیه... ◀️ ادامه دارد ... قسمت اول داستان آموزنده و تکان دهنده "اعترافات یک زن از جهاد نکاح" https://eitaa.com/salonemotalee/96 مدیر کانال: @Mehdi2506
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 متولد : 1341/12/20 شهادت: 1361/8/11 💠 با منافقان كه از كفار بدترند بجنگيد تا آنها را ريشه كن كنيد. پدر و مادر بزرگوارم از اينكه شما براى من آرزوهايى داشتيد و به آرزوهاى خود نرسيديد، ببخشيد من  عذر مي خواهم از شما و اكنون شهادت من همان ارزش آن آرزوها را براى من و شما خواهد داشت حالا كه اين سعادت نصيب من شد. هر جا كه سپاه و يا خودتان صلاح دانستيد دفنم كنيد.   اگر اسير يا مفقودالاثر و يا قطعه قطعه شدم و چيزى از بدنم به دست شما نرسيد ناراحت نباشيد زيرا تمام بدنها بايد خاك شود.  🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
هدایت شده از اکبر ابدالی
📍 بایدن یا ترامپ، مسئله این نیست! 🆔 @mashgh626
هدایت شده از اکبر ابدالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیش بینی عجیب حضرت آقا: به نظر من آمریکا، دشمنی بزرگ‌تر از ملّت خودش ندارد؛ الان بزرگ‌ترین دشمن رژیم آمریکا، ملّت آمریکا هستند؛ دنبالِ دشمنِ دیگر نگردد؛ همین دشمن هم هست که 👈این رژیم را به زانو درخواهد آورد👉. 1399/5/10 🆔 @mashgh626
🛑 🔻گزارش وضعیت کرونا طی ۲۴ ساعت گذشته و تا ۱۱ آبان‌ماه در قم به همراه تغییرات نسبت به روز قبل: 🔹پذیرش: ۱۲۳ نفر تغییر: ۲۸+ 🔹بستری: ۷۶ مورد تغییر: ۸+ ◾️ فوت: ۷ شهروند تغییر: ۰ 🔹ترخیص: ۶۰ نفر تغییر: ۱- 🔹کل‌بستری‌‌ها: ۵۹۹ نفر تغییر: ۹+ 🔹وضعیت وخیم: ۱۴۵ نفر تغییر: ۶+
هدایت شده از روزی یک حدیث🇵🇸
بازیچه ای در دست غرب