هدایت شده از دوشکاچی
✌️شادی مردم از آزادی خونینشهر
📖همانطور که روی چمنها دراز کشیده بودم، برگشتم و از داخل ساکم کاغذی بیرون آوردم و شروع کردم به نوشتن. هنوز نامه را تمام نکرده بودم که سر و صدای بلندگوهای اطراف میدان آزادی بلند شد: «شنوندگان عزیز توجه فرمائید! خونینشهر، شهر خون، آزاد شد.» ولوله عجیبی به پا شد. شور و شعف خاصی در بین مردم موج میزد. اشک شوق از چشمانم جاری شد و من هم مثل همه مردم از این موضوع خوشحال شدم و در پوست خودم نمیگنجیدم. مردم هم خوشحال بودند. هر کس با هر چه که داشت، شادمانی میکرد؛ یکی جعبه شیرینی در دست داشت و از مردم پذیرایی میکرد. رانندهها برفپاکن ماشینهایشان را جلو زده و چراغها را روشن کرده بودند و بوقزنان حرکت میکردند. صحنه بسیار زیبایی بود.
👈ادامه این خاطرات در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #خرمشهر
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
هدایت شده از دوشکاچی
✌️شادی مردم از آزادی خونینشهر
📖همانطور که روی چمنها دراز کشیده بودم، برگشتم و از داخل ساکم کاغذی بیرون آوردم و شروع کردم به نوشتن. هنوز نامه را تمام نکرده بودم که سر و صدای بلندگوهای اطراف میدان آزادی بلند شد: «شنوندگان عزیز توجه فرمائید! خونینشهر، شهر خون، آزاد شد.» ولوله عجیبی به پا شد. شور و شعف خاصی در بین مردم موج میزد. اشک شوق از چشمانم جاری شد و من هم مثل همه مردم از این موضوع خوشحال شدم و در پوست خودم نمیگنجیدم. مردم هم خوشحال بودند. هر کس با هر چه که داشت، شادمانی میکرد؛ یکی جعبه شیرینی در دست داشت و از مردم پذیرایی میکرد. رانندهها برفپاکن ماشینهایشان را جلو زده و چراغها را روشن کرده بودند و بوقزنان حرکت میکردند. صحنه بسیار زیبایی بود.
👈ادامه این خاطرات در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #خرمشهر
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯