" آخرین وداع "
#قسمت_اول
#علی_مرعـے (دوست شهید)↶
آخریــــن باری که از سوریــــه آمد، قبــــل از رسیدنش به محلـــه تمــــاس گرفت و گفت که نیـــــم ســـاعت دیـــگر میرســـد. من با اشتیاقــــ زیـاد منتظرش بــودم تــــا موتـــوری که همــان روز خریــده بودم را نشانش بدهم. به محـض اینکه رسیـد بغــلش کردم و از او پرسیدم چه خبر؟ روزهایت چطور گذشت؟ #احمد آهــی کشـید و جـــواب داد: مــثـل هــمیشــه، خــداراشکر خبــری نیست، میبینی کــه خیلی خوبم. هر مجاهد راه خدا زخـــم و علامتــی از جــهاد دارد ولی تو مـن را مجاهـــــد بــه حساب نیاور کــه هـــیــــچ علامتی در من نیست!
به خاطـر موتور به من تبریـــک گفـــت، ولی نگــران بود کـــه من موتور خریــده بـــودم و و قــــول داد بــرای سـلامتی ام کــــلاه ایـــمنی بخــرد. بعد گفت: خیلـی مواظــب خـــطرات موتور بـاش، مـا اگــر بمیریم باید، با مرگ مان اثری در قلب دشمـن بگذاریم و نه در قلــب کسانـــی که آنها را دوست داریــــــم....
#شهید_احمد_مشلب🌱
ڪانـالشھیـداحمـدمَشلَـب🌱|
@ahmadmaslad